فردريش ويلهلم نيچه (1900-1844 م.) متفكر بنيانافكن آلماني بدون شك در رديف افلاطون و ارسطو و كانت، يكي از بزرگترين فلاسفه تاريخ بشري است كه از قضا ايرانيان و فارسيزبانان نيز با او ناآشنا نيستند. اگر چه ممكن است در اين آشناييها كژتابيها و سوءفهمهايي نيز صورت گرفته باشد، اين آشنايي به دلايل مختلف به ويژه با مشهورترين اثر او يعني «چنين گفت زرتشت» بيشتر و گستردهتر است. در طول بيش از يك 100 ساله و متاخر ما با فلسفه جديد غربي، نيچه يكي از پراقبالترين متفكران بوده و از كتاب حاضر نيز تاكنون ترجمههاي متعددي به فارسي صورت گرفته است. از ترجمه مشهور و پرمخاطب داريوش آشوري گرفته تا ترجمههاي حميد نيرنوري، رحيم غلامي، قلي خياط، شهلا المعي، فهميه رحمتي، مسعود انصاري، مهرداد شاهين، مهرداد يوسفي و... آخرين ترجمه اين كتاب توسط منوچهر اسدي، پژوهشگر و مترجم آثار فلسفي به همت نشر پرسش منتشر شده و به تازگي چاپ دوم آن نيز به بازار آمده است. اين ترجمه همچنين ضميمهاي جداگانه حاوي نقد مفصل ترجمه داريوش آشوري به همراه دارد. به همين مناسبت با مترجم اين كتاب گفتوگويي صورت داديم كه از نظرتان ميگذرد. منوچهر اسدي، غير از اين كتاب، ترجمه آثاري چون زندآگاهي فلسفه نيچه (نوشته اويگن فينك)، ميراث (نوشته فردريش ويلهلم نيچه)، موقف (نوشته مارتين هايدگر)، تفكر و شاعري: نيچه / هولدرلين (نوشته مارتين هايدگر)، كتاب فيلسوف (نوشته فريدريش نيچه) و... را در كارنامه دارد.
چنان كه در مقدمه ذكر شد، ترجمههاي متعددي از كتاب «چنين گفت زرتشت» نيچه به فارسي موجود است كه قطعا شما بسياري از آنها را ديدهايد. بر اين اساس در آغاز بفرماييد، بهرغم وجود اين ترجمههاي متعدد چرا سراغ ترجمه اين كتاب رفتيد؟
در ابتدا بايد بپرسيم چه نيازي به خواندن نيچه داريم و چرا نيچه اينقدر مهم است. ببينيد نيچه پايان 2500 سال تفكر متافيزيكي عالم غرب است؛ يعني از افلاطون كه طرح خداي صانع (دميورژ) ميكند تا هگل كه سوبژكتيويته را به نهايت خود ميرساند، همگي فيلسوفان غرب طرح سيستم ميكنند، اما بهناگهان نيچه ختم و پايان همه سيستمهاي فلسفي است. او در جايي ميگويد، دوهزار سال حتي بودن يك خداي تازه؟ و اين مطلب را طرح ميكند كه همگي فيلسوفان غربي يك خدا و آن هم خداي متافيزيكي را دارند. نيچه و ساحت تفكر او، شأن تخريب را دارد و هيچ سيستمي را تاسيس نميكند. او با طرح مساله نيستانگاري، غرب را وارد دورهاي از تاريخ ميكند كه هيچ اُفق روشني براي آن متصور نيست. او قدرت نيستانگاري را دو سده تخمين ميزند و سده دوم آن را بسي هولناكتر و مخاطرهآميزتر ميداند. خوب با توجه به اين مساله كه قوم ما تازه پس از نيچه است كه طرح مشروطيت ميكند، يعني درست در زمانه «بحران» و سالها پس از آن است كه با فلسفه غرب آشنا ميشود، بايد به او توجه كرد و از طريق او وارد نحله فلسفه شد. پس خواندن نيچه يكي از اساسيترين وجوه توجه به كُنه و بُن فلسفه غرب است. با اين نگاه به سراغ ترجمه تازهاي از «چنين گفت زرتشت» رفتم و سعي كردم خطاهاي اساسي ترجمههاي پيشين را ببينم. همان گونه كه در مقدمه يادآور شدهايم ترجمههاي پيشين و بهخصوص ترجمه آقاي آشوري، هيچ راهي به فهم نيچه نميگشايد.
شما به طور خاص و در ضميمهاي مفصل به نقد ترجمه مشهور داريوش آشوري از اين كتاب پرداختهايد. قطعا هدف ما بازگويي مطالب آن ضميمه در اين گفتوگوي مختصر نيست، اما اگر ممكن است به اختصار بفرماييد چرا در ميان اين همه ترجمه، آن يكي را مطمح نظر قرار دادهايد؟
ترجمه آقاي آشوري از سال 1352 تاكنون متجاوز از چهل و اندي بار چاپ و منتشر شده است. چندين و چند نوبت هم - چنان كه در مقدمههايش ذكر ميكند - ترجمه را ويراست كرده است؛ اما هيچ كدام از اين ويراستها و اساسا خود ترجمه راه به جايي در فهم نيچه نميبرد. ترجمه آقاي آشوري از زبان انگليسي صورت گرفته است و بهرغم ادعاي ايشان در ترجمه كتاب از آلماني و اين اواخر پيش روي داشتن ترجمه فرانسه هم متاسفانه بايد اذعان كرد كه همگي گفتههاي ايشان در حد ادعا باقي ميماند. بگذاريد نكته مهمي را متذكر شوم؛ در سال 1382 كتابي در نشر پرسش منتشر شد بهنام «نيچه، هايدگر و گذار به پسامدرنيته» اثر گرگوري بروس اسميث. نويسنده با صراحت تمام ميگويد كه تمامي ترجمههاي انگليسي آثار نيچه در 100 سال گذشته را بايد دور ريخت و از نو و اساسي ترجمههاي تازهاي از نيچه ارايه كرد. چرا كه هيچ كدام از ترجمهها راهي به فهم درست نيچه نميبرند. حال چگونه است كه بايد به ترجمه فارسي از اين ترجمههاي انگليسي اطمينان كرد؟ همان گونه كه در ضميمه چنين گفت زرتشت با دقت تمام حدود 120 مورد را آوردهايم و يك تطبيق دقيق و موشكافانه صورت گرفته، نشان دادهايم كه چه اشتباهات فاحشي صورت گرفته است.
خود ترجمه كتاب چنين گفت زرتشت، بدون هر گونه مقدمهاي در باب نيچه و كتابش است و بعد از يادداشت كوتاه ناشر (آقاي محمد رنجبر) و يادداشت كوتاهي از ماتسينو مونتيناري، اصل كتاب ارايه ميشود. در پايان كتاب هم پسگفتار نسبتا مختصري از جورجيو كولي (ويراستار ايتاليايي اين اثر) ارايه شده است. به نظر ميآيد جاي مقدمه يا موخرهاي به قلم مترجم كه رويكرد و نگاهش به نيچه و چنين گفت زرتشت را عرضه كند، خالي است. اگر ممكن است به اختصار ديدگاه خودتان به نيچه و انديشه او را بفرماييد.
ببينيد، نه مترجم و نه ناشر به هيچ روي قصد بيان نظرات خود در باب نيچه را در اين ترجمه نداشتيم. من فكر ميكنم جاي اظهارنظر مترجم يا هر كس ديگري در مقدمهنويسي نيست. فقر دانش ما نسبت به فلسفه و فيلسوفان يا مسائل فلسفي را بايد با ترجمه كتابهاي اساسي فلسفي اندكي كاهش داد. بايد بيشتر متون را خواند تا مقدمههاي نه چندان كارآمد را. همان گونه كه در ابتدا عرض كردم، نيچه سراسربين است. بدون هيچ گونه اِغماضي همه 2500 سال فلسفه غرب را به چالش ميكشد و قصد درگذشتن از آن را دارد. اما همچنان كه هايدگر ميگويد، نميتواند از اين متافيزيك گذر كند، اما ويرانگري او منجر به پايان فلسفه به معناي سيستمسازي ميشود. پس از او هيچ فيلسوفي به معناي رسمي، سيستمساز وجود ندارد. نيچه در دفتر چهارم از چنين گفت زرتشت در بند «دختران برهوت» چنين ميگويد: «برهوت سر برآورده است، واي بر آن كس كه برهوت را كِتمان كند.» اين سخن نيچه يعني به فعليت رسيدن فلسفه غربي. شما ميدانيد پس از نيچه است كه ميبينيم دو جنگ ويرانگر اول و دوم جهاني عالم را به لرزه درميآورد. جنگهاي متعدد ـ از جنگ سرد گرفته تا جنگهاي محلي و منطقهاي ـ مدام در حال شعلهور شدن است. غرب بحرانهاي خود را مدام و همواره به اقصي نقاط عالم و بهخصوص جهان سوم منتقل ميكند. شما ببينيد وضع خاورميانه را - كه پس از تشكيل دولتي جعلي به نام اسراييل - در اين 75 سال چگونه بوده است؟ آيا اين همان برهوت مدرنيته غربي نيست؟ نيچه اين برهوت را ديد و هشدار داد؛ عظمت و هولانگيزي همين برهوت او را از پاي درآورد.
شما به گواه آثارتان بيشتر دلبسته سنت قارهاي (اروپايي) در فلسفه معاصر غربي هستيد و عمدتا به متفكراني چون نيچه، هايدگر و هانس گئورگ گادامر پرداختهايد. اگر ممكن است به اختصار در مورد رويكرد عمومي خودتان به فلسفه غرب توضيح دهيد و بفرماييد كه ويژگيها و شاخصههاي نگاه شما به اين متفكران چيست و از چه منظري به آنها مينگريد؟
نخست بايد بگوييم در فلسفه و امر تفكر، دلبستگي معنايي ندارد. فلسفه و تفكر فلسفي و اساسا تفكر بايد داراي مبنايي باشد. منظر و مرآء تفكر ميتواند ما را به راهي دراندازد كه بتوانيم در اين برهوت بيفكري معبري هر چند باريك و سخت باز كنيم. ما نه همراه و همپاي فلسفه غرب و غربيان بودهايم و نه شريك آنان. در هنگامهاي به اين فلسفه رسيدهايم كه از پايان آن هم گذشته بود. پس اكنون بايد با درنگ و تأمل به آن نزديك شويم و نميدانم شما از اين نكته آگاهي داريد كه ژاپنيها در ميانه دو جنگ اول و دوم جهاني شاگرداني را به آلمان و نزد هوسرل و هايدگر و ريكرت فرستادند كه فلسفه غرب را بياموزند و با تاسيس مدرسهاي در كيوتو (كه در آن زمان پايتخت كشور ژاپن بود) نقشي اساسي در ايجاد وضع مدرن در ژاپن ايفا كرد. اما ميتوان گفت پيش از آن در عصر ميجي، ژاپن با عالم تجدد غرب آشنا شده بود. كتاب مهمي در آن زمان نوشته شد به نام «نظريه تمدن» نوشته فوكوتساوا كه بسيار مهم و اساسي است و ترجمه بسيار خوبي از آن توسط دكتر چنگيز پهلوان صورت گرفته است. اما ما چه كرديم؟ هيچ! تماس و آشنايي ما با غرب فقط تماشاگرانه بوده است. ما در برابر تمدن غرب فقط توريست بودهايم. اولين نوشته جدي درباره فلسفه غرب در ايران، كتاب «سير حكمت در اروپا»ي مرحوم فروغي است كه تقريبا تقرير و تحرير فروغي از روي كتابهايي دست چندم فرانسوي بوده است. توجه به اين نكته كه خاستگاه جدي و اساس فلسفه پس از يونان باستان، آلمان است؛ پس بايد به اين قوم و سرزمين بهجد پرداخت. متفكراني همچون هوسرل، هايدگر، گادامر و اويگن فينك، اساسا با روشي خلافآمد پيشينيان بوده است؛ كه ميتواند ما را راهنما و دشتبان فلسفه غرب باشد. اساسا تفكر پديدارشناسانه و هرمنوتيكي عاري از هر گونه جزميت و پيشداوري گرفتار در انگارههاي ايسم است؛ پس بايد قدم به قدم و آرام و بيشتاب به سوي فهم آنان گام برداشت.
چنان كه در مقدمه اشاره شد، ايرانيان به واسطه ترجمهها و شروح فراوان از نيچه و درباره نيچه، با او و انديشهاش آشنا هستند. با توجه به اينكه شما نيچه را به زبان آلماني ميخوانيد و با شروحي كه به زبانهاي اروپايي به انديشه او نوشته شده، آشنا هستيد. ارزيابي خودتان را از قرائتها و خوانشهايي كه از نيچه در ايران صورت گرفته، بفرماييد.
متاسفانه در ايران چون خواندن نيچه غير از زبان آلماني صورت ميگيرد، نميتواند كمكي به فهم نيچه كند. همان طور كه گفتم، خواندن نيچه آسان نيست. به جز چنين گفت زرتشت، همگي آثار نيچه بسيار موجز، پارادوكسيكال (خارق اجماعگونه) و قصار است. جملات او عصاره 2500 سال تفكر فلسفي غرب است. ما هنوز به طور جدي با نيچه روبرو نشدهايم والا وضعمان چنين مخاطرهآميز نبود. نيچه فيلسوف بحران است؛ جاني واتيمو، متفكر ايتاليايي در كتاب «پايان مُدرنيته» ميگويد براي گذر از بحران بايد از دل همين نيستنگاري گذر كرد؛ هيچ راه ميانهاي نداريم. پس بايد گفت خوانش نيچه نه براي تفنن بلكه براي گذر از بحران است. ظاهرا ما از بحران گريزانيم و آن را دوست نداريم. ما عاشق «اين نيز بگذرد» هستيم و خيال ميكنيم «اين نيز بگذرد.» بايد گفت ديگر «اين نيز نميگذرد» و ما هر روز وضعمان بدتر خواهد شد. بايد تفنن را كنار گذاشت و همان گونه كه كارل ماركس در كتاب هجدهم برومر ميگويد: «پايان دِهشتانگيز بِه از دهشت بيپايان.» وضع كنوني ما دهشت بيپايان است، بايد شجاعانه از اين دهشت گذر كنيم و اين شب هولانگيز نيستانگاري را پشت سر بگذاريم. مولانا ميگويد، ترسيدن ما چون كه هم از بيم بلا بود/ اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم. يك نكته اساسي را بايد متذكر شوم و آن اين است كه متاسفانه ترجمه، خوانش نيچه و توجه به او در اين 50 سال در كشور ما مد روشنفكري بوده است و اين ما را به جايي نميرساند. اساسا نيچه ضد منورالفكري و روشنفكري است و اين را به صراحت در آثارش ميتوان ديد. نيچه را بايد متفكرانه و دردمندانه خواند.
باز چنان كه در مقدمه اشاره شد، چنين گفت زرتشت نيچه، دست كم به گواه ترجمههاي متعددي كه از آن صورت گرفته در ميان ديگر آثار او در ميان فارسيزبانان با اقبال بيشتري مواجه شده است. به نظر شما علت اين اقبال گسترده چيست؟ اينكه نيچه از پيامبر ايراني بهره گرفته يا نثر شعرگونه كتاب؟
در اينكه ايرانيان به دليل نام زرتشت به نيچه توجه كردهاند هيچ شكي وجود ندارد. عامه مردم به نوعي فريب اين نام را خوردهاند، اما هيچ اشكالي ندارد و فريب هم هميشه مذموم نيست و ميتواند محمود هم باشد؛ ولي قوم ايراني با توجه به انديشههاي زرتشت كه همه مردمان را به گفتار و پندار و كردار نيك سفارش ميكند، توجه خاصي دارند و در جانمايه وجوديشان هميشه سرشت پاكي و نيكي و گريز از شر را داشته و دارند و به همين دليل هم هست كه سرشت و طبع نيكصفتي و عياري و جوانمردي در اين سرزمين به قدمت خود قوم ايراني است. آنان مدام ميان خير و شر در نوسان بودهاند و از شر گريزان و ميل به خير داشتهاند. نثر نيچه در چنين گفت زرتشت بسيار شعرگونه است و اين به طبع ما كه ساختار تفكرمان قصار و شعرگونه و اجمال است بسيار خوش ميآيد و آن را دوست ميداريم. در اينكه نيچه در اثر ترجمههاي قرن هجدهم و نوزدهم متون فارسي به آلماني با فرهنگ ايراني آشنا بوده است هيچ شكي وجود ندارد، ولي نيچه براي گريز از همان متافيزيك 2500 ساله غربي رو به سوي زرتشت نهاده است و با ياري گرفتن از اين نام سعي در گذر از فلسفه غربي دارد. ولي در مجموع اين نكتهاي فرعي است و نبايد زياد به آن توجه كرد؛ مهم ذات تفكر نيچه است.
برخي از مفسران نيچه در ايران (به خصوص آقاي حامد فولادوند) بر پيوند و ارتباط ميان انديشههاي نيچه با انديشه عرفاني و رازورزانه ايراني تاكيد دارند. ارزيابي شما از اين مدعا چيست؟
ببينيد نميتوان از مفسران نيچه در ايران نام برد. همان گونه كه عرض كردم اين نقطه نظرات بيشتر روشنفكرانه است و نه متفكرانه. شما از آقاي فولادوند نام برديد. بگذاريد عرض كنم حداكثر كاري كه ايشان ميكنند تتبع است و نه انديشهورزي فلسفي. اما بگذاريد نكتهاي را گوشزد كنم از باب نسبت نيچه با انديشه عرفاني ايراني. شايد بتوانيم رگهها و مشابهتهايي ميان انديشههاي نيچه و عرفان ايراني بيابيم، ولي اين تصادفي است؛ به دليل همان نكتهاي كه قبلا عرض كردم. ذات و جانمايه ايراني هيچ نسبتي با فلسفه غربي ندارد و نيچه هم كه سعي در گذر از اين فلسفه را دارد، بياني غير از فلسفه را افاده ميكند. نيچه تلاش دارد زبانش خارج از فلسفه باشد؛ پس روي به زبان شاعرانه ميآورد كه براي ما بسيار آشناست. همين نكته ما را دچار اشكال ميكند. ما نبايد گرفتار زبان و كلام بشويم، تلاش ما بايد در جهت نسبتگزيني با حاقّ تفكر نيچه باشد. در همين كتاب چنين گفت زرتشت ميتوان نكات بسياري از تفكر نيچه و شرح او از عالم مدرن را ديد. در بخش چهارم كتاب كه نكتهاي را ذكر كردم، شاهكار نيچه در باب عالم مدرن است. او سعي در بيان اين وضع هولانگيز را دارد. همين بند «دختران برهوت» را بايد بارها و بارها خواند و در آن تأمل كرد.
درك و دريافت خود شما از ارتباط نيچه با سنت انديشهورزي ايراني چيست؟
صراحتا عرض ميكنم كه هيچ! يكي از بزرگترين معضلات در تفكر ايران مساله تطبيق است. هانري كربن معضل بزرگي براي تفكر سرزمين ما ايجاد كرده است. تطبيق هيچ راهي كه ثواب باشد روي ما نميگشايد. اگر قرار باشد با تطبيق فهم درستي از ماهيت فلسفه غرب و تفكر نيچه به دست بياوريم خيال باطلي است كه ما را دچار فلسفه خوشباشي ميكند. ما بايد به همسخني با غرب روي بياوريم. همسخني اعم از يكسخني است. استاد فرديد ميگفت من با هايدگر همسخن هستم ولي يكسخن نيستم. ما بايد از تطبيق و همسانسازي دست برداريم. 200 سال حاكميت قاجاريه ما را شديدا به گعدهنشيني خو داده است، چه در حيات اجتماعي، چه در سياست و چه در فلسفه. خاستگاه فلسفه غرب از اساسا هيچ نسبتي نهتنها با ما، بلكه با هيچ كدام از اقوام شرقي همچون هند، ژاپن يا چين ندارد. به قول هايدگر، فلسفه غرب آونگي است ميان افلاطون و ارسطو و به عبارت روشنتر، يا ايدهآليسم است يا رئاليسم، كه نهايتا منجر به خودبنيادي در دكارت و اومانيسم عصر جديد ميشود. نحوه نگاه و نسبتگزيني فلسفه غربي به عالم و آدم منجر به فجايعي شده است كه تنها كسي همچون نيچه ميتواند به فراست و جانآزمايي دريابد و سخن از نيهيليسم (نيستانگاري) بهميان آورد. كدام متفكر شرقي و از جمله ايراني چنين فراستي دارد يا ميتواند داشته باشد؟ چرا كه نحوه نگاه و نسبت او با عالم به طور و طريقي ديگر است.
در پايان بفرماييد اهميت نيچه و انديشه او در روزگار ما چيست؟ امروز 120 سال از درگذشت اين متفكر ناآرام قرن نوزدهمي ميگذرد و ما ربع نخستين قرن بيست و يكم، دست به گريبان مشكلات و مصائب فراواني هستيم. به نظر شما نيچه براي انسان ايراني قرن بيست و يكمي چه رهاوردي دارد و چرا بايد به او و انديشهاش پرداخت؟
كم و بيش در خلال پرسشها نكاتي را عرض كردم اما براي ختم كلام بايد به نكات ديگري نيز اشاره كنم. از اواخر عمر نيچه كه تني چند از اهل نظر در اسكانديناوي از جمله گئورگ براندس در دانمارك، ايبسن و بيورنسن (كه هر دو نمايشنامهنويس بودند) و آرنه گاربورگ نروژي به نيچه توجه جدي داشتند متفكران جدي غرب به او توجه داشتند، تا امروز كه بسياري از متفكران جدي غرب به او توجه داشتهاند، متجاوز از 130 سال ميگذرد و هر روز خوانش و تفسيرهاي تازهاي از نيچه صورت ميگيرد. در دهه گذشته بسياري از اهل فلسفه آلمان دور هم نشستند و تمامي آثار نيچه را از نو شرح و تفسير كردند كه چاپ شده است چرا كه آنچه نيچه در خشت خام ديده بود، اكنون بالعينه همگان پيش چشم دارند. فجايع جنگهاي صد سال گذشته، تسخير و اُبژه شدن عالم، فاجعههاي زيست محيطي و دگر شدن همه خان و مان بشر، نابودي چيزي به نام خانواده، سيل مهاجرتهاي بيامان آدميان از سرزمينهاي شرقي به غرب، به تزلزل افتادن هويت بشر، غم تنهايي و فرديت مطلق بشر غربي، امنيت غولآساي امر تكنيك بر آدمي چنانكه راهبر و راهنماي بشر شده و سيادت تكنيك و اقتداي بشر به آن، همه آن چيزي است كه نيچه بهجدّ به جان آزمود و آن را در زمان بسيار اندكي نوشت. او چنان كه خود ميگويد «با چكش فلسفيدن»، يعني ديگر سخن از «انشاءالله گربه است» گذشته و ما بايد با تمامي وجود خود را براي اين مهمان آماده كنيم. او زماني گفت: «از كجا آمده است اين مهمان، اين سهمگينترين مهمانها كه پشت در ايستاده است؟ اكنون و پس از 120 سال اين مهمان رخنه در جان و دل آدميانِ تمامي سرزمينها كرده است و نهتنها به اين زودي قصد ترك خانه ما را ندارد، بلكه او صاحب خانه شده است. نيچه در قطعه 124 «دانش فرحانگيز» از شوريده سري سخن ميگويد كه در روز روشن چراغي به دست ميگيرد و در بازار به دنبال خدا ميگردد. همه آدميان او را به سخره ميگيرند و او سرانجام خاموش ميشود و در پي كار خويش ميرود. شوريده سر نيچه هولانگيزي نگاه بشر عصر جديد به عالم و آدم و مبدأ آن را اعلام ميكند، حوالت تاريخي عالم اكنون در بحران بسيار جدي است. اكنون ديگر فرقي نميكند كه در كجاي اين كره خاكي زندگي ميكنيم، همه چيز سراسر يكسان شده است. بهقول اخوان ثالث: «رو چراغ باده را برفروز، شب با روز يكسان است»، شايد بتوان گفت جديترين كسي كه در ميان شاعران معاصر ايراني به نيستانگاري و زمستان عالم توجه داشته است، همين اخوان ثالث است كه در شعر زمستان به بهترين نحو ممكن، عالم نيستانگار كنوني را توصيف كرده است. او انگارههاي تبختر و فخرفروشي و باليدن به گذشتهاي كه قوم ما هيچ نسبت حقيقي با آن ندارد را به بهترين نحو ممكن، آشكار كرده است. «ما فاتحان قلههاي رفته از ياديم. او كم و بيش تزلزل اركان قوم ايراني را دريافته بود و اي كاش به اخوان ثالث توجه و دقت نظر بيشتري صورت ميگرفت و حتي همين روشنفكران، شعر او را بهجد ميخواندند. ما غفلت را بيشتر از نيشتر دوست ميداريم؛ نيچه نيشتر است، به همين سياق مثلا شاملو را بر صدر مينشانيم و او را ملكالشعراي شعر نو ميدانيم، اما اخوان ثالث را دوست نداريم. به شعر سنگستان او توجه كنيد؛ سراسر وضعيت «ابسورد» عالم نيستانگارانه بشر را به بهترين نحو توصيف ميكند.
200 سال حاكميت قاجاريه ما را شديدا به گعدهنشيني خو داده است، چه در حيات اجتماعي، چه در سياست و چه در فلسفه. خاستگاه فلسفه غرب از اساسا هيچ نسبتي نهتنها با ما، بلكه با هيچ كدام از اقوام شرقي همچون هند، ژاپن يا چين ندارد. به قول هايدگر، فلسفه غرب آونگي است ميان افلاطون و ارسطو و به عبارت روشنتر، يا ايدهآليسم است يا رئاليسم كه نهايتا منجر به خودبنيادي در دكارت و اومانيسم عصر جديد ميشود. نحوه نگاه و نسبتگزيني فلسفه غربي به عالم و آدم منجر به فجايعي شده است كه تنها كسي همچون نيچه ميتواند به فراست و جانآزمايي دريابد و سخن از نيهيليسم (نيستانگاري) بهميان آورد. كدام متفكر شرقي و از جمله ايراني چنين فراستي دارد يا ميتواند داشته باشد؟ چرا كه نحوه نگاه و نسبت او با عالم به طور و طريقي ديگر است.