زندهباد زاپاتا
اسدالله امرايي
جمله معروف مارلون براندو در نقش زاپاتا مقابل رييسجمهور مكزيك يادتان هست؟ اسمم زاپاتاست، اميليانو زاپاتا. رمان «مگسها» نوشته ماريانو آسوئلا اولين نويسنده انقلاب مكزيك، توصيف زندگي و حالات افراد فرصتطلب و در واقع مگسهايي است كه گرد شيريني تحولات سياسي چرخ ميزنند. انقلاب مكزيك يكي از انقلابهاي مهم تاريخ بشر است كه با فراز و فرودهايش دستمايه ادبيات و هنر و سينما بوده است. ماريانو آسوئلا نخستين و يكي از نويسندگان مهم انقلاب مكزيك است كه البته نويسندهاي كمكار بوده و بيشتر بايد او را يك پزشك دانست. اين نويسنده يا پزشك مكزيكي، متولد سال ۱۸۷۳ است و در سال ۱۹۵۲ درگذشت. اين رمان با ترجمه وازريك درساهاكيان مترجم ارمني در سال ۱۳۶۱ به چاپ رسيده بود و حالا در قطع و شكلي توسط نشر نو به چاپ رسيد. زمان وقايع رمان داستان مگسها در آوريل سال ۱۹۱۵ جريان دارد و مربوط به هماندوره و زمانهايي است كه اميليانو زاپاتا مشغول مبارزه انقلابي و رهبري دهقانهاي ولايت خود بود. پايتخت مكزيك در خطر سقوط قرار داشت و نيروهاي ژنرال پانچو وييا و زاپاتا در حال ترك شهر با قطار هستند. در نتيجه مردم وفادار به انقلاب و البته در ميانشان مگسها هم سوار بر قطار هستند تا قدم در راه تبعيد بگذارند. ماريانو آسوئلا، در طول داستان مگسها، دوبار ايستگاه آشفته و پرهرجومرج قطار را به تصوير كشيده . در قطار مگسها نظامي و غيرنظامي با هم هستند؛ «جناب سرهنگ عزيز، من فقط منظورم اين بود كه شما نظاميها همين الساعه با خطر بزرگي روبهرو هستيد. بقيه ما، هر چه باشد، كارمند ساده دولتيم و كاري به سياست و جنگ نداريم... جرم ما فقط اين است كه در ازاي نان شبمان به هركسي كه روي كار آمده خدمت كردهايم.» آسوئلا در طول روايت داستان مگسها كنايههاي جالبي به مگسهاي انقلاب مكزيك و البته شرايط كشورش دارد. اين كنايهها يا در قالب عبارات حكيمانه و جملات برخي شخصيتها ارايه شدهاند يا در روايتي كه راوي داناي كل داستان دارد. مثلا يكي از كنايههاي راوي يا در واقع خود آسوئلا اينگونه است: «در سايه آلونكي نيمه ويران، نزديك مخزنهاي نفت سياه، سرهنگ سينفوروسو، سينيور وربالكابا و دو سرگرد اهل سامورا ايستادند تا جلسه شوراي جنگ را برگزار كنند.» آسوئلا در داستان خود هم راوي صادقي است كه البته صداقتش رنگ طنز و هزل ميگيرد . «از ميان نفس گرم شب، زمزمه آهسته و مرموزي از دور فرا رسيد؛ زمزمهاي به صلابت صداي دريا: «مكزيك نجات يافت! و در افق خاوري، ماه سپيد سيما و لوچ، ميخنديد و ميخنديد.»