• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4623 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۸ فروردين

بيست و نهم فروردين- هفدهم آوريل- سالمرگ گابريل گارسيا ماركز، نويسنده بزرگ ادبيات جهان است

آخرين پك را به سيگارش زد و در خواب رفت

حميد محمدي

 

8 سال قبل در چنين روزهايي «گابو»ي محبوب، ديگر هيچ چيزي را به خاطر نياورد. پزشكان اعلام كردند كه او به آلزايمر مبتلا شده. يكي در آن ميان به شوخي گفت:«ميگن شعر و داستان بخونيد تا پير شدين آلزايمر نگيريد! يارو خودش نويسنده است، آلزايمر گرفته!» و 2 سال بعد، 17 آوريل 2014، گابو در حالي كه چيزي از گذشته‌اش به خاطر نداشت براي هميشه خداحافظي كرد.
قطعا در سال‌هاي آخر عمرش، نه «صد سال تنهايي»اش را به ياد آورد كه با نوشتنش بر قله رئاليسم جادويي تكيه زد، نه «عشق در سال‌هاي وبا» كه اكثر مردم آن را خواندند و نه هيچ يك از شاهكار‌هايش. حتي خاطرش نبود، رييس دولت نظامي كلمبيا، چه دشمني‌ها كه با او نكرد كه همين دشمني‌ها باعث شد، سال‌ها در تبعيد و مهاجرت زندگي كند و همين رنج زيستن به او آموخت، مسير مبارزه كردن را. و همين مبارزه آنچنان گابو را محبوب مردمش كرد كه سال‌ها بعد يعني سال 2000 مردم كلمبيا با ارسال طوماري از او خواستند كه رياست‌جمهوري زادگاهش را بپذيرد اما او اهل قدرت سياسي نبود، گابو آمده بود، ادبيات را در خدمت واقعيت آغشته تخيلاتش بگيرد تا همواره بر قدرت باشد نه با قدرت. همين بود كه از «گابريل خوزه گارسيا ماركز» گابو را ساخت و حتي «گابيتو» محبوب امريكاي لاتين.

1965؛ آغاز صد سال تنهايي
روزي در سال 1965 گابو در حال رانندگي بود كه ناگهان پا بر ترمز كوبيد. خانواده‌اش كه همراه او بودند از سر تعجب، مذمتش مي‌كنند. اما گابو ‌بي‌توجه به آنها به خانه بازگشت چراكه آن لحظه ماركز در هواي خاطرات كودكي‌اش، ايده جديدي در ذهن پرورش داد. ايده‌اي كه بر اساس خاطرات و تصاوير از دنياي كودكي‌اش از روستاي مادرزادي‌اش يعني آركاتاكا و تمام تجربه‌هايي كه يك كودك عادي نداشته، شكل گرفته بود. دنيايي روستايي به نام «ماكوندو» كه در آن روستاي خيالي، جهان داستاني خود را پايه‌‌گذاري كرد.
چنين بود آغاز نوشتن رماني مهم. رماني كه 2 سال براي نگارش و انتشار آن زمان گذاشت و در نهايت سال 1967، شهر بوينس‌آيرس آرژانتين، انتشار 8000 نسخه از كتابي را به خود مي‌بيند كه در فاصله‌اي نزديك نام آن بر سر زبان‌ها مي‌افتد. «صد سال تنهايي» كتابي بود كه به زبان اسپانيايي نوشته شد. زباني كه رايج در 37 كشور دنياست و اين يعني همه گير شدن صد سال تنهايي خواني در يك مدت كوتاه. از اين رو به سرعت در فاصله نزديكي به زبان‌هاي ديگري ترجمه شد تا در نهايت اين رمان تبديل به يكي از شاهكارهاي مهم ادبي جهان شود.
صد سال تنهايي آنچنان تاثيرگذار بود كه نه تنها مقدمات نگارش ديگر شاهكارهاي ادبي گارسيا ماركز را فراهم كرد بلكه دليل موجهي بر شايستگي او جهت دريافت مهم‌ترين جوايز ادبي نيز شد. رماني كه با شيوه‌اي يكتا از تاريخ ملتي سخن مي‌گويد كه نه تنها زجر استعمار را كشيده بلكه زخم‌هاي ديكتاتوري را نيز به خود ديده است و صد البته اين رمان تراژدي ملتي است كه مجبور به تحمل تكرار تاريخ رنج‌آور خود بوده و هست، چون ملتي كه زير يوغ استعمار، چه از نوع داخلي و چه خارجي رفت تا ابد رنجش به نحوهاي مختلف تكرار مي‌شود. مفاهيمي كه ماركز با تمام وجود آن را در سراسر زندگي‌اش حس و با الهام از واقعيت شروع به نگارش صد سال تنهايي كرد. رماني كه سراسر برخاسته از تجربه‌هاي شخصي گابو از زيستن در چنين كشوري بوده؛ كشوري كه ملت‌اش بازيچه دعواهاي سياسي احزاب شده و از طرفي در خواب حاكمان، كشور و ملت لگدمال استعمارگران مي‌شود. گرچه در يافتن اين تصاوير، تجربه‌هاي مادربزرگ و پدربزرگش نيز بي‌تاثير نبوده‌اند چراكه «نيكولاس ريكاردو ماركز» پدربزرگ گابو، كهنه سرباز جنگ‌هاي هزار روزه كلمبيا بود و به ماركز خوب فهماند كه جنگيدن و كشتار بر سر قدرت يعني چه! همچنين او در خصوص شيوه داستان‌گويي‌اش بارها تاكيد كرده كه از داستان‌گويي مادربزرگش در دوران كودكي‌اش تاثير پذيرفته. از طرفي ماركز در سال‌هاي جواني به عنوان روزنامه‌نگار، تجربه گزارش‌نويسي از وقايعي چون كودتاي 1958 ونزوئلا داشت، اتفاقي كه تجربه‌ ويژه‌اي به او بخشيده بود.
اينها مفاهيمي است كه ما از عمق اين رمان عميقا ارزشمند دريافت مي‌كنيم. مفاهيمي كه ماركز براي روايت آن از شيوه جذابي بهره مي‌گيرد. او با پرداختن به جزيي‌ترين اتفاقات و وقايع، روايتي پيچ در پيچ را تحويل مخاطب مي‌دهد. چيزي كه خواندنش اصلا ساده نيست اما شديدا دلپذير است. از طرفي با الهام گابو از واقعيت و آغشته كردن آن به تخيلاتش، تصاويري بديعي از مفاهيم گفته شده ارايه مي‌دهد، امري كه موجب شد، صد سال تنهايي به شاخص‌ترين اثر ادبي در سبك خاصه خود؛ يعني رئاليسم جادويي تبديل شود.
با همه اين توصيفات از يك شاهكار ادبي، اگر بدون تعارف برخورد كنيم، نخواندن صد سال تنهايي يك نقص براي هر انساني محسوب مي‌شود. رماني كه نخستين ‌بار «بهمن فرزانه» در سال 1353 به فارسي ترجمه‌اش كرد و الحق با گذشت اين سال‌ها مي‌توان گفت هنوز بهترين ترجمه از صد سال تنهايي به زبان فارسي است.

دهه 70؛ ديكتاتوران با گابو درافتادن ورافتادن!
با آغاز دهه 70 ميلادي، گابو كه بارسلون را محل جديد زندگي خود انتخاب كرده بود از آنجا بار سفر بست تا سفري به چند كشور حوزه كاراييب داشته باشد. منطقه‌اي كه نماد استعمار بوده و هست. ماركز با تحقيق ميداني و مطالعه نزديك اين كشورها هدفي مهم در سر داشت. از طرفي گابو سال‌ها در هواي ديكتاتور زده كشورش زيسته بود. او براي تكميل شناخت خود از مساله ديكتاتوري، پس از 5 سال مطالعه ديكتاتوري در منطقه كاراييب، دوباره به اسپانيا بازگشت.
در آن روزها اسپانيا تحت ديكتاتوري «فرانسيسكو فرانكو» بود. نوع ديكتاتور فرانكو نيز براي گابو عجيب بود. او مي‌خواست با بررسي نزديك از حكومتداري فرانكو و رابطه‌اش با مردم، رماني كه سال‌ها نگارش آن را در ذهن داشت؛ تكميل كند، از اين رو نتيجه مطالعات ماركز و تجربه شخصي‌اش منجر به انتشار رمان «El otono del patriarca- پاييز پدرسالار» در سال 1975 شد. در نهايت زايش اين رمان، يك تداخل عجيب داشت و آن اينكه چاپش همزمان شد با مرگ فرانكو! اين كتابي است كه گابو خود درباره‌اش مي‌گويد:«به لحاظ ادبي مهم‌ترين كتاب من، پاييز پدرسالار است. اين داستان كه هميشه دوست داشتم، بنويسمش مرا از گمنامي نجات داد. براي خلق اين اثر بيش از 17 سال كار كردم.»
ماركز، پاييز پدرسالار را به ‌شدت سيال نوشت. به خصوص با تجربه‌ قبلي كه در تخيل پروري‌اش داشت، اميد انتشار يك شاهكار ديگر را مي‌داد. از طرفي گابو با تخيلات آميخته به واقعيتش، خود را تا مرتبه پروردگار رئاليسم جادويي بالا كشانده بود. به ‌طوري كه هر گاه حرفي از رئاليسم جادويي به ميان مي‌‌آمد، نام گابريل گارسيا ماركز مي‌درخشيد.
در اين راستا «احمد گلشيري» يكي از مترجمان مهم ماركز به زبان فارسي در مقدمه كتاب مجموعه داستان‌هاي ماركز كه خود ترجمه‌اش كرده درباره پاييز پدرسالار مي‌نويسد:«گارسيا ماركز در رمان خزان پدرسالار پيچيده‌ترين روند انتخاب شكل رمان را به كار گرفت. او ابتدا مي‌خواست ديكتاتور سرنگون ‌شده را در دادگاه ملت بنشاند سپس خاطرات او را با يك گفت‌وگوي دروني به نمايش بگذارد. اما اين روند را به كناري انداخت و تنها نام قهرمان اصلي را حفظ كرد. نكته طنزآميز آن است كه در انتخاب شكل نهايي رمان پدرسالار نامي ندارد. رمان به ياري صداهاي گوناگون و از جمله صداي مادر پدرسالار بيان مي‌شود و رمان نه با دادگاه مردم بلكه با مرگ پدرسالار آغاز مي‌شود.»
با اين همه پاييز پدرسالار خلق شد تا ماركز با صداقت تمام عاقبت تمام ديكتاتورها را تصوير كند. عاقبتي كه تاريخ بر اثبات آن گواهي مي‌دهد. اين هشداري بود كه گابو به تمامي ديكتاتورها داد حتي اگر از دوستان نزديكش باشند. نقل است «ژنرال عمر توريخوس، رييس دولت نظاني پاناما» پس از خواندن پاييز پدرسالار به ملاقات ماركز مي‌آيد. البته ناگفته نماند كه ژنرال توريخوس كه از دوستان نزديك ماركز بود از ديكتاتوري هم به دور نبوده و زياد هم كتاب نمي‌خوانده اما در خصوص پاييز پدرسالار به گابو مي‌گويد كه اين رمان بهترين اثر اوست. وقتي ماركز دليل امر را مي‌پرسد: ژنرال سرش را نزديك گوش ماركز كرده و مي‌گويد:«آخر تمام نوشته‌هاي كتابت صداقت دارد. همه ما به او شباهت داريم.»

شبح جايزه نوبل و شبح مرگ
در سال 1982 آكادمي نوبل تصميم گرفت به دليل موفقيت رمان‌ها و داستان‌هاي كوتاه ماركز، جايزه نوبل ادبيات آن سال را به او تقديم كند. هيات داوران دليل اين امر را چنين اعلام كردند: اهميت نوشته‌هاي ماركز در اين است كه جهان واقع‌گرايانه و رئاليستي با يك جهان پر شده از تصويرهاي خيالي به هم پيوند مي‌خورد. تصاويري كه بازتاب‌دهنده زندگي و درگيري‌هاي يك قاره است.
البته ناگفته نماند كه اعطاي جايزه نوبل در آن سال به ماركز براي آكادمي سياست‌باز سوئدي نيز حائز اهميت بود چراكه در آن دوران از اهميت ماركز و محبوبيت او بين تمامي اقشار مردم باخبر بودند و آكادمي نوبل به خوبي مي‌دانست كه با اعلام نام اين نويسنده كلمبيايي در كنار جايزه نوبل ادبيات در واقع جايزه خود را اعتبار مي‌بخشند. به ‌طوري كه در زمان اعلام نام گارسيا ماركز در جشن اعطاي جايزه به توصيفات عجيبي از گابو پرداختند و در بيانيه خود، او را «شعبده‌باز كلام و تخيل» توصيف كردند.
با همه اينها ماركز خود اهميتي براي آنها قائل نبود تا جايي كه از جايزه نوبل به عنوان شبح ياد مي‌كرد، چراكه از نظر گابو، تنها كاري كه كميته نوبل مي‌كند، گرفتن آرام و قرار از نويسندگان است. جالب آنكه ماركز در يادداشت‌هايش خاطره‌اي از «ساموئل بكت» مي‌نويسد كه وقتي با اين نويسنده ايرلندي تماس گرفتند و خبر از انتخاب او به عنوان برنده نوبل ادبيات در سال 1969 دادند، بكت فرياد زد:«واي خداوندا چه بلايي به سرم آوردند!» اما خب با همه اينها گابو در اوج آرامش و خوشحالي جايزه خود را دريافت كرد در حالي كه او در اوج خضوع، لايق‌ترين نويسنده اسپانيايي‌زبان براي دريافت نوبل ادبيات را «خورخه اوئيس بورخس» مي‌دانست. نويسنده‌اي كه هيچ‌گاه نتوانست به اين جايزه دست يابد گرچه دليلش كاملا مشخص است!
بورخس نويسنده مورد علاقه ماركز بود. ماركز نوبل گرفت اما بورخس نه. اينها اهميتي نداشت، تنها چيزي كه مهم است، گابو آمده بود تا بنويسد، آنقدر بنويسد كه شود؛ «گابو يا محبوب مردم- اين كلمه در زبان اسپانيايي بدين معناست.» اصل براي او، اصل نوشتن بود و خوب خواندن مردم. نه هيچ چيز ديگري. با اين نگاه ماركز آنقدر نوشت كه از نخستين نوشته‌هاي 14 سالگي‌اش در روزنامه‌هاي مخصوص دبيرستاني‌ها و از 18 سالگي‌اش كه به استخدام نشريه «El Espectador- ال‌اسپكتادور» درآمد تا آخرين رمان‌اش يعني «خاطرات دلبركان غمزده من» بيش از 30 كتاب داستاني و غيرداستاني به علاوه صدها صفحه آثار روزنامه‌نگاري و يادداشت و مقاله نگاشت. پس عجيب نيست وقتي گابو زندگينامه‌اش را خود بنويسد، آن را «زيستن براي نوشتن» نام دهد.
مي‌گويند گابو اواخر عمرش به دليل كهولت سن قدرت نويسندگي‌اش را از دست داده بود و نمي‌توانست همچون سابق بنويسد. به نحوي كه نگارش آخرين رمان او يعني «دلبركان غمگين من» چيزي حدود 10 سال طول كشيد. البته اينها همه نشان از وقوع يك بيماري بود. بيماري كه بالاخره در سياهي سال 2012 به مغز و جان ماركز حمله برد تا پزشكان اعلام كنند، گابو به آلزايمر مبتلا شده. شايد بهترين مرضي كه باعث مي‌شد كسي كه زنده است به نوشتن، اين‌گونه بتواند با ننوشتنش كنار بيايد. هر چند 6 سال پيش‌تر ماركز در مصاحبه‌اي با غم تمام اعلام كرد كه تمايل‌اش را براي نوشتن از دست داده.
و در نهايت غروب 17 آوريل 2014 مكزيكوسيتي به تماشاي گابويي نشست كه آخرين پك به سيگارش را مي‌زد و پس از آن در آرامشي عميق در فراموشي تمامي اعصار به خوابي ابدي فرو رفت.

 


  روزي در سال 1965 گابو در حال رانندگي بود كه ناگهان پا بر ترمز كوبيد. خانواده‌اش كه همراه او بودند از سر تعجب، مذمتش مي‌كنند. اما گابو ‌بي‌توجه به آنها به خانه بازگشت چراكه آن لحظه ماركز در هواي خاطرات كودكي‌اش، ايده جديدي در ذهن پرورش داد. ايده‌اي كه بر اساس خاطرات و تصاوير از دنياي كودكي‌اش از روستاي مادرزادي‌اش يعني آركاتاكا و تمام تجربه‌هايي كه يك كودك عادي نداشته، شكل گرفته بود. دنيايي روستايي به نام «ماكوندو» كه در آن روستاي خيالي، جهان داستاني خود را پايه‌‌گذاري كرد.
  با آغاز دهه 70 ميلادي، گابو كه بارسلون را محل جديد زندگي خود انتخاب كرده بود از آنجا بار سفر بست تا سفري به چند كشور حوزه كاراييب داشته باشد. منطقه‌اي كه نماد استعمار بوده و هست. ماركز با تحقيق ميداني و مطالعه نزديك اين كشورها هدفي مهم در سر داشت. از طرفي گابو سال‌ها در هواي ديكتاتور زده كشورش زيسته بود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون