درباره فيلم سينمايي «1917» به كارگرداني سم مندس
فقط يك نفر باقي بمونه
احمد عدنانيپور
برگسون اعتقاد داشت:«... تنها زماني ميتوان حركت زمان را از نو ساخت كه به آن موقعيتها يا لحظات ايده انتزاعي، توالي را افزود...» به نظر ميرسد، سم مندس هم براي تداعي خاطرات سرگرمكننده دوران سرجوخه آلفرد مندس پير با استفاده از شاتهاي طولاني قصد دارد به محقق كردن ايده توالي زمان برگسون دست پيدا كند. در نتيجه تا حدي بتواند حوادث 6 آوريل 1917 را از نو بسازد!
فيلم با نمايش دشتي سرسبز در ميان بوتهها و درختاني كه از دور پيداست، آغاز ميشود و به دو سرباز كه در جهت عكس هم دراز كشيدهاند، ميرسد. نمايي از رخوت و سكون كه قرار است با تلنگر ديگري چشم باز كرده، فراخوانده شوند. فراخواني به حركت؛ حركتي كه جزء اصلياش را عمل(act) تشكيل ميدهد، عملي كه قرار است نسبتي نزديك با صحنه، تصوير، شخصيت و اشياي موجود برقرار كند تا در سيكلي مشخص خود را به آشفتگي برساند و در نهايت در اوج اشباع شدگي دوباره به همان خلوتي ختم شود. در اين مسير اما انتخاب، حرف اول را ميزند، زماني كه از بليك خواسته ميشود براي ماموريت يك همراه انتخاب كند، انتخابي كه ظاهرا با بليك آغاز ميشود ولي توسط اسكوفيلد ادامه پيدا ميكند، گويي از همان اول قرار بود، بليك به عنوان نقشهخوان تنها تا نقطهاي خاص اسكوفيلد را همراهي كند تا او را از چالههاي عميق آب و انفجار خوابگاه زيرزميني آلمانيها نجات دهد. مسيري كه ابتدا خوانشي مهيج و عاطفي به تماشاگر ارايه ميدهد ولي در عين حال شباهتي عجيب با الگوي جنيني دارد. اين طور كه بليك همچون جفت، نوزاد را همراهي ميكند و زماني كه قرار است به جاده اصلي يا همان مسير زندگي و تجربه زيسته برسند، مسووليت او هم به پايان ميرسد و در اتفاق يا حادثهاي ناديده در نهايت اوست(بليك) كه از بين ميرود. به قول برگسون:«... هنگامي كه قسمتي از بدن بخش اعظم تحركش را فدا ميكند تا تكيهگاهي شود براي اندامهاي دريافت، آنگاه مشخصه اصلي اين اندام چيزي نخواهد بود جز گرايشهايي به حركت...» در نهايت اين اسكوفيلد است كه به رغم عدم تمايل براي ادامه مسير با دستور مافوق و در حيطه نوعي جبر بالاخره پا به مسير زندگي يا تجربه زيسته ميگذارد.
در مسير منتهي به شهر كورسك، داخل كاميون و در ميان ديگر افراد اين اسكوفيلد است كه خود را از محيط اطرافش جدا ميكند، برجسته ميشود تا به تماشاگر اين پيام را برساند كه بايد او را از نو و در كليتي كه فينفسه واضح و روشن است، بشناسند. تماشاي اين چهره مستقل، دركي متفاوت از فضا ارايه ميدهد. احساسات قبل تغيير ميكند و بُعدي متعلق به نظمي ديگر به روي تماشاگر گشوده ميشود، اين طور كه تصاوير در حالت غنايي خودنمايي ميكنند و اغلب در رابطه نور و تاريكي به چشم ميآيند. در اين مسير اسكوفيلد به بلوغ ميرسد و پي ميبرد، آدمهاي چنين محيطي حكم دشمن دارند و غير از فرار و كشتار راهي ديگر برايش باقي نمانده است. بدين ترتيب در اوج ترس و اميد، زماني كه اسكوفيلد در جستوجوي پناهگاهي با دختر فرانسوي و بچهاي كه در آغوش دارد، آشنا ميشود، انتخابي ديگر پيش رويش ظاهر ميشود. دلبستگياش به كودك و اصرار دختر به ماندن تا حد زيادي قهرمان ماجرا را به مرز ترديد ميرساند، ترديدي كه قرار است به عنوان وقفه در نقش تاثر وجود داشته باشد. تاثر همان چيزي است كه در چنين موقعيتي اسكوفيلد را اشغال ميكند بيآنكه بخواهد او را تكميل يا سرشار كرده باشد و در نتيجه؛ كنش مردد شكل ميگيرد. البته كه چنين كنشي كافي نيست و در نهايت اين اسكوفيلد است كه در ضعفي كه بخش اعظم آن مربوط به فيلمنامه است، دل ميكند و تا جايي كه جان دارد در ميان تهديدها ميدود بلكه در امتداد رود و در ميان درختها بالاخره بتواند خود را به گروهان دوم برساند هر چند كه مجبور باشد، ادامه چنين راهي را با افتادن درون رودخانه ادامه دهد.
در فهم زيباشناسانه سقوط به رودخانه به نظر ميآيد كه آب يا همان رودخانه كاملترين محيطي است كه حركت را از موجود در حال حركت جدا ميكند، يا به تعبيري تحرك را از حركت. ريشه سمعي بصري نماي رودخانه درباره امري است به مثابه سياليت كه در عمق و خروش پر نوسانش وجود اسكوفيلد را چنان درگير دست و پا زدن رهايي از غرق شدن ميكند كه اصلا نميداند، جان سالم به در خواهد برد يا نه! بنابراين زماني كه به خشكي ميرسد با تمام خستگي و درماندگي به آواز رجعت گوش ميسپارد. اينكه با آخرين توان هر جور كه شده، خودش را به فرمانده برساند و پيام ژنرال را به او بگويد. نكته قابل توجه خاكهاي سفيدند كه به نحوي نمايانگر كهنسالي نيز به شمار ميروند و رسيدن به موعدي كه از بيم دير شدن، خطر را به جان ميخرد و در مسير خطر ميدود.
1917 بيش از يك فيلم جنگي، اثري است در مورد زندگي كه در مسيري پيوسته قصد دارد حركت را در استمرار نشان دهد از اين رو طرح چنين موضوعي در مورد ماده و خاطره، قابليت ارايه دارد و به قول برگسون:«حركت- همواره پيوندي با تغيير دارد؛ تغييري در كليت.» كه دستكم ميتوان با ايده استمرار- آن را به صورت طولاني ساخت و نشان داد تا در نهايت اسكوفيلد، ميراث بليك را به برادرش بسپارد و با لباسي كه گردي سفيد رويش نشسته، خسته و درمانده رو به دشت، به سمت درختي شبيه همان در ابتداي فيلم تكيه دهد و چشمهايش را ببندد...
- فقط يك راه براي پايان اين جنگ وجود داره؛ اينكه فقط يك نفر باقي بمونه.
1917 بيش از يك فيلم جنگي، اثري است در مورد زندگي كه در مسيري پيوسته قصد دارد حركت را در استمرار نشان دهد. به قول برگسون:«حركت- همواره پيوندي با تغيير دارد؛ تغييري در كليت.» كه دستكم ميتوان با ايده استمرار- آن را به صورت طولاني ساخت و نشان داد تا در نهايت اسكوفيلد، ميراث بليك را به برادرش بسپارد و با لباسي كه گردي سفيد رويش نشسته، خسته و درمانده رو به دشت، به سمت درختي شبيه همان در ابتداي فيلم تكيه دهد و چشمهايش را ببندد...
در فهم زيباشناسانه سقوط به رودخانه به نظر ميآيد كه آب يا همان رودخانه كاملترين محيطي است كه حركت را از موجود در حال حركت جدا ميكند، يا به تعبيري تحرك را از حركت. ريشه سمعي بصري نماي رودخانه درباره امري است به مثابه سياليت كه در عمق و خروش پر نوسانش وجود اسكوفيلد را چنان درگير دست و پا زدن رهايي از غرق شدن ميكند كه اصلا نميداند، جان سالم به در خواهد برد يا نه!