کرونا صد سال بعد
اي سال برنگردي
سيد علي مير فتاح | مقاله مطولي كه در اين صفحه ميخوانيد سرمقاله كرگدن شماره 126 است كه حدودا در ميانه اسفند 98 منتشر شد. در اسفندماه گذشته كرونا فراگير شده بود اما هنوز براي عموم مردم ناشناخته بود، حضور وحشتبارش بهخصوص در اروپا و امريكا به پررنگي امروز نبود، نيز كسي به روشني نميدانست اين ويروس تاجدار با زمين و ساكنانش چه معاملهاي ميكند. امروز جامعه شناسان مقالههاي بسيار نوشتهاند، فيلسوفان به ديده تامل در كرونا نگريستهاند و حاصل نگرششان را با ما در ميان گذاشتهاند. نويسندگان و هنرمندان هم تجربههاي ناب و تكرارنشدني خود را در مواجهه با اين بيماري ثبت و ضبط كردهاند. امروز آشكار است كه سايه كرونا بر سياست و اقتصاد و مناسبات اجتماعي به قدري سنگين است كه گاه باعث ميشود مسائل پزشكي و درماني را از ياد ببريم. كرونا به سرعتي باورنكردني همهچيز را تغيير داد و جهان ومافيها را به قبل و بعد از خود تقسيم كرد. بعد از كرونا يقينا ما موجودات ديگري هستيم با باورها و عقيدهها و احساسات و تمناهاي متفاوت. در اين باره از نويسندگان و هنرمندان و روشنفكران و اهل تامل خواستهايم تا اين مرحكه گذار را توضيح بيشتر بدهند و جهان پس از كرونا را دقيقتر ترسيم كنند. همچنين در اين خصوص مقالات و تاملات غير فارسي را نبايد غافل شويم. جا دارد كه مترجمان آستين بالا بزنند و نوشته متفكران و پژوهشگران را در اختيار فارسيزبانان بگذارند. خوشبختانه بعضي از اين مقالات عليرغم طولاني بودنشان در فضاي مجازي به سرعت دست به دست شدهاند و اهل مطالعه آنها را خواندهاند، حتي دربارهشان بحث هم كردهاند. اين حقير فقير سراپا تقصير خودم و شما را توصيه ميكنم به درنگ و مطالعه تاملات كرونايي. پس از آن خوب است به صورت مكتوب با هم بحث كنيم و آرا و نظريات يكديگر را به نقد صريح و بيمجامله بنشينيم. صرفا از باب اينكه چراغ اول صفحه «تاملات» را روشن كنم، تجديدچاپ سرمقاله كرگدن را با عنوان «اي سال برنگردي» جايز دانستم. اميدوارم طولاني بودن نوشتهام ملولتان نكند.
دوستان، سلام. عيدتان مبارك. صد سال به از اين سالها... چيزي نمانده بود امسال هم عيد نداشته باشيم، كسي خانه و زندگياش را نتكاند، سفره هفتسين نيندازد، با رفيقان و آشنايانش دست ندهد، با عزيزانش روبوسي نكند، تمام تعطيلي عيد را در خانهاش بماند؛ نه كسي را راه بدهد، نه خودش به خانه ديگري برود... نزديك بود رسم صد سال پيش برگردد و ما را دوباره به نقطه آغازين برساند كه خدا خودش به خير گردانيد. رسيده بود بلايي ولي به خير گذشت. خدا به ما رحم كرد كه دانشمندانمان خيلي زود توانستند ويروس سورونا را مهار كنند، جلوي شيوعش را بگيرند، خطرش را از سر مردم كم كنند و آرامش را به خانه و زندگي مردم برگردانند. انصافا مردم هم خيلي خوب و منطقي و هوشمندانه با سورونا برخورد كردند و كوويدو 119 را سر جايش نشاندند... لابد توي كتابها خواندهايد كه عين همين اتفاقي كه امسال براي ما افتاد، براي مردم صد سال پيش هم افتاده بود. در همين ايران عزيزمان، صد سال پيش ويروسي قد علم كرد كه حسابي همه را ترساند و سامان زندگيشان را بههم ريخت. اينطوري كه در منابع تاريخي آمده، در چين ويروسي كشف شد كه به آن كوويدو 19 ميگفتند. ويروسي هم كه امسال به جانمان افتاده، نوه و نتيجه همان ويروس قديمي است. خوشبختانه دستاندركاران بهداشت خيلي زود اين مريضي را نامي درخور نهادند و جهان را از شيوعش هشدار دادند. تجربه صد سال پيش، امروز به كارمان آمد و مقابله با مريضي را هزار مرتبه آسانتر از قبل كرد. اينبار هم اين بيماري خيلي زود نيمكره شمالي جهان را در بر گرفت و تعداد زيادي از مردم را به خود مبتلا كرد. در ايران هم مردم قم و تهران و رشت و انزلي بيش از جاهاي ديگر به آن گرفتار شدند. گويي همان سناريوي قرن قبل تكرار شد. اگر مشتاق دانستن بيشتر باشيد و بخواهيد آن شيوع گسترده را در دست مطالعه بگيريد، از حيث منبع و سند در مضيقه نيستيم. درباره طاعوني كه در قرون قبلتر فراگير شده بود، اطلاعات زيادي نداريم. جسته و گريخته بعضي مورخان اشارههايي كردهاند اما بيشتر بايد با حدس و گمان قسمتهاي گمشده پازل را به هم بچسبانيم. برعكس اما در كرونا، اجداد ما حواسشان جمع بوده، حسابي تجربههاي خود را نوشتهاند و ثبت و ضبط كردهاند. البته حرف بيربط و اطلاعات غلط هم زياد است. حتي آمار دروغ و اخبار جعلي لابهلاي اسناد و مدارك قديمي به وفور يافت ميشود كه اگر محقق حواسش نباشد نهتنها حقيقت ماجراي كرونا را نميفهمد بلكه به بيراهه ميرود و به اشتباه ميافتد. حقيقتا لازم است به روان پدران و مادران شجاع و هوشيار و آيندهنگرمان درود بفرستيم كه در طول تاريخ از بحرانهاي صعب با زحمت و مشقت بسيار عبور كردند و در اصلاح دنيا كوشيدند. اين زمين آرام و دوستداشتني و سبز و اين آسمان فيروزهاي ارزان به دست ما نرسيده. هزينه گزافش را اجداد ما در طول تاريخ دادهاند و بيش از همه پدربزرگهاي ما در صد سال پيش كاري كارستان كردند و نهتنها پشت بيماري مهلك كرونا را به خاك ماليدند، بلكه نگذاشتند ترس از ويروسي ناپيدا فرهنگ انساني آنها را تغيير دهد و بسياري از رسم و رسوم ارزشمند ايراني را براي هميشه از بين ببرد. در كتابها و فيلمها و روزنامههاي قديمي داستانهاي جالبي در اين باره نوشته شده كه تماما مايه عبرت است و من به شما توصيه ميكنم آنها را با ديده عبرت ببينيد و از رفتار و كردار گذشتگان پند بگيريد. اما در اين ميان تجربههاي شخصي را نبايد از چشم دور نگه داشت. من شخصا از پدرم، پدربزرگم و بزرگترهاي فاميل داستانهايي شنيدهام كه احترامم را به نسلهاي گذشته صدچندان ميكند. پدرم از پدرش شنيده بود و اصرار داشت به من بگويد، از من هم خواست به فرزندانم بگويم كه در سال نودوهشت هجري شمسي آنچه درنهايت مردمان را، از هر قشر و طايفهاي، كمك كرد بر كرونا فايق شوند شادابي و سرخوشي و مهرباني و اميد به زندگي بود. پدربزرگم از قول شاعران سلف، بر سردر اتاقش نوشته بود: «نوميد مشو ز چاره جستن/ كز دانه شگفت نيست رستن» اين تابلو كه با خط نستعليق نوشته شده، ميراث ارزشمندي است كه در خانواده ما به پسر ارشد ميرسد و او موظف است آن را حفظ و حراست كند. شايد شما در بعضي بيمارستانها ديده باشيد كه گاهي بعضي پرستارها يا كادر درمان، حتي بعضي پزشكان متخصص بالاي سر مريض بدحال ميرقصند و ضمن خنده و شوخي، دست و كمر خود را مقابل چشم مريض ميچرخانند و شعر ريتميك ميخوانند. كمتر كسي امروز ميداند اين رسم از كجا وارد بيمارستانها شده اما من بااطمينان به شما ميگويم كه اين رفتار تتمه رسمي است كه گذشتگان براي مقابله با كرونا بنيان نهادند و با همين رقص و آواز و دستگيري از يكديگر زور سلامتي را بالا بردند. پدربزرگم در خاطراتش نوشته است كه «اگرچه الكل و صابون و مواد پلشتزده و داروهاي قدرتمند ويروسكش، كرونا را وادار به عقبنشيني كردند اما چون نيك بنگريم قدرت شادي و خنده و دوستي بيش از همه آنها بود...» حرفي كه پدربزرگم ميزند فقط يك خاطره شخصي نيست. من براي اينكه سرمقاله اين شماره كرگدن را بنويسم وقت گذاشتم و بيشتر منابع مكتوب و تصويري صد سال پيش را بررسي كردم. در آن ايام همچنان كه ميدانيد، ما با امريكا درگير بوديم و چيزي نمانده بود بين ما و آنها جنگي تمامعيار در بگيرد. امريكاي امروز ربطي به امريكاي صد سال پيش ندارد. به گواه تاريخ امريكا در آن موقع ابرقدرت سياسي و اقتصادي بوده، كسي ياراي مقابله با آن را نداشته. اتفاقا يكي از چيزهايي كه باعث شد امريكا تبديل به يك كشور معمولي و معقول و منطقي شود و از خر شيطان استكبار پايين بيايد، كرونا بود. كرونا بهتنهايي البته اين همه زور و قوت نداشت تا ابرقدرتي را سرجايش بنشاند. كرونا از يكسو، ندانمكاري و خطاهاي رييسجمهوري به اسم دونالد ترامپ هم از سوي ديگر باعث شدند امريكا از آن همه سطوت و شوكتي كه جهانيان در وصفش داد سخن سر دادهاند، بيفتد و يكي مثل بقيه شود. البته در اين بين مقاومت پدران و مادران ما اهميت زيادي داشت. مريضيها را دستكم نگيريد. آنها مهمترين ابزاري هستند كه ميتوانند آدميزاد مغرور و خودبزرگبين را از سرير عجب و كبر پايين بياورند و متواضعش كنند. حقيقت اين است كه كرونا پدران ما را هم متواضع كرد و توان واقعيشان را به رخشان كشيد. احتمالا در متون ديني خواندهايد كه خداوند به چه وسيلهاي نمرود را از اريكه خدايي به زير افكند. نمرود براي خودش كبريايي قائل بود كه حتي خدا را نميتوانست تحمل كند. او وسيلهاي ساخت، به كمك كركسها به آسمان رفت، تيري از چله رها كرد و به خيال خود خداي آسمانها را كشت. او مردم را وادار كرده بود در برابرش سجده كنند و فقير و غني در مقابلش به خاك مذلت افتند. هر چه ابراهيم عليهالسلام و مصلحان و ناصحان گفتند اثر نكرد، نمرود از روش و منش خطرناك خود برنگشت. درنهايت خداوند پشهاي را به سراغش فرستاد تا دمار از روزگارش درآورد، مرتبه واقعياش را به عينه ببيند: «پشهاي را حكم فرمودم كه خيز/ خاكش اندر ديده خودبين بريز» ويروس كرونا هم مهمترين كارش اين بوده كه باد خودبيني مردمان گذشته را از دماغشان درآورد و حد و اندازه واقعيشان را به رويشان آورد. از حرف اصليام دور نيفتم. اسم امريكا را براي اين آوردم تا بگويم ايران صد سال پيش به لحاظ سياسي در موقعيت نسبتا خطرناكي قرار داشت. از يكسو امريكا براي بيش از چهل سال، بر دولت و ملت ايران تحريم اقتصادي وضع كرده بود، از لحاظ رسانهاي هم مدام به وسيله دستگاهي به نام موبايل -كه احتمالا چيزهايي دربارهاش شنيدهايد و خواندهايد- روي ذهن و ضمير مردم كار مداوم كرده بود تا آنها را از حال و آينده بالكل نااميد كند و گذشتهشان را سراسر سياه و تيره نشان دهد. ويروس نااميدي هزاربار خطرناكتر از كرونا بود و من اگرچه آنها را بابت مهار كرونا تحسين ميكنم اما هزاربار بيشتر تحسين و تكريمشان ميكنم كه توانستند نااميدي را از خود دور كنند. براي اينكه بدانيد در صد سال پيش مردم ما دست به چه شاهكاري زدند لازم است تصوير واضحتري از زندگي و روزگار آنان به دست آوريد. مردم صد سال پيش، در شش و بش توسعه و تمناي آزادي و دموكراسي دچار مشكلات داخلي بيشمار و دعواهاي سياسي بيهوده بودند، حتي شواهد و قرايني در دست است كه به نظر ميرسد آنها در آستانه فروپاشي قرار داشتند. فروپاشي تعبير خوبي نيست، حق مطلب را ادا نميكند. اما شمهاي از وضع و حال آنها را گزارش ميكند. اعتراف ميكنم كه ما نميتوانيم كما هو حقه، سختي و صعوبت سالهاي آخر قرن چهاردهم شمسي را دريابيم. در سال هزار و سيصد و نود و هشت، پدران و مادران ما در طول يك سال گرفتار سيل شدند، در آستانه جنگي تمامعيار با امريكا قرار داشتند، آنهم نه امريكاي بيآزار الان، امريكاي صد سال پيش كه رسما امپرياليسم بود و ميخواست ايران را از بين ببرد و تجزيهاش كند و براي اين كار هزينههاي گزافي نيز پرداخت كرده بود. امريكا آنقدر به جنگ نظامي با ايران نزديك شده بود كه يك شب قهرمان ملي ايران را با استفاده از موشكهاي پهپادي شهيد كرد. در همان ايام از بد حادثه، يكي از هواپيماهاي مسافربري هم اشتباها ساقط شد و جامعه را هم به لحاظ سياسي و هم اجتماعي و عقيدتي دچار شكافي عميق و جدي كرد. شاعري در ازمنه ماضيه فرموده اگر دردم يكي بودي چه بودي. اگر كرونا بهتنهايي بر ايران نازل شده بود و ايرانيها آن را پس ميزدند، البته كه كار مهمي كرده بودند اما نه آنقدر مهم كه بعد از صد سال ما به احترامشان كلاه از سر برداريم. آنها كرونا را در حالي به عقب راندند كه دهها ويروس منحوس ديگر، اجتماع و سياست و آرمانخواهي و اميد گروههايي از مردم را مبتلا كرده بود. در واقع ويروس كرونا قوزي بود بالاي دهها قوز ريز و درشت كه جامعه از دستشان خلاصي نداشت. اما خلاص شد. من اين حرفها را از خودم درنميآورم. به خاطرات پدربزرگ و مادربزرگم هم بسنده نكردهام... كافي است چند روزي به كتابخانه ملي برويد و متنها و فيلمهاي آن روزگار را با دقت ببينيد تا بفهميد كه نسلهاي گذشته چه همتي كردند و چه ذكاوتي از خود نشان دادند كه اولا به سلامت از بحران مريضي گذشتند، ثانيا جلوي تجزيه كشور را گرفتند، ثالثا بسياري از آداب و رسوم ايراني را -مهمتر از همه زبان فارسي را- حفظ و حراست كردند و چون امانتي گرانبها به ما رساندند. ميدانيد نزديك بود كه همين دست دادن ساده و سلام و عليك دوستانه بالكل از بين برود؟ ميدانيد چيزي نمانده بود تا سنت حسنه كتابخواني فراموش شود؟ ميدانيد نامهاي كه روي كاغذ امروز من و شما براي هم مينويسيم رسمي است كه پدران ما احيا كردند؟ پدربزرگم نوشته به خاطر كرونا براي چند سال مردم عادت كردند كه به هم دست ندهند، وقتي به هم ميرسند سري تكان دهند و هيچ حالي از هم نپرسند و... اما گروههايي از جوانان قويا تلاش كردند و رسوم ديرينه ديدهبوسي را از نو احيا كردند. مهمترين كاري كه پدران ما كردند اين بود كه خود را از شر اسمارتفونهاي خانمانبرانداز خلاص كردند. من دستنوشتههاي پدربزرگم را كه ميخواندم گمانم اين بود كه او مثل دنكيشوت كه از آسياهاي بادي اژدها ساخته بود، از گوشيهاي موبايل ديو ساخته. حتي توي دلم كمي او را متوهم فرض كرده بودم. موبايل، امروز مدلهاي مختلفش را ميتوانيد در موزه ببينيد. ظاهرش نهتنها ترسناك نيست بلكه خيلي هم مظلوم و دوستداشتني به نظر ميرسد. از شما چه پنهان پيش خودم ميگفتم حيف شد كه چنين تكنولوژي كار راهاندازي را عامدانه كنار گذاشتند. شايد اگر بود، امروز به كار من و شما هم ميآمد. مگر ميشود محاسن نداشته باشد؟ اما اين ظاهر فريبنده نبايد فريبمان دهد. هر قدر بيشتر تاريخ صد سال پيش را مرور ميكنم بيشتر از چنين وسيله كوچكي ميترسم. اين مونيتور كوچك، روزي روزگاري چنان فراگير بود كه مردم حتي آن را با خود به مستراح ميبردند و مدام نگاه خود را به صفحهاش ميدوختند. باز هم از خاطرات جدم نقل ميكنم، احتمالا خاطرات اجداد شما نيز گفته پدربزرگم را تاييد كنند كه: «موبايلها مجال تأمل را از ما گرفتهاند. مدام آدمها از خودشان فيلمهاي بيارزش پر ميكنند و عكسهاي احمقانه ميگيرند و خلوت و جلوت خود را به نمايش ميگذارند. بدتر از همه اينكه گروههايي از مردم با درآميختن راست و دروغ، توي دل ملت بيچاره را خالي ميكنند و خود را مخبر و كارشناس و مطلع جا ميزنند. آنقدر حجم لاطائلاتي كه بر سرمان ميريزند زياد است كه ديگر كسي وقت نميكند كتاب و مجله بخواند، سهل است كسي مجال نميكند فكر كند و قدري به خودش مشغول شود. ما ديگر با همنوعانمان معاشرت نميكنيم بلكه از طريق موبايل براي هم پيغام ميگذاريم و همديگر را لايك ميكنيم...» لايك را شايد ندانيد كه چيست. طبق تحقيقي كه كردم، در قرن قبل مردم براي اينكه يكديگر را تاييد كنند انگشت شستشان را به هم نشان ميدادند و به آن ميگفتند لايك. به خاطرات جدم برگردم: «من براي اينكه هر چه زودتر روحيهام را براي مقابله با همه ويروسهاي مهلك تقويت كنم، اولين كاري كه كردم اين بود كه -اگرچه اولش سخت بود- خودم را از شر گوشي موبايل خلاص كردم...» بگذاريد اينجا كمي توقف كنيم و من قدري بيشتر به شما بگويم كه موبايلها با مردم چه كرده بودند. قبلش اما بايد بگويم كه ما وامدار تصميم بزرگ و معقول و ضروري پدرانمان هستيم كه ميتوانيم كتاب بخوانيم، مجله بخوانيم، فيلم خوب ببينيم و از همه اينها مهمتر با دوستانمان حضوري و صميمانه معاشرت كنيم. با رفيقانمان بحث كنيم و از آنها چيزهاي بهدردبخور بياموزيم، احيانا چيزهايي هم يادشان بدهيم. ميدانيد براي اينكه امروز همين مجله كرگدن به ما برسد و هر هفته من و شما مجله كاغذي به دست بگيريم، روزنامهنگاران سلف چه زحمتي كشيدند و چه مقاومتي از خود نشان دادند و چطور در آن تندباد حوادث آتش كمسوي مطبوعات را روشن نگه داشتند؟ متاسفانه آرشيو صد ساله كرگدن كم و كسري زياد دارد و ما به خيلي از شمارههاي آن دسترسي نداريم اما كافي است به اطراف شماره صدوبيست، صدوسي مراجعه كنيم تا دريابيم چطور دستاندركاران مجله با بحرانهاي ريز و درشت مالي، با ريزش شديد مخاطب و با كمبود و گراني غيرمنطقي كاغذ دست به گريبان بودند و با چه مشقتي جلوي تعطيلياش را گرفتند. مهمترين گرفتاري نويسندگان در گذشته اين بوده كه مردم به شكلي افراطي، بلكه بيمارگونه، مدام سر در گوشيهاي موبايل داشتهاند و حتي جلوي پاي خود را هم به سختي ميديدهاند. در موزه رسانههاي قديمي چند كاريكاتور به ديوار است كه نشان ميدهد مردم، بيگانه از هم، حتي بياعتنا به هم شش دانگ حواسشان را به گوشي موبايل دادهاند و راه از چاه بازنميشناسند. براي تقريب به ذهن، فرض كنيد كه ما در همين قضيه سورونا كه فراگير شد، با اين همه مشكلاتي كه داريم، موبايلهايي هم چسبيده به دست داشتيم كه از طريق آن، افرادي كه مطلقا نميشناسيمشان و از نيتشان بيخبريم، مدام توي دلمان را خالي كنند، اعتماد و اطمينانمان را بالكل از بين ببرند و اميدواريمان را مخدوش كنند، دست آخر دستمان بيندازند و به ريشمان بخندند و با دروغ ذهنمان را مشوب كنند و... تصورش نيز وحشتناك است. من در اسناد قديمي بالاي هزار خبر مرگ پيدا كردم كه نود درصدشان حداقل يكبار تكذيب شدهاند. يعني عين عمليات رواني، روي ذهن مردم كار ميكردند و خيلي حسابشده و مسلسلوار اخبار تلخ، ولو اخبار تلخ جعلي را به طرفشان شليك ميكردند. به خاطر همان مشكلات سياسي كه جلوتر به آن اشاره كردم، در سال نودوهشت كلا اعتماد عمومي مخدوش شده بود، به تلنگري نياز داشت كه تمام و كمال از بين برود. چيزي كه من اينجا از هوشياي و دانايي قدما ميگويم ناظر به همين موقعيت خطرناك است كه به قول شاعر از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود/ زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت... از عجايب روزگار قديم يكي اين بوده كه ما با دو گروه سياسي روبهرو بودهايم كه براي ساليان سال با يكديگر رقابت ميكردند، اگر دستشان ميرسيد يكديگر را تخطئه ميكردند و انرژي جامعه را به هرز ميبردند. در اين باره قضاوت سخت است، زيرا در ميان آنها، چه چپ و چه راست، آدم خيرخواه و دانا و وطنپرست كم نبوده است. ضرورت مشاركت اجتماعي ايجاب ميكرده كه خيلي از مردم به گروههاي سياسي بپيوندند و از آن طريق دينشان را به كشور ادا كنند. منظورم اين است كه اينجا به اشخاص جسارت نميكنم و زحمت و تلاش آنها را تخفيف نميدهم. اصلا موضوع اشخاص نبوده و نيست، بلكه اتفاقا همينها كه به چپ و راست نيز شهره بودند همه نوع آدمي در بينشان ديده ميشده است. من الان نميخواهم وضعيت سياسي ايران يك قرن پيش را براي شما تشريح كنم بلكه صرفا ميخواهم با اشاره به مناسبات سياسي آن روز بگويم كه به خاطر شيوع موبايل و گستردگي تلويزيون، سياست به امري مبتذل تبديل شد و زير دست و پا ريخت. پدربزرگم نوشته است: «حالا ديگر همه كارشناس سياسي شدهاند. هر كس از مادرش قهر ميكند بدون كمترين دانش سياسي به يكي از شبكههاي ماهوارهاي ميرود يا در موبايل براي خودش دفتر و دستكي راه مياندازد و زحمت هر آنكه جز خود را ضايع ميكند...» يادم رفت بگويم كه در قرن قبل مهمترين، به تعبيري فراگيرترين، كاربرد ماهوارهها همين بود كه امواج شبكههاي تلويزيوني را برودكست كنند. ما مردمان مقبلي هستيم كه در زندان پديده شومي به اسم تلويزيون گرفتار نيستيم. قديميها بندگان خدا به هر طرف سر ميچرخاندند در برابر خود شبكهاي ميديدند كه در انتشار حرفهاي بيمعني ميكوشد. به دفتر خاطرات پدربزرگم برگردم: «تلويزيونها نه فقط سياست را تباه كردهاند بلكه انديشيدن را نيز از بين بردهاند. كار سياسي به فحش دادن به عمرو و زيد تقليل پيدا كرده و هر كس بيشتر رگ گردن كلفت كند و بيشتر داد بزند، سياستمدارتر است. من براي آينده كشورم از جهت ويروس كرونا نگران نيستم بلكه نگراني من اين ويروسهاي فحش و ناسزايي است كه شبكههاي تلويزيوني مشغول پراكندنش هستند. صد سال قبل شاعر دردمند وطن، ملكالشعراي بهار گفته: همه بيمعنياند و ظاهرساز/ همه دلمردهاند و چربزبان// همه لاقيد و لاابالي و رند/ همه بيمهر و بيوفا و جبان// همه بيعار و ياوهگوي و چكه/ همه بيبند و بار و كجپالان... و من اين رسانهها و شبكههاي مجازي امروز را مصداق گفته او ميدانم. ما بايد نهضتي راه بيندازيم تا دوباره كتاب بخوانيم، تا دوباره حرف حساب بشنويم و دوباره نوشته نويسندههاي دانا و دردمند را بخوانيم و بفهميم. دلم براي آلاحمد و شريعتي تنگ شده است. ويروس كرونا را ميشود تحمل كرد اما ويروس ابتذال و بيسوادي را نه. قصدم اين است كه با دوستانم همپيمان شويم و براي عبور از وضعيت فعلي مانيفستي بنويسيم...»
پدربزرگ من در نهضت كتابخواني و حرف حساب تنها نبوده. ديگراني هم با او به تعبير خودش همپيمان شدهاند... سخنم طولاني شده است اما دلم نميآيد نكتهاي مهم را به شما نگويم. امروز كه سورونا آمده، همه با هم مهربانند و وسايل بهداشتي را در معابر عمومي در اختيار يكديگر قرار ميدهند و براي بهبودي مرضا مشفقانه تلاش ميكنند. اما واقعيت اين است كه در ازمنه ماضيه اوضاع اينطور نبود و طبق گفته دردمندان، منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا. لطف خدا را نبايد فراموش كرد. يقينا خداي متعال به يمن حضور اوليايش به اين ملك بركت داده اما لازم است كه قدردان زحمت و تلاش خيرخواهاني باشيم كه با سختي تمام جلوي نسخ و هدم مروت و وفا را گرفتند و در عوض شفقت و مهرباني و مواسات را فراگير كردند. شرمندهام كه بگويم در تاريخ كشور ما مضبوط است كه گروههايي از مردم به خاطر سودجويي و مالاندوزي حرام دستكش و الكل و داروهاي موثر را احتكار كردند، عدهاي هم از كرونا بهرهبرداري سياسي كردند و به خيال خود گفتند تا تنور ويروس داغ است نان مسموم فروپاشي ايران را به آن بچسبانند. اگر ايران عزيز، يكپارچه و آباد و آزاد به ما رسيده دليلش اين است كه آباء ما از جان مايه گذاشتند و براي سربلندي كشور عزيزمان با تمام وجود به ميدان آمدند. در قرون قبل پيشبيني هنرمندان از آينده ايني نبود كه به ما رسيده. معمولا آينده سياه و تيره تصوير ميشد و مردم از ميراث فرهنگي و ادبي خود دور ميافتادند. شايد در بعضي از سينماتكها بتوانيد نسخهاي از فارنهايت 451 را پيدا كنيد. تصور هنرمندان اين بود كه در آينده نه فقط تولستوي و داستايفسكي و ژيد و هسه جايي ندارند، بلكه سعدي و فردوسي و مولانا نيز به طاق نسيان تمدن مدرن ميخورند. اتفاقا مسيري هم كه جهان ميپيمود در جهت تحقق پيشگويي جرج اورول و آلدوس هاكسلي و نويسندگان نيهيليست بود. صد سال پيش مردم به جاي اينكه بنويسند، براي هم پيام ميفرستادند. اسم پيام را در نوشتههاي پدربزرگم يافتم. يعني پرسنال مسيج. مسيجهاي كوتاه و مغلوط. به جاي اينكه كتاب بخوانند، پستهاي يكي مثل خودشان را ميخواندند. پست هم نوشتهاي بوده كه با دُز بالايي از نااميدي و تلخكامي در فضاي مجازي نشر ميدادهاند. بگذاريد پايان يادداشت امروز نقل قول ديگري باشد از پدربزرگم اما قبلش لازم است از شما بخواهم تا بر روان گذشتگان، خصوصا پدربزرگهايمان كه سال سخت نودوهشت را با سربلندي سپري كردند درود بفرستيد و براي آمرزش روحشان فاتحه بخوانيد. راستي ميدانيد چرا هر ساله موقع تحويل سال كه ميشود زير لب زمزمه ميكنيم كه «اي سال برنگردي؟» دليلش اين است كه گذشتگان هنگام عبور از سال سخت، راه تكرار بر خطرهاي سياسي و اجتماعي بستند و يكديگر را هشدار دادند كه با تمام قوا جلوي بازگشت پليديها را بگيرند. به تعبير خودشان تابوت ويروسهاي مهلك فرهنگي و اجتماعي را چنان چهارميخه كردند كه امكان مراجعت مجدد نيابند. من و شما نيز بايد به سهم خود بكوشيم تا ميراث ارزشمند ايران را به فرزندانمان برسانيم و اين چراغ را اگر خدا بخواهد براي هميشه تاريخ روشن نگه داريم. اين چراغ هزاران چراغ ديگر را نيز روشن خواهد كرد و دردمندان دانا را به گرد خود جمع خواهد كرد. بورك من فيالنار و من حولها. اما آن قولي كه ضروري است پس از اين همه درازگويي از مرحوم جدم رحمتالله عليه نقل كنم: «بيوجه نيست اگر تاريخ سرزمين ما را به قبل و بعد از كرونا تقسيم كنند. اسمش كروناست اما رسمش هزار پليدي و پلشتي ديگر است. درست عين طاعون كه وقتي در اروپا ريشهكن شد، خيلي از بديها هم با آن ريشهكن شد. ما يا در عبور از بحرانهاي امروز -خدايي نكرده- سرافكنده ميشويم يا سربلند و پرافتخار از آن بيرون ميآييم كه آنگاه بر ما فرض است به بركت چنين توفيقي زحمت و كوششمان را براي آزادي و آبادي ايران عزيز صد چندان كنيم. ايران عزيز... ايران فقط يك اسم يا يك مرز سياسي يا فلاتي در آسيا نيست. اگرچه فرهنگ ايراني، فرهنگي ارزشمند است اما تقليل ايران به فرهنگ، ما را از درك مفهوم و معني حقيقت ايران دور ميكند. زبان فارسي زبان زيبا و توانا و ارزشمندي است كه راه معرفت را براي ما هموار ميكند، معذلك ايران چيزي بيش از زبان فارسي است. در ايران متفكران و حكيمان و دانايان بزرگواري زيستهاند كه ميشود به وجودشان سرافراز بود و درست زيستن و درست انديشيدن را از آنها آموخت، معالوصف ايران چيزي بيش از آموزههايي چون زر ناب سعدي و حافظ و سنايي و عطار و مولوي و فردوسي و نظامي و... است. ايراني كه من ميشناسم و دوستش دارم ايراني است كه ميشود در كوچهها و خانهها و مساجد و مقابر و معابر به ملاقاتش رفت، به تماشايش نشست و با او و با ساكنان دوستداشتنياش به گفتوگو نشست اما ايران بزرگتر و بالاتر از شهرها و روستاها و جنگلها و بيابانها و درياها و حتي ايرانيهاست. ايران، خوب كه فكر كنيم، نوع خاصي از بودن است. قيام منحصربهفرد انسان است در عالم. حقيقت ايران نوعي حضور است در عالم. حضوري كه نسبت ما را با خدا و زمين و آسمان و ساكنان كره ارض تعريف ميكند. حضوري كه خير و شر را معنا ميكند و به ما ميفهماند كه چه نسبتي با خير و شر برقرار كنيم. همين نسبت است كه به ما ميفهماند تا توانيم دلي به دست آوريم و در زمره مصلحان قرار بگيريم. همين نسبت است كه به ما ميفهماند جز نكويي اهل كرم نخواهد ماند... كرونا كه سهل است، هر شري چه سعد ابيوقاص و چه چنگيز و هلاكو و اميرتيمور، چه هيتلر و چه صدام و چه ترامپ اگر به صلح و نكويي و مواسات بينجامند، از آنها باك و پروايي نيست. در هاضمه ايران هر شري خير ميشود و بر صدر مينشيند اما اگر نتوانيم و نسبت خود را با آن درنيابيم، خدا خودش رحم كند.»