به بهانه فيلم «رخ ديوانه»
يك ويژگي همهگير
حامد محمدي كنگراني
وقتي فيلم «رخ ديوانه» تمام شد، اصلا سرحال نبودم و چيزي مرا آزار ميداد. از فيلم خوشم آمده بود و از داستان جذاب و غافلگيريهاي آن لذت برده بودم. اصلا دوست نداشتم كه فيلم با مرگ شخصيت مورد علاقهام تمام شود ولي خودم را قانع كردم كه سليقه فيلمنامهنويس و كارگردان است و محترم. سرحال نبودن من از جنس ديگري بود. فيلم پر از سوژههاي مورد علاقه يك روانپزشك بود؛ عدم قضاوت قبل از شناخت كافي افراد، نقش شبكههاي اجتماعي و اينترنت در جامعه امروز، فاصله نسلها و عدم درك آنها از يكديگر، جواناني بياعتقاد كه به هيچ چيز و هيچ كس اعتماد ندارند، دروغ و رياكاري، مواد مخدر، نقش فوت يا فقدان يكي از والدين در شكلگيري شخصيت فرزندان يا بروز اختلالهاي روانپزشكي در آنها، انحراف اخلاقي والدين، سوءاستفاده جنسي و... ميتوانستم از آنها اشتباهي دربياورم و دليل براي احساس ناخوشايندم پيدا كنم يا اينكه بگويم چرا اين همه موضوع در فيلم گنجانده شده است. گويا كارگردان و فيلمنامهنويس ميخواستند سالها فيلم نساختن كارگردان وتوقيف فيلم قبلي ايشان را با همين فيلم جبران كنند و به همه معضلات و مشكلات جامعه وجوانان بپردازند ولي از فيلم خوشم آمده بود و لذت برده بودم و دليلي براي اين كار نبود. اما موضوع اينها نبود و من همچنان درگير صحنه پاياني فيلم بودم. متن ابتدايي فيلم بهعنوان مقدمهاي براي ورود به فيلم و توجيه نام فيلم، شايد پذيرفتني باشد كه البته از خلال هيجان فيلم، ديگر كسي آن را به خاطر نياورد، اما متن پاياني (نريشن) روي صحنه سقوط پيروز و از زبان وي چيز ديگري است.
مطمئن شدم كه دليل اصلي حس ناخوشايندم همين متن پاياني است. قرار است اين متن چه كاركردي داشته باشد؟ چه چيزي را توضيح بدهد؟ ميخواهد بگويد ممكن است همه اين ماجراها دروغ باشند؟ همه ما يك رخ ديوانه هستيم؟ مگر داستان شدن در واتسآپ و وايبر و خواننده بيشتري پيدا كردن اشكالي دارد؟
مگر اين فيلم درباره قضاوت نكردن نيست؟ پس چرا با متن پاياني به بينندگان گرامي دهيم؟ نگران هستيم خداي نكرده آنها متوجه مفاهيم عميق فيلم نشده باشند؟ مگر ساختن يك فيلم جذاب و پركشش آن هم در سينماي امروز ايران، كار كمي است كه با متن ابتدايي و انتهايي بخواهيم مفاهيم اساسي و بنياني را به فيلم بچسبانيم؟ خود فيلم مملو از موضوعات مختلف براي فكر كردن است ديگر چه نيازي به رخ ديوانه. البته اين هم سليقه كارگردان و فيلمنامهنويس است، اما من به شيوع اين طرز تفكر در جامعه فكر ميكنم. انسانها گاهي اوقات از بيان علايق واقعي خود ميترسند و نگران قضاوت ديگران هستند، مثلا شايد عدهاي فكر كنند ساختن فيلم كمدي كار سخيفي است كه همين آقاي ابوالحسن داوودي با ساخت فيلم «نان و عشق و موتور هزار» از پيشروان شكستن اين نوع نگاه بود.
متاسفانه با بالا رفتن تحصيلات و سن اين ويژگي و نگراني تقويت ميشود و ما ميكوشيم براي راضي نگه داشتن ديگران و بالاتر نشان دادن سطح دانش خودمان، مثلا علاقهمان به موسيقي رپ را مخفي و صحبت از كنسرت استاد شجريان كنيم.
ويژگي «وابستگي به پاداش» يك ويژگي ژنتيكي در شخصيت همه انسانهاست كه شدت آن در افراد مختلف متفاوت است و ميزان اثرپذيري انسانها از نظرات جامعه و اطرافيان را نشان ميدهد و در طول سالهاي عمر قابل تغيير است. متاسفانه در جوامع بسيار منتقد و سرزنشگر (مانند جامعه ما) كه همه در مورد همه چيز نظر ميدهند، گاهي انسانها مجبورند براي دفاع از خود در پيله روشنفكرمآبي فرو بروند در حالي كه با بلوغ رواني، فرد ميتواند سلايق خود را بدون ترس و با رعايت احترام و قوانين بيان كند. ساخت چنين فيلم هيجانانگيز و داستانگويي و لذت بردن بينندگان، به خودي خود موفقيت بزرگي براي گروه سازنده است و متن «نريشن» ابتدا و انتهاي فيلم هيچگونه بار عميق و روشنفكرانهاي به فيلم نميبخشد و اتفاقا با حذف آن، دست بينندگان براي قضاوت بازتر ميشود و عقيدهاي به آنها تحميل نميشود كه مثلا شبكههاي اجتماعي خيلي بد هستند هنوز هم ناراحتم كه چرا پيروز در آخر فيلم قرباني شد، مگر او رخ فداكار «ديوانه» بود. امان از دست اسم فيلم.