عليرضا قراباغي| در شاهنامه جمشيد هرگز به بيدادگري متهم نميشود و از نارضايتي مردم عادي نسبت به او سخن نميرود. مخالفان جمشيد، موبدان، بزرگان و سواران يا نظاميان هستند و همانها ضحاك تازي را بر تخت شاهي ايران مينشانند. در زمان جمشيد از شورش داخلي و اشغال ايران به دست بيگانگان سخني نيست، ولي در پادشاهي نوذر، رويدادها به شكلي ديگر است. فردوسي خردمند پدرود كردن سام با زال و رستم را همراه با وصيت منوچهر به نوذر ميآورد. سام به فرزند خود اندرز ميدهد كه «نگر تا نباشي جز از دادگر!» ولي منوچهر چنين وصيتي به فرزند خود نميكند، گرچه برجا گذاشتن نام نيك را وظيفه او ميشمارد. همچنين برخلاف سام كه به زال ميگويد، «يكي بايدت آشكار و نهان»، منوچهر با گفتنِ «گهي گرگ بايد بُدن، گاه ميش»، نوذر را به پيچيدگي در رفتار سياسي فراميخواند. منوچهر تازه سر بر زمين نهاده است، ولي نوذر راه و رسم پدر را بر باد داده است:
بر اين بر نيامد بسي روزگار
كه بيدادگر شد سرِ شهريار
همي مردمي نزد او خوار شد
دلش برده گنج و دينار شد.
كديور، يكايك، سپاهي شدند
دليران سزاوارِ شاهي شدند
زماني كه نوذر به بيداد روي ميآورد و مردم را خوار ميدارد، تكتك كديوران يا دهنشينان، دست به سلاح ميبرند و سر به شورش ميگذارند. هر نيرومندي، گروهي را گرد ميآورد و انديشه شاه شدن در سر ميپرورد. اين نخستين شورش عمومي عليه شاه در ايران است، زيرا حركتي كه در زمان جمشيد شكل گرفت، كودتايي از سوي بزرگان بود و مردم در آن نقشي نداشتند. قيام كاوه و فريدون هم در برابر ضحاك ستمگر، اما بيگانه نسبت به اين كشور بود. ولي نوذر، فرزند منوچهر است و پدرش در آخرين روز زندگي وصيت كرده است كه هنگام داوري يعني جنگ، از پشتيبانان اين بوم و بر يعني سام و رستم و زال زر ياري جويد:
بجوي اي پسر! چون رسد داوري
ز سام و ز زال آنگهي ياوري
وز اين نو درختي كه از بيخِ زال
برآمد؛ كنون بركشد شاخ و يال
نگراني منوچهر از حمله تورانيان بود و گمان نميبرد نوذر بدينسان به جان مردمان افتد. با برداشتي نادرست از وصيت پدر، نوذر درنظر دارد براي سركوب شورش از سام ياري بخواهد. رابطه نزديكي هم بين آن دو برقرار است. در زمان بازگشت زال به ميان آدميان، نوذر نزد سام رفته بود و از شاهنامه چنين برميآيد كه شاهزاده به احترام سام، زودتر از اسب پياده شده بود:
فرود آمد از اسپ سامِ سوار
گرفتند مر يكدگر را كنار
هنگام آمدن سام از گرگساران نيز نوذر پيامي براي سام ميبرد، بر خوان او مينشيند و شبِ ديرياز را به شادخواري ميپردازند. با اين پيشينه، نامهاي براي سام مينويسد و وصيت منوچهر را بازگو ميكند:
كه تا شاه مژگان به هم بر نهاد، / ز سام نريمان همي كرد ياد. /
هم ايدر مرا پشتگرمي بدوست؛ / كه هم پهلوان است و هم شاهْدوست. / كنون پادشاهي پر آشوب گشت؛ / سخنها از اندازه اندر گذشت. / اگر برنگيري تو آن گرزِ كين، / از اين تخت، پردخته ماند زمين.
نوذر جوان نميداند كه شاهدوستي خاندان پهلواني ايران، ذيلِ مردمدوستي آنان است و گرزِ كينِ سام، نه براي سركوب مردم كه براي پاسداري از آنان در برابر سگسار، گرگسار، ديوان مازندران، اژدهاي كشف و دشمناني چون سلم و تور بالا ميرود. در پايتخت، بزرگان از سام ميخواهند كه به جاي نوذر بر تخت بنشيند. آنها نيز نميدانند كه سام و زال و رستم پاسدار مرز و بوم ايران هستند و در سياست دخالت نميكنند. سام پاسخ ميدهد:
به شاهي مرا دست بايد پسود؟
محال است و اين، كس نيارد شنود
دلش گر ز راهِ پدر گشت باز
بر اين برنيامد زماني دراز
هنوز آهني نيست زنگارْ خورد
كه دشخوار باشد زدودنْش گرد
سام نه در برابر مردم قرار ميگيرد و نه با برنامه بزرگان براي سرنگوني نوذر همراه ميشود. او بر اين باور است كه هنوز ميتوان با پند و اندرز، شيوه حكمراني نوذر را اصلاح كرد:
به نوذر، درِ پندها بر گشاد
سخنهاي نيكو همي كرد ياد
ز گُرد آفْريدون و هوشنگْ شاه
همان از منوچهرِ زيباي گاه
كه گيتي به داد و دِهِش داشتند
به بيداد بر، چشم نگماشتند
دل او ز كژّي به راه آوريد
چنان كرد نوذر كه او راي ديد
پس از بازگشت سام، همه چيز به ظاهر آرام است. ولي خبر بيدادگري نوذر و شورش كشاورزان، از مرز ميگذرد و پشنگ توراني را به هوس مياندازد. او نخست تصميم ميگيرد به سرزمين بحرانزده ايران حمله كند، سپس دنبال دليل و توجيه ميگردد.
چرا گرشاسب جاي زادشم را گرفت؟ چرا لشكر منوچهر با تورانيان چنين و چنان كردند؟
چرا فريدون خواستار كشتن سلم و تور شد؟ پشنگ ميداند كه نوذر در اين شرايط نميتواند نيروي كافي بسيج كند و ايرانيان روحيه خود را نيز از دست دادهاند. نيروهاي دو طرف چنين بيان ميشود:
سپه را كه دانست كردن شمار؛ / تو شو، چارصد بار بشمر هزار. / ابا شاه نوذر صد و چل هزار / همانا كه بودند جنگي سوار. / شمار تورانيان نزديك به سه برابر است، در حالي كه در لشكر منوچهر، قارن به تنهايي سيصد هزار سوار جنگي داشت. پاسخ به هماورد طلبي بارْمان توراني نيز نبود روحيه ايرانيان را نشان ميدهد:
كس از نامدارانْش پاسخ نداد
مگر پير گشته دلاورْ قباد
گرچه نوذر تغيير روش داده و شورش كشاورزان پايان يافته بود، ولي در نتيجه آن تضاد داخلي، ايران براي نخستينبار به اشغال بيگانگان در ميآيد و افراسياب بر اين سرزمين حكومت ميكند.