پيرمحمد ملازهي، كارشناس مسائل افغانستان در گفتوگو با «اعتماد»:
ايران ميانجي مهم در افغانستان
شهاب شهسواري
يك ماه و نيم بعد از امضاي توافق ميان ايالات متحده امريكا و گروه شبهنظامي طالبان در دوحه، پايتخت قطر، هنوز مذاكرات وعده داده شده ميان گروههاي افغان براي صلح آغاز نشده است. طالبان و دولت افغانستان يكديگر را به كارشكني در اجراي پيششرطهاي آغاز مذاكرات متهم ميكنند، هر چند گامهايي كوچك از جمله مبادله تعدادي از زندانيان تاكنون برداشته شده است. طرف امريكايي كه مبتكر اين توافق بود، همچنين به رايزني با طرفين ادامه ميدهد. فرمانده ارشد نظاميان امريكايي در افغانستان روز دوشنبه به دوحه رفت تا همراه با زلمي خليلزاد، فرستاده ويژه امريكا در امور افغانستان با نمايندگان طالبان ديدار كند و همزمان در كابل هم، دو رقيب اصلي سياسي در دولت افغانستان، عبدالله عبدالله و اشرف غني به يك تفاهم تازه براي تشكيل دولت وحدت دست يافتند. با اين حال، پيرمحمد ملازهي، كارشناس مسائل افغانستان و جنوب آسيا، چندان به آينده اين توافقها خوشبين نيست و با ديده ترديد به اهداف و عملكرد امريكا و طالبان نگاه ميكند. در ادامه متن كامل گفتوگو «اعتماد» را با پيرمحمد ملازهي، كارشناس مسائل افغانستان مطالعه ميكنيد.
مذاكرات بينافغاني براي پايان جنگ افغانستان، قرار بود كه پيش از آغاز سال جاري انجام شود، چرا تاكنون اين مذاكرات به تعويق افتاده است؟
در توافقي كه اواخر سال گذشته بين امريكا و طالبان بسته شد، پيشبيني شده بود كه ظرف يك ماه مذاكرات بين دولت مركزي افغانستان و طالبان شروع شود. مشكلي كه وجود دارد، اين است كه بعد از برگزاري انتخابات مهر ماه سال گذشته و اعلام نتايج آن بعد از چند ماه و اعلام اشرف غني به عنوان رييسجمهور، وضعيت دولت افغانستان همچنان مبهم است. عبدالله عبدالله، به تصميم كميسيون مستقل انتخابات براي اعلام اشرف غني به عنوان برنده انتخابات اعتراض كرد و بلافاصله بعد از انعقاد توافق ميان امريكا و طالبان، هر دو رقيب انتخاباتي اعلام تشكيل دولت و هر دو مراسم تحليف و سوگند رياستجمهوري برگزار كردند. اين شرايط طالبان را اميدوار كرده است كه از بحران در حاكميت دولت وحدت ملي، حداكثر استفاده را ببرد و خيلي رندانه اين موضوع را بررسي كرده كه چه امتيازي ميتواند بگيرد تا مذاكرات جدي را آغاز كند.
يعني فكر ميكنيد طالبان با گرفتن امتيازهاي بيشتر از دولت افغانستان حاضر به مذاكره ميشود؟
معلوم نيست دقيقا محتواي توافق ميان امريكا و طالبان چيست و شرايط آن همان چيزهايي است كه اعلام شدهاند. ناظران و آگاهان سياسي تصور ميكنند كه بخشي از توافق ميان امريكا و طالبان محرمانه باشد، وجود ضمايم محرمانه حتي از سوي برخي مقامهاي افغانستان هم تلويحا تاييد شده است. زلمي خليلزاد، نماينده ويژه وزارت خارجه امريكا در امور افغانستان، سياست پنهانكاري در مورد توافق را به خوبي پيش برده و ممكن است مواد و شروطي در توافقهاي پنهاني ميان امريكا و طالبان وجود داشته باشد كه نه تنها افكار عمومي از آن بيخبر است، بلكه ممكن است امريكاييها تا سالها از افشاي محتواي اين توافق خودداري كنند.
احتمال وجود مفاد پنهاني در توافق امريكا و طالبان، جاي زيادي براي گمانهزني در اين مورد باز ميكند. گروهي اعتقاد دارند كه امريكاييها پذيرفتهاند كه اصولا دولت در افغانستان به شكل كنوني آن تغيير كند و بعد از گفتوگوهاي بينافغاني شكل جديدي از حكومت در افغانستان شكل گيرد. هر چند با دخالت زلمي خليلزاد، فعلا يك توافق نسبي ميان عبدالله عبدالله و اشرف غني، براي تشكيل يك دولت وحدت جديد، با شرايط عبدالله عبدالله، از جمله اختصاص 50 درصد از مقامهاي ارشد دولتي به هواداران عبدالله عبدالله و انتصاب وزراي مرضيالطرفين در چهار وزارتخانه اصلي، حاصل شده كه قرار است در نتيجه آن آقاي عبدالله رياست شوراي صلح را قبول و از ادعاي رياستجمهوري عقبنشيني كند. گمانهزني اصلي اين است كه هر چند امريكا علاقهمند است طالبان را با همين تركيب دولت وارد مذاكره كند؛ اگر طالبان نتواند با اين تركيب جديد وارد گفتوگو و تعامل شود، آنگاه اوضاع در افغانستان از اين هم كه هست پيچيدهتر خواهد شد.
امريكا چگونه ميتواند طالبان را وادار به مشاركت در چنين مذاكراتي كند؟
طالبان بدون حمايت مالي عربستان سعودي و افغانستان و حمايت تداركاتي پاكستان، امكان ادامه حيات ندارد. همانگونه كه امريكا توانست به پاكستان و عربستان فشار وارد كند تا طالبان را براي مذاكرات پاي ميز مذاكره بياورد، هنوز همان اهرمها را براي فشار در اختيار دارد تا عربستان و پاكستان را وادار كند طالبان را تحت فشار قرار دهند تا در مذاكره با دولت افغانستان هم مشاركت كند.
قطعا كشاندن يك طرف به ميز مذاكره، نسبت به نتيجهاي كه قرار است از اين مذاكرات گرفته شود، كمتر اهميت دارد. من به عنوان يك تحليلگر و ناظر بيروني برداشتم چنين است كه امريكاييها در واقع خروجي مذاكرات بينافغاني را در توافق با طالبان، پيشاپيش تعيين كردهاند. در حال حاضر يك جناح اصلي در قدرت افغانستان شكل گرفته است. يك راس اين مثلث طالبان است و راس ديگر آن يكي مجاهدين شمال به محوريت عبدالله عبدالله و راس سوم ليبرال دموكراتها و تكنوكراتهايي هستند كه بعد از سال 2001 از امريكا و كشورهاي اروپايي به افغانستان بازگشتند و به محوريت اشرف غني، بخشي از قدرت را در اختيار دارند. به گمان من امريكا تصميم دارد كه دولت موقت با مشاركت هر سه جناح قدرتمند را تشكيل دهد تا آينده سياسي افغانستان بر مبناي آن شكل بگيرد.
البته خب طالبان به سادگي به اين طرح تن نميدهد، طالبان معتقد است كه در ميدان نظامي پيروز شده، امريكاييها را وادار به مذاكره كرده است، در نتيجه بايد سهم بيشتري از قدرت داشته باشد. در تحليل نهايي، طالبان هنوز جاهطلبي هميشگي خود براي در سلطه گرفتن كل قدرت در افغانستان كنار نگذاشته است. فعلا زلمي خليلزاد توانسته بخشي از مقامهاي طالبان را قانع كند كه اين گروه بعد از 19 سال مبارزه نظامي نتوانسته است قدرت را در اختيار بگيرد و قطعا در آينده هم از روش نظامي به اين هدف نخواهد رسيد، اما اين مسير را جلوي آنها گذاشته است كه از طريق انتخابات بخت زيادي براي رسيدن به قدرت دارد. به همين دليل است كه احتمالا طالبان به تشكيل يك دولت با مشاركت دو جناح ديگر قدرتمند رضايت داده است تا از طريق آن انتخاباتي برگزار كند كه سهم عمده قدرت را در اختيار اين گروه قرار دهد.
فكر نميكنيد كه اصرار دولت امريكا مبني بر عقبنشيني فوري از افغانستان، اين اميد را براي طالبان ايجاد كرده باشد كه با ايجاد مانع و مذاكرات تاخيري بتواند بعد از خروج نظاميان خارجي، بار ديگر با زور قدرت را در اختيار بگيرد؟
من باور ندارم كه امريكاييها قصد داشته باشند كاملا نظاميان خود را از افغانستان خارج كنند. به باور من باز هم در همان بخش توافقهاي محرمانه طالبان و واشنگتن، به اين موضوع پرداخته شده كه طالبان به چه شكل از حضور نظامي و امنيتي خارجي در خاك افغانستان رضايت داده است. هيچ كس احتمالا جز خود زلمي خليلزاد، مذاكرهكنندگان طالبان و چند مقام ارشد كاخ سفيد و وزارت خارجه امريكا، از متن دقيق اين توافق خبر ندارند و من تنها بر اساس گمانهزني و تحليل خودم ميگويم. بر اساس تحليل من و آنچه واقعيت ميداني به نظر ميرسد، امريكا اصولا منحصرا با هدف اشغال افغانستان به خاك اين كشور لشكركشي نكرده، بلكه به خاطر جايگاه ژئواستراتژيك اين سرزمين نظاميان خود را به افغانستان گسيل كرده است. افغانستان در جنوب روسيه، غرب چين و شرق ايران واقع شده است، سه كشوري كه هر سه با امريكا مشكلات و رقابتهايي دارند. در نتيجه اصولا بعيد است كه امريكاييها هرگز قصد خروج كامل از خاك افغانستان را داشته باشند. به گمان من بر اساس اين توافق امريكاييها بخش اعظمي از نظاميان خود را از خاك افغانستان خارج ميكنند، اما تعدادي از پايگاهها را بر اساس توافقي كه احتمالا با طالبان دارند، در اين كشور حفظ ميكنند. آنچه امريكاييها به طالبان تعهد دادهاند، اين است كه در آينده در امور داخلي و جنگهاي داخلي افغانستان به نفع طرفي دخالت نكنند.
نكته ديگري كه در مورد ادعاي خروج نظاميان امريكايي از افغانستان وجود دارد، مساله داعش است. داعش بعد از آنكه در خاورميانه، سوريه و عراق با شكست مواجه شد، اكنون ادعاي خلافت شرقي را مطرح كرده است. بسياري از نيروهاي داعش از سوريه و عراق به سمت افغانستان رفتهاند. حالا اگر قرار باشد كه امريكا افغانستان را ترك كند، آيا توافقي ميان امريكا و داعش وجود دارد؟ آيا پاكستان و عربستان سعودي و امريكا توافقي دارند كه بعد از صلح طالبان، داعش به عنوان يك نيروي تازه براي ايجاد ناامني در مرزهاي غربي چين در استان سينكيانگ و شرق ايران و آسياي مركزي فعاليت خود را افزايش دهد؟ هيچ چيز در اين مورد روشن و معلوم نيست كه امريكاييها چه برنامهاي براي اين گروه در افغانستان دارند. عمليات داعش در خاك افغانستان ادامه دارد و به صورت مستمر، به ويژه به قوم هزاره در افغانستان حملاتي انجام ميدهد.
همه اين مسائل را اگر در كنار هم قرار بدهيم، در تحليل بلندمدت به اين نتيجه ميرسيم كه بهرغم همه اقدامات ظاهري، توافقهاي مكتوب و امثال اينها، واقعيت جاري در منطقه چندان تطابقي با اقدامات تبليغاتي و ظاهري جاري ندارد و احتمالا اقدامات متفاوتي با اهدافي ديگر در جريان است.
با اين تفاصيل ممكن است طرفهاي سياسي افغانستان، به ويژه دو جناح اصلي قدرت در كابل بتوانند براي تغيير شرايط به توافقي برسند يا همچنان گروههاي افغانستان پيرو دخالتهاي خارجي و تحت تاثير قدرتهاي بيروني خواهند بود؟
من همواره تاكيد ميكنم كه مسائل افغانستان تابع سه گروه بازيگر اصلي است: يكي رقابتهاي قومي، مذهبي و سياسي داخلي افغانستان، يكي قدرتهاي منطقهاي و كشورهاي پيراموني و سوم قدرتهاي جهاني. گروههاي قومي، مذهبي و سياسي متعدد درون خاك افغانستان فعال هستند، در سطح منطقه ايران، هند، پاكستان، تركيه، قطر، عربستان سعودي و امارات متحده عربي، هر يك به نوعي در افغانستان منافع و دخالتهايي دارند، در سطح بينالمللي هم امريكا، روسيه، چين و اروپا به عنوان قدرتهاي جهاني در افغانستان فعال هستند. افغانستان زماني روي صلح و آرامش ميبيند كه هر سه گروه بازيگران داخلي و خارجي بتوانند به صورت هماهنگ حركت كنند. متاسفانه تاكنون هيچ توافق و تعاملي در ميان اين سه گروه بازيگر ايجاد نشده است.
در نتيجه بعد از چهار دهه جنگ در افغانستان، امروز هم نميتوان تصور كرد كه دورنماي صلحي در اين كشور وجود دارد. در واقع بايد ميان صلح در افغانستان با تغيير جهتگيري جنگ در اين كشور تفاوت قائل شد. من معتقد هستم كه رويدادهاي اخير باعث صلح نميشود، بلكه تركيب جبهههاي نبرد را تغيير ميدهد. طالبان ممكن است كه به تدريج در گام اول حاضر به مشاركت با ديگر گروههاي سياسي براي تقسيم قدرت باشد، به تدريج ساز و كارهاي انتخاباتي را هم قبول كند و حاضر به تن دادن به صندوق آرا شود و از اين طريق بتواند رياستجمهوري و قدرت حاكم بر افغانستان را در اختيار بگيرد؛ اما اين به معناي صلح در افغانستان نيست، طالبان اگر هم بتواند از طريق توافق با امريكا قدرت را در افغانستان در اختيار بگيرد، نهايتا با رقباي ديگري در اين كشور مواجه خواهد بود. طالبان نميتواند جهاديهاي شمال و گروههاي قومي كه با محوريت عبدالله عبدالله در قدرت حضور دارند و گروههاي تكنوكرات و غربگرا كه با محوريت اشرف غني در قدرت نفوذ كردهاند، يكجا كنار بزند. با ادامه شرايط كنوني، قطعا جنگ در افغانستان ادامه خواهد يافت، اما اينكه كدام طرف در قدرت و كدام طرف به عنوان اپوزيسيون يا شورشي باشد، ممكن است تغيير كند.
فكر ميكنيد راهحلي براي پايان اين تسلسل جنگ وجود دارد؟
طالبان اكنون تا حدي به اين باور رسيده است كه تحت نظام كنوني رياستي نميتواند كل قدرت را منحصر كند، در نتيجه لازم است كه شكل نظام سياسي حاكم بر افغانستان، از شكل نظام رياستي كه بر اساس كنفرانس بن اول در افغانستان شكل گرفت، تغيير پيدا كند. بسياري از طرفها اكنون معتقدند با تغيير نظام به يك چارچوب پارلماني و ايجاد يك نظام فدرالي ممكن است بتوان به شكلي از توزيع قدرت در افغانستان رسيد كه مورد قبول همه طرفها باشد. تنها راهي كه براي افغانستان وجود دارد، اين است كه چهار قوميت اصلي افغانستان، يعني قوميت پشتون، قوميت تاجيك، قوميت هزاره و قوميت ازبك، هر يك دولتهاي محلي خودشان و به نسبت وزن سياسي و جمعيت و امكانات در دولت مركزي هم سهمي داشته باشند. غير از اين راه به نظر نميرسد كه افغانستان به صلح و ثبات برسد. اگر افغانستان به اين سمت نرود، در ادامه بعيد است جز تجزيه سرنوشتي براي افغانستان وجود داشته باشد. گروههايي كه در افغانستان سلاح در اختيار دارند و به استفاده از اسلحه اخت هستند، همچون طالبان يا گروههاي جهادي شمال، قوميتهاي تاجيك و ازبك، بعيد است كه به انحصار قدرت در اختيار يك قوميت يا يك جناح رضايت دهند. تاجيكها ديگر دوران پادشاهي و زماني كه ظاهرشاه و داودخان به عنوان پادشاه قدرت حكومت را در انحصار تاجيكها نگه داشته بودند، تن نميدهند و در برابر چنين اتفاقي حتي حاضر هستند كه به سلاح دست ببرند.
فكر ميكنيد تلاشهاي ايران براي ميانجيگري در كابل و نزديك كردن دو طيف رقيب در دولت افغانستان به يكديگر تا چه اندازه موثر باشد؟
در معادلات قدرت در افغانستان، هم در ارتباط با مسائل داخلي، قومي و مذهبي و هم در ارتباط با مسائل منطقهاي، ايران جايگاه مهمي در افغانستان دارد. اين جايگاه مربوط به موقعيت كنوني هم نيست و اگر به صورت تاريخي نگاه كنيم به دليل فرهنگ مشترك، دين مشترك و حتي تاريخ مشترك، دو كشور روي مسائل يكديگر تاثيرگذار بودند. در سطح حاكميت جمهوري اسلامي ايران يك تحليلي وجود دارد كه افغانستان همواره بايد در صلح و ثبات باشد، چرا كه اگر افغانستان صلح و ثبات داشتهباشد، صلح و ثبات را به منطقه تسري ميدهد و اگر ناامن باشد، ناامني را به منطقه سرايت ميدهد. بر اين اساس ايران و افغانستان در يك جايگاه همكاري متقابل بر اساس احترام متقابل قرار دارند.
گذشته از اين ايران و افغانستان مرز طولاني مشترك دارند و مسائل امنيتي مشترك از جمله مساله قاچاق مواد مخدر و مساله گروههاي ضدسيستمي، معضل هر دو كشور است. تلاش ايران در مقطع كنوني كه اختلاف نظر بين دو جناح سياسي در كابل وجود دارد، قطعا موثر است، به ويژه اينكه يك طرف اين اختلاف نظر، يعني طرف شماليها، نزديكي زيادي با ايران دارد، فراموش نكنيم در زماني كه قدرت رسمي در افغانستان در اختيار مجاهدين شمال بود و احمد شاه مسعود و برهانالدين رباني، 10 درصد از خاك افغانستان را در برابر طالبان حفظ كردند، فقط جمهوري اسلامي ايران و هندوستان و روسيه بودند كه از برهانالدين رباني و دولت مشروع او حمايت ميكردند. با توجه به سابقه تاريخي، شماليها با جمهوري اسلامي ايران نزديك هستند و اين نزديكي اين موقعيت ميانجيگري را در اختيار ايران قرار ميدهد كه فعالانه در حل قضيه مشاركت كند.
در اين مقطع تلاشهاي محمد جواد ظريف، وزير خارجه جمهوري اسلامي ايران، قطعا موثر است، چرا كه دست كم يك طرف اختلاف نظر رابطه بسيار نزديك و خوبي با تهران دارد، به اضافه اينكه فراموش نكنيم، هر چند جمهوري اسلامي ايران مدتها با طالبان مشكل داشت، اما به نظر ميرسد كه اخيرا با رايزنيها و سفرهايي كه انجام شده است، نوعي ارتباط ميان تهران و طالبان هم ايجاد شده است. ايران در مقام ميانجي، در شرايط كنوني ميتواند نقش مهمي در افغانستان بازي كند.
با توجه به جايگاه ايران در سياست افغانستان، ايران ظرفيت بسيار بالايي براي ميانجيگري ميان گروههاي رقيب سياسي در افغانستان دارد.
طالبان اميدوار است كه از بحران در حاكميت دولت وحدت ملي، حداكثر استفاده را ببرد و خيلي رندانه اين موضوع را بررسي كرده كه چه امتيازي ميتواند بگيرد تا مذاكرات جدي را آغاز كند.
امريكاييها بخش اعظمي از نظاميان خود را از خاك افغانستان خارج ميكنند، اما تعدادي از پايگاهها را بر اساس توافقي كه احتمالا با طالبان دارند، در اين كشور حفظ ميكنند. آنچه امريكاييها به طالبان تعهد دادهاند، اين است كه در آينده، امور داخلي و جنگهاي داخلي افغانستان به نفع طرفي دخالت نكنند.
بهرغم همه اقدامات ظاهري، توافقهاي مكتوب و امثال اينها، واقعيت جاري در منطقه چندان تطابقي با اقدامات تبليغاتي و ظاهري جاري ندارد و احتمالا اقدامات متفاوتي با اهدافي ديگر در جريان است.