• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4624 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۳۰ فروردين

قرنطينه خانگي، افسردگي، كتاب ، فيلم و چند چيز ديگر

غنچه رز

حامد يعقوبي

 

بچه‌هاي روزنامه از من خواستند چيزي درباره قرنطينه، كتاب و تعطيلات نوروز بنويسم؛ اين براي مني كه چند ماه آخر سال را با افسردگي ناشي از وقايعي تلخ گذرانده‌ام و جز مسيج‌هاي روزانه دستم به نوشتن چيزي نرفته، يك استارت دوباره است، درست مثل فوتباليست بدشانسي كه بعد از تحمل يك دوره مصدوميت طاقت‌فرسا، گچ پايش را باز كرده و انتظار دارد، استخوان‌هاي لاغرش بتواند وزن او را تحمل كند. در جايي خواندم يكي از نشانه‌هاي افسردگي مرور افراطي خاطرات دوران كودكي است؛ اگر اين تئوري پايه علمي محكمي داشته باشد من يكي از مصاديق آن به شمار مي‌آيم چون بخشي از روزم را، به خصوص زماني كه در خيابان راه مي‌روم و اين راه رفتن را غالبا با دود كردن سيگار همراه مي‌كنم، به يادآوري خاطراتي مي‌گذرانم كه در آن بچه لاغرمردني سياه‌سوخته‌اي كه از فرط ول گشتن در كوچه‌ها عرق از سر و رويش مي‌بارد، نقش اول آن را بازي مي‌كند.  حدودا هفت، ‌هشت ساله بودم كه تفاوت تعطيلات نوروز را با روزهاي ديگر سال فهميدم. تا پيش از آن تصوير بسيطي از تعطيلات داشتم به طوري كه هيچ چيزي از جذابيت يك دست لباس نو نمي‌دانستم و نمي‌فهميدم وقتي مادرم با دستپاچگي بي‌دليلي كه مال زنان خانه‌دار است، پيراهني سفيد تنم مي‌كرد و پاپيون سياه را با كش دور گردنم مي‌بست و پايين پيرهن را فرو مي‌كرد توي شلوار پارچه‌اي نيمه گشادم و تاكيد مي‌كرد حواسم به كفش‌هاي براق ورني‌ام باشد، يعني نظم عادي روزها تغيير يافته و بايد خودم را با شرايط جديد ديد و بازديدهاي خانگي تطبيق بدهم و برخلاف روزهاي ديگر كه عين گربه‌هاي خياباني توي خاك و خل غلت مي‌خورم، آداب تعطيلات دو هفته‌اي را رعايت كنم و حتي اگر روي ظرف شيريني و ميوه، كيسه‌اي نايلوني كشيده‌اند به قواعد محافظه‌كارانه‌ جديد كه همه‌ چيز را براي دورهمي‌هاي ناگهاني مهيا مي‌كرد، تن بدهم. آن زمان خانواده‌ها مهماني زياد مي‌رفتند؛ منظورم از آن زمان هفت، هشت سال پيش نيست، وقتي را مي‌گويم كه روي سفره‌هاي بزرگ مجلسي، عكس بشقاب چلوكباب چاپ مي‌كردند. پيكان، هيلمن، آريا و رنو ماشين‌هاي مهمي به حساب مي‌آمدند و مرتضي كرماني‌مقدم و چنگيز و پيوس ستاره‌هاي ورزشي مردم بودند. منظورم از آن زمان درست وقتي است كه هفت، هشت سال داشتم و هيچ براي تعطيلات نوروز برنامه‌ريزي نمي‌كردم به همين خاطر پدر و مادرم مي‌دانستند براي ديد و بازديدهاي نوروزي مي‌توانند روي دو چيز حساب ويژه قطعي باز كنند: سوييچ ماشين و من. سال‌ها گذشت و خيلي چيزها به زندگي ما اضافه شد؛ خودداري روشنفكرانه از خريدن لباس عيد، موهاي ژل زده، جوراب‌هاي تيره، مبل استيل، پيتزا مخلوط، شلوار جين، كيف چرمي جيبي، ساعت مچي، صورت اصلاح شده، بحث سياسي، ميل به جنس مخالف و برنامه‌ريزي براي پربار كردن روزهاي تعطيل. يك سال برنامه‌ريزي مي‌كردم «جان شيفته» را بخوانم، يك سال مي‌خواستم «كليدر» را تمام كنم، يك سال «جنگ و صلح» را جايي جلوي چشم مي‌گذاشتم تا يادم نرود چند روز براي خواندنش مهلت دارم، يك سال دفتري مي‌خريدم تا يادداشت‌هاي روزانه‌ام را بنويسم، يك سال تصميم مي‌گرفتم جاهاي ديدني تهران را ببينم، يك سال...‌ اي بسا آرزو كه خاك شده؛ يك سال يك سال گذشت و آن قانون نانوشته تعطيلات نوروز كه به نوع بشر اثبات مي‌كند، نمي‌شود از اين فرصت براي كارهاي مهم استفاده كرد، تثبيت شد و من را به جايي رساند كه حالا در 37 سالگي عين كفتري كه ياد امامزاده مي‌كند از خيال روزهاي كوچك كودكي بيرون نمي‌آيم و با حسرتي عجيب كه مي‌گويند مال دوره افسردگي است به همه آن خاطرات دور فكر مي‌كنم؛ درست عين چارلز فاستر كين فيلم «همشهري كين» كه در لحظه مرگ به يك چيز بيشتر نمي‌انديشيد: غنچه رز.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون