• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4622 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۷ فروردين

نگاهي به رمان «استاد پترزبورگ» اثر جي.‌ام. كوتسي

رعشه‌هاي داستايفسكي

ابوالفضل رجبي

 

«استاد پترزبورگ» رماني ا‌ست در باب فرار؛ فرار از واقعيت به دالان تودرتوي موقعيت. جان مكسول كوتسي در «استاد پترزبورگ» براي تسكين دردِ فقدان پسر جوانش به رمان پناه مي‌برد. پسرِ كوتسي بر اثر سقوط از ارتفاع مرده است و گويا علت اين مرگ هيچگاه براي او روشن نشده است. نويسنده به جاي درگيري با غم فردي و در خود فرورفتن، اندوهش را در قالب «ديگري» و جامعه مي‌ريزد و به عرصه رمان پناه مي‌آورد. او با اين كار مازادي به مرگ مي‌افزايد و آن كنكاش گمراه‌هاي گذشته است. كوتسي، نويسنده‌اي را جاي خودش مي‌گذارد و روايتي را آغاز مي‌كند كه هم از تاريخ مي‌گويد و هم آن را براي خود (جعل) مي‌كند. ذهن خلاق و احاطه‌ بي‌نظير نويسنده بر ابرروايت‌ها و ارجاعات تاثيرگذار بر متون مقدس، نشان از آن دارد كه با نويسنده‌اي صاحب‌سبك و چيره‌دست روبه‌رو هستيم چراكه او تمام اين عناصر را در خدمت رمانش درآورده و از هريك بهترين استفاده را مي‌كند.
 كوتسي، داستايفسكي ميانسالِ اسير فقر و تنگدستي را جاي خودش مي‌گذارد و برشي از زندگي واقعي او را مي‌نويسد. شكاكيت داستايفسكي مسيري مي‌سازد كه داستان را ميان سه حلقه اصلي پيش مي‌برد. يك سر اين حلقه آنا سرگيونا و دخترش ماتريونا و سر ديگر پليس و ماكسيمف و طرف ديگر نچايف جوان رهبر نهيليست روسيه است كه انديشه‌هاي او تاثير زيادي بر انقلاب روسيه داشته است. داستايفسكي، از زبان هر كدام از اينها روايت‌هاي مختلفي از مرگ پسرخوانده‌اش، پاول مي‌شنود و ميان آنها گم مي‌شود. او از درسدن به پترزبورگ مي‌رود تا راز مرگ ناگهاني پاول را بفهمد اما گرفتار شهر و آدم‌هايش مي‌شود. او به جهنم گذشته، به سرداب‌ها، زيرزمين‌ها، فقر و سرماي كشنده‌ برمي‌گردد. داستايفسكي مي‌ترسد كه طلبكارانش و بقيه او را بشناسند به همين خاطر با پاسپورت جعلي وارد شهرش مي‌شود. به خانه‌‌ آنا سرگيونا (صاحبخانه پاول) مي‌رود. دوست دارد بداند پسرخوانده‌اش چگونه و در كجا زندگي مي‌كرده است؟ مي‌خواهد عطر وجود او را در اشياي باقيمانده‌اش پيدا كند اما بيشتر وسايل پاول به همراه يادداشت‌ها و داستان‌هايش را پليس با خود برده است. سوداي خواندن خاطرات او، داستايفسكي را به اداره پليس مي‌كشاند. پاول با انقلابي‌ها و گروه نچايف رفت و آمدهايي داشته. عضويت او در اين گروه علت مرگش را به كلاف سردرگمي بدل كرده است كه شكاكيت داستايفسكي را به اوج خود مي‌رساند و هر بار كه اين درهم گسيختگي رواني به اوج خود مي‌رسد حملات صرع (داستايفسكي در عالم واقع هم از اين حملات رنج مي‌برده) او را زمين‌گير مي‌كند. حكايتِ پدركشي-پسركشي و جدال ناتمام آنها است. جدالي كه حتي با مرگ پاول هم از آن خلاصي نيست. داستايفسكي با خواندن خاطرات او، لرزي بر تنش مي‌نشيند چراكه با واقعيت روبه‌رو مي‌شود.
  او به آنا سرگيونا دل بسته است زني از جنس خودش كه چون مي‌دانند فرداها نامطمئنند «چنان عشق مي‌بازند كه انگار محكوم به مرگند، غرق در خويش و مجدانه.» اما داستايفسكي چنان درگير اوهام پريشان است كه دختر را هم مادر تصور مي‌كند. او ماتريونا را مي‌خواهد و نمي‌خواهد. او انكار وجود داستايفسكي در خانه است. دخترك نمي‌تواند او را جاي پاول جوان بگذارد و در انتخاب ميان داستايفسكي و نچايف، جوان انقلابي را برمي‌گزيند و به خواسته او به يارانش سم مي‌دهد. اين پيچيدگي‌هاي عميق و معنادار در روابط ميان شخصيت‌ها، نه تنها روند خواندن را سخت نمي‌كندبلكه عامل مهمي در فهم لايه‌هاي زيرين روايت است و كششي براي ادامه‌يافتن «استاد پترزبورگ». كوتسي، بي‌محابا زندگي شخصي داستايفسكي را مي‌كاود و او را در «موقعيت‌هاي مرزي» -كه انتخاب بين اخلاق و غريزه است- قرار مي‌دهد. اگرچه داستايفسكي «جنايت و مكافات» را نوشته و رمانش يكي از عوامل مهم تغيير در ساختار سياسي- اجتماعي روسيه است اما در پيوستن به صف انقلابي‌ها مردد است. گاهي آنها را رد مي‌كند و گاهي با آنها همدل و هم‌داستان است. يك‌بار حرف پليس را باور مي‌كند يك‌بار حرف نچايف را. پيرمرد نمي‌داند پاول «چگونه و در چه راهي قرباني شده است.» استاد پترزبورگ به آنا سر گيونا مي‌گويد: «من فرستاده شده‌ام تا يك زندگي روسي را زندگي كنم.» او تقلا مي‌كند تا از تقدير محتومش فرار كند اما هرچه جلوتر مي‌رود اين سخن را بيشتر تكرار مي‌كند: «جايگاهم را در روحم گم كرده‌ام.» پيرمرد ديگر نمي‌داند داستايفسكي است يا پاول است يا عيسايف. كوتسي براي رهايي داستايفسكي از شر پريشاني و جنون او را به نوشتن وا مي‌دارد. او تكه‌هايي از رمان «شياطين» را در دل داستان مي‌آورد. استادي كوتسي در اين قسمت آنقدر شگفت‌انگيز و بديع است كه خواننده تا مدت‌ها اين جادو را فراموش نمي‌كند و در آخر بايد به ترجمه خوب و روان محمدرضا ترك‌تتاري اشاره كرد. اين كتاب اولين ترجمه‌اي است كه از او خوانده‌ام كه نشان از مترجمي كاربلد و آگاه دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون