محمد جعفر بهمني| داستان دلدادگي زال و رودابه در شاهنامه، در كنار همه زيباييهاي خود، از نظر جايگاه زن در دو فرهنگ همسايه نيز درخور بررسي است. پدر رودابه يعني مهراب كابلي، از تبار ضحّاك تازي است و با توانمندي شخصي و بهرهگيري از گنج اندوخته پيشينيان، كابلستان را آباد كرده است: يكي پادشا بود مهرابْنام،/ زبردست و با گنج و گسترده كام./ او هوشمندي دارد، جوانمردانه ميانديشد و پهلواني زورمند است:
دل بخردان داشت و مغزِ ردان؛
دو كتفِ يلان و هُشِ موبدان.
كيش او و مردمانش برهمايي و دگر از آيين منوچهر شاه است. جوانمردي و هوش او در استقبالش از زال و تنها درخواستش از او نمايان ميشود:
كه: آيي به شادي سوي خان من؛
چو خورشيد، روشن كني جانِ من.
زال، آمدن به خانه بتپرستان را از سوي سام نكوهيده ميداند و دعوتش را نميپذيرد. گرچه اين گفته بر مهراب گران ميآيد، اما در بازگشت به كاخ خويش، آنگاه كه همسرش سيندخت از او درباره رويدادها پرسوجو ميكند، او زال را منصفانه مياستايد و حتي سپيدي مويش را برخلاف مردمان عيبجوي، زيبنده ميداند: به گيتي در، از پهلوانانِ گُرد/ پي زال را كس نيارد سپُرد./ سپيدي ِمويش بزيبد همي/ تو گويي كه دلها فريبد همي.
مهراب با منش جوانمردانه خود حقايقي را ميگويد كه حتي از چشم نزديكاني چون سام نيز پوشيده مانده است. فردوسي هنرمند، رودابه را در گوشهاي از صحنه گذاشته تا اين سخنان را بشنود و دل او به زال بگرود. گرچه از ديد مردمان كابلستان، زالِ مرغ پرورده درخور تبار شاهان نيست، اما رودابه به خدمتكاران خود ميگويد كه جز زال، هيچ يك از شاهان و سران جهان را نميخواهد؛ بر روي و موي او عاشق نيست و مهرجوي «هنر» يعني پهلواني و رزمندگي اوست.
اشتياق او به آنچه از پدر شنيده سخت استوار است، زيرا در كاخ مهراب، راستگويي و آزادانديشي حاكم است. مهراب، باوري انساني به زنان دارد و با همسرش سيندخت، درباره بسياري از امور فرمانروايي رايزني ميكند. طبيعي است كه در چنين خانوادهاي، رودابه عاشق سر برميآورد؛ به شكلي زيبا و پاك، خواستگاري ميكند و براي عشقش ميوه دوستي و صلحي چون رستم دستان، اميد ايرانيان ميخواهد. پس از رفت و آمد زال و رودابه، سيندخت چارهگر كه هم حضور سام در كشور را ميپايد و هم مانند مدير توانايي رفت و آمدهاي كاخ را زيرنظر دارد، فرستاده زال را در بازگشت از نزد رودابه به دام مياندازد. رودابه نزد مادر، راز عشقش به زال را از پرده بيرون ميافكند:
نخواهم بُدن زنده، بي روي اوي؛
جهانم نيرزد به يك موي اوي.
رودابه نگران است و مخالفت منوچهر شاه با چنين پيوندي را به رودابه مينماياند:
نخواهد كه از تخمِ ما بر زمين،
كسي پاي خوار اندر آرد به زين.
ولي مهراب پس از آگاهي يافتن از كار رودابه، در سخني خشمگينانه نشان ميدهد كه از منشهاي ناپسند پيشينيانش پيروي نكرده است:
نكشتم؛ نرفتم به راهِ نيا؛
كنون ساخت بر من چنين كيميا.
بيگمان سيندخت چارهگر تاثير فراواني در رشد منش انساني مهراب داشته است. با چنين فرهنگي نهتنها زنان جامعه كابلستان رشد كردهاند، بلكه خود مهراب نيز در فرمانروايي، از تواناييهاي همسر خود بهرهمند شده است. مهراب صلحدوست هم از لشكركشي سام و نابودي كشور بيمناك است، ولي به پيشنهاد سيندخت، گنج و خواسته فراواني را به دربار سام ميفرستد تا:
مگر شهر كابل نسوزد، به ما!
چو پژمرده شد، برفروزد به ما!
با تدبير سيندخت و آزادي عمل او، كار پيوند زال و رودابه در صلح به انجام ميرسد. مهراب، نيكانجامي اين رويداد را از درايت سيندخت ميداند:
بدو گفت كه: «اي جفتِ فرخنده راي!
بيفروخت، از رايت اين تيره جاي.»
وارونه آنچه در كابل ميبينيم، در تختگاههاي منوچهرشاه و سام يل، حضوري از بانوان نيست و راي آنان در روند رويدادها اثري ندارد. پيشتر نيز، نياي منوچهر، فريدون شاه، پس از مرگ دلخراش ايرج گفته بود:
كه از تخم ايرج يكي نامور
ببينم، براين كينه بسته كمر.
فريدون، پرستندهاي ماهآفريد نام را كه از ايرج باردار است، در شبستان او مييابد! پيشتر، نه خود ماهآفريد ابراز وجودي كرده و نه كسي او را نمايانده است. از دختر زيباي ايرج و ماهآفريد، نامي در شاهنامه نيامده، او در ناز و نعمت پرورده ميشود. فريدون، او را بر برادرزاده خود، پشنگ، نامزد ميكند. حاصل پيوند اين دو، منوچهر است كه بايد كينخواه ايرج باشد. گويي وظيفه زنان در دربار فريدون، زاييدن فرزندي پسر براي كينخواهي ايرج است. آنها نميتوانند كينخواه فرزند يا شوي خويش باشند، اين كار تنها برعهده مردان است. در پيشينه منوچهر، زن به ماهآفريد و دخترش محدود ميشود و تا پايان پادشاهي او، اثري از بانوي ديگري نميبينيم. در فرهنگ مردسالار فريدون و منوچهر، زنان جايي در رايزني، عشق و دلدادگي و برانگيختن احساسات والاي انساني ندارند.
همين فرهنگ را در دستگاه سام نيز ميبينيم. او كه در آرزوي فرزند بهسر ميبرد، نگار گلروي خود را تا يك هفته پس از زايمان نميبيند. پس از آگاهي از سپيدي موي زال نيز بيتوجه به مهر مادر به نوزاد، دستور ميدهد كودك را در بياباني دور رها كنند.
در داستان رفتن سيندخت با هديه و پيام دوستي به دربار سام، ميبينيم كه او ناگزير است در ورود، خود را پيك مهراب معرفي كند. پس از ديدن هدايا، سام ميانديشد:
كه جايي كجا مايه چندين بود
فرستادن زن چه آيين بود؟
اين سخن نشان ميدهد كه نه تنها در دربار منوچهر، بلكه در انديشه جهانْ پهلوان ايرانزمين نيز جايگاه و آزادي زنان، پايينتر از اندازهاي است كه در كاخ مهراب ميبينيم.