نگاهي به مجموعه شعر «خانهام جايي است ميان پوست و استخوان»
عبور از استخوانها و رسيدن به پنهانترين لايههاي حضور
اسماعيل مسيحگل
مجموعه «خانهام جايي است ميان پوست و استخوان» در آذر ماه سال 1398 توسط نشر صنوبر در 70 صفحه به چاپ رسيد، اين مجموعه شامل 23 شعر در قالب شعر سپيد است، صحرا كلانتري فارغالتحصيل رشته فيلمنامهنويسي و كارگرداني است و اين نگاه تصويري و مستندگونه در اشعار اين مجموعه نشان از نگاه تصويري سراينده دارد، سراينده تصويرگرا است چون كنشهاي زباني در تخيل سرودهها بيشتر در تصويرسازي نمود پيدا ميكنند.
«تو پيامبرم بودي/ به ارتدادهاي پيچشت نزديكم/ نزديك به سنگواره ته نشين/ به بدرقه سطوح/ كافي بود به الفباي رنگ نياميزيام»
برخي از اشعار اين مجموعه نشاندهنده عصيان و سركشي و تمرد نسبت به فضاي پيرامون است حتي كلمات در برابر هم عصيان ميكنند، روابط ميان نشانهها در شعر پيش از آنكه مخاطب را به مقصدي مشخص رهنمون كنند او را به مسيري ديگر مياندازند زيرا كه زبان مهمترين عنصر در اشعار اين مجموعه است، دالها براي رسيدن به مدلولي مشخص حركت ميكنند و در لحظه رسيدن به مدلول با دالي ديگر مواجه ميشوند در روايتي غيرخطي كه مدام در رفت و آمد است.
«ميخواهيام/ به زباني ديگر/ با دندانههاي افتاده به كشيدنم/ از خلال خس خسي افتاده به مرور/ تا كمي صاف/ كمي صافتر از دندانه ها/ دانه دانه بريزانمت...»
كاركرد سوررئاليسموار سراينده در كنار زبان ورزي در اشعار به زايش فضايي وهم آلود ميانجامد كه انعكاس فضاي زيست و تجارب شاعر از دغدغههاي انساني و اجتماعي اوست؛ گويي كلمات در درون منشوري ريخته شدهاند و به بازتابي چندگانه ميرسند. از همين منظر با فضاي سرايشي پيچيده و مبهم روبهرو هستيم و اگر تصويري در ذهن مخاطب شكل گيرد تصويري انتزاعي و درهم تنيده خواهد بود كه بيشك مخاطبان را با چالشي در درك اشعار رو به رو ميكند كه اين ميتواند براي مخاطبان آزاردهنده باشد.
سراينده در ميان پوست و استخوان گويي در زمان صفر در مكاني انتزاعي به تصوير روايتي در اعماق حركت ميكند و اين ايستايي و سكون در اعماق گويي انعكاس زيست كلمات در زير پوستههاي اجتماع است. تاملات سراينده به ابژههاي زيباشناسي در كاركرد زباني متفاوت به تصويرهاي مستندوار در جهان جريان سيال ذهن گره ميخورد و به خاستگاهي فرديتگرا و بنيادين ميرسد براي كشفي خودجوش از لايههاي زيستي كه با تأويلهايي چندلايه، زايشي گردد ناتمام براي كشفهايي كه به انتها نميرسند. «با تراكمي استخوانخوار/ مرزامرز انگشتانم را در اشارهاي بعيد/ به گور ميخلانم/ تيماري اينگونه به ستوه نميزايد/ نميزايد نمورستاني پيلهخوار را