هرگز جدا جدا درمان نميشود
رضا دبيرينژاد
چندي پيش فكر ميكردم خيلي دچار تفرق شدهايم انگار هر كس دنيايش به اندازه خودش كوچك شده و دردها و شاديها هم به اندازه فرديتمان شده. هر كس به فكر درد خويش است، به فكر درمان خويش است، به فكر حال خويش است، به فكر منفعت خويش، خوشي خويش و كاميابيهاي خويش است. انگار دنيايمان از هم جدا شده و هيچ اشتراكي ندارد و ديگر نگران هم، نگران دردهاي هم و نگران نيازهاي هم نيستيم. آنقدر مشغلههاي شخصيمان زياد بود كه فرصتي براي چيز مشتركي نميماند يا نميديديم يا جدي نميگرفتيم يا به ما ربطي نداشت. اما كرونا نشان داد كه دردهايي هست كه حتي اگر دچارش نباشيم باز به ما ربط دارد. حتي اگر در چين و پاچين باشد به ما ربط دارد. همه شهرهايمان به هم ربط دارد. ديگر سيل گلستان و خوزستان نيست يا زلزله كرمانشاه كه يك جاي ديگر باشد. دردي نيست كه راحت از آن بگذريم و برويم پي كار خودمان. ديگر فرقي نميكند كجا باشي؛ برجي در فرمانيه يا قرچك ورامين، در ويلاي شمال يا هتلي در كيش. چه كسي باشي، يك كارمند يا يك وكيل مجلس همه مشتركيم. ديگر تصورهايمان از جايگاهمان ما را امن نميسازد. حالا مشتركيم چون آدميم. انگار كرونا آمده تا آن درد آدم بودنمان، آن درد مشتركانديشي و آن بههمانديشي آن باهمانديشي را يادمان دهد تا انگار دوباره آدم شويم كه آدمي به تنهايي آدم نيست، آدمي سالها طول كشيده تا از قبيلهاي بودن به درآيد و حالا مدتهاست كه باز قبيلهاي ميانديشيم اما قبيلههاي روزگار نو؟ قبيله جايگاهها و وابستگيها. اما كرونا همه قبيلههامان را هدف گرفت، همه تفاخرها و خيالهاي راحت و امنمان. ما نيازمند امنيت براي هميم، براي رفتگرمان، براي بقالمان، براي پمپ بنزينمان، براي راننده تاكسي، براي همسايه و براي همه شغلهاي سادهاي كه ميفهميم اين روزها چقدر درخطرند. اين درد آمده به تنهايي درمان نميشود، همه بايد شعورمان، ترسمان، نگرانيمان و احساسمان را مشترك كنيم تا درمان شويم. ما با هم درمان ميشويم و بايد با هم براي هم دل بسوزانيم و براي هم بجنگيم تا با هم به درآييم.