نگاهي به كتاب «سپيد آرام»
اي كاش زنان ...
محمد علي مدني| زندگي زنان ايران در دهههاي بيست و سي خورشيدي دستخوش تغييرات زيادي شد. ورود زنان به محيطهاي اجتماعي بهخصوص كار و دانشگاه باعث شد از انزواي خانگي بيرون بيايند و در پي تجربه آموختههايي از دنياي اطراف و جهان درونيشان باشند و عاقبت در مسيري متفاوت از مادرانشان قدم بگذارند. اين شكوفايي اجتماعي و احساسي در برخي زنان جسور آن زمان باعث شد بتوانند از قيدوبند تعصبات مردانه روزگار خود رها شوند و براي هموار كردن راه موفقيت زنان نسل آينده تلاش كنند. شايد بتوان فروغ فرخزاد را نمونهاي از زنان آن دهه دانست كه با شوري زنانه و احساسي گرم در كنار شاعران مرد روزگار خويش، بيپروا، آنچه را در بيرون و درون بر او ميگذشت به چالش كشيد و به زبان آورد.
«سپيد آرام» نوشته مهسا حبيبيان كه از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است، داستان زندگي زني به نام ماهرخ، از نوجواني تا ميانسالي است كه در شهر كويري كوچكي با حداقل امكانات زندگي ميكند، اما همواره در پي شناخت خود و دنياي اطرافش براي بهتر بودن و بهتر شدن به دنبال مسيرهايي ميگردد تا بتواند به تجربه احساسات و موفقيتهايي كه زنان شهرش از آن منع شدهاند، دست پيدا كند. ماهرخ در زندگياش با چالشهاي احساسي و حوادث زيادي رودررو ميشود و تلاش ميكند تا در گذر از اين راه تسليم جامعه، خانواده و حتي خودش نشود. او نه تنها ميكوشد كه با تمام تبعيضات و تعصبات اجتماعي و سنتي شهرش به جاي كنار آمدن، مبارزه كند، بلكه تصميم ميگيرد اين شجاعت و جسارت را به دختران اندكي كه در شهرش به آيندهاي روشن اميد دارند، القا كند. او عاقبت موفق ميشود از جايگاه يك دختر كارگر در شهري كوچك، خود را به موقعيت اجتماعي مطلوبي در پايتخت برساند اما درمييابد كه يكي از دلايل مهم موفقيتش همراهي مرداني بود كه در كنارش به او انگيزه داده و او را تحسين كردهاند. ماهرخ همواره آرزو ميكند كه اي كاش به اندازهاي كه دختران و زنان جسور در كشورش زندگي ميكردند، مرداني در كنار آنها بودند كه رها از بندهاي كوركورانه به دختران، خواهران، همسران و مادرانشان كمك ميكردند تا زيباتر، امنتر و جسورتر زندگي كنند.