دوركاري، تنقلات و باقي قضايا
محمد خيرآبادي
در سالهاي دبيرستان رفيقي داشتم كه ميگفت پدرش بيشتر وقتها در خانه است و دوركاري ميكند. پدرش حسابدار بود و در هفته يكي، دو روز ميرفت شركت، كارهاي حضوري را انجام ميداد و باقي كارهايش را ميآورد خانه. از معايب حضور هميشگي پدر در خانه كه بگذريم، ميگفت پدرش عادت دارد در حين انجام كار چيزي بخورد و مشغول باشد. به همين خاطر هميشه بساط خوردنيها و تنقلات در خانهشان پهن بود. او از اين موضوع شاكي بود و من ميگفتم خيليها آرزو دارند جاي تو باشند. حميد خودش زياد اهل خوردن نبود. تغذيهاش در مدرسه يك كيك كشمشي يا كلوچه گردويي بيشتر نبود. هيچوقت نديدم ساندويچ كالباس بخرد يا دوست داشته باشد در راه برگشت به خانه نان شيرمال گاز بزند. ميگفت: «هميشه به اين فكر ميكنم كه اگه ازدواج كنم چه خوب ميشه.» ميپرسيدم چرا؟ ميگفت: «چون اون وقت صبحها با بوي نيمرو از خواب بيدار نميشم و چون حتما زنم از بوي كلهپاچه بدش مياد، صبح جمعه هم، كره و مربا يا نون و پنير و گردو ميخوريم. بعد يه آهنگ ملايم ميذاريم. من كمد وسايلم رو مرتب ميكنم و زنم با دستمال نمدار، خاك روي قفسهها رو پاك ميكنه. ساعت يازده چاي و كيك كشمشي ميخوريم. زنم بعد از اون براي ناهار دست به كار ميشه و من به يه سري كارهاي تلنبار شده و تعميرات جزيي مشغول ميشم. هر ده دقيقه ميرم آشپزخونه و واسه بهتر شدن غذا نظرات آبكي ميدم. ظهر غذا آماده ميشه، ناهار رو ميخوريم و من خودم رو براي خواب عصر آماده ميكنم.» خيالپردازيهايش كه تمام ميشد، ميخنديد و ميگفت: «اما هيچ كدوم از اينا فعلا ممكن نيست. چون به يه پسر پونزده ساله زن نميدن و من مجبورم همچنان صبح جمعه با بوي گند كلهپاچه از خواب بيدار شم.» به گفته حميد، پدرش مثل يك رسم غير قابل تغيير، كلهپاچه صبح جمعه را شديدا پيگيري ميكرد. اهل خانه در مراحل لذتبخشِ خواب بودند كه در را با پا باز ميكرد و وارد خانه ميشد و بلند ميگفت: «بفرماييد صبحونه. كلهپاچه فرد اعلي». حميد بيچاره رختخوابش را جمع ميكرد و ميگذاشت يك گوشه و به آشپزخانه ميرفت. پدرش را ميديد كه سفرهاي پارچهاي پهن كرده و محتويات بدن گوسفندِ سياه بخت را گذاشته كف آشپزخانه و ميگويد: «خانوم اون ملاقه رو بده». «حميد جان كاسهها رو بيار». حميد ميگفت پدرش هميشه بوي غذا ميدهد و معتقد است «غذا رو بايد با اشتها بخوري تا گوشت بگيره تنت». اما او نميخواست گوشت و پي و چربي داشته باشد. اصلا از اينكه به او بگويند «نگاش كن شده يه مشت پوست و استخون» لذت ميبرد. ميگفت پدرش يك كتاب قطور دارد درباره فوايد خوردنيها و اينكه چه چيزي براي درمان چه مرضي خوب است. اين كتاب يك فصل هم داشت به نام «چه بخوريم تا لاغر شويم؟» كه به هيچ وجه توي كت حميد نميرفت. ميگفت: «من موندم لاغر شدن به خوردنه يا نخوردن؟». حميد عصر جمعه كه جلوي تلويزيون دراز ميكشيد و منتظر فيلم سينمايي ميماند، به اين فكر ميكرد كه اگر ازدواج كند چه خوب ميشود. در همان حال به صداي تخمه خوردن پدرش گوش ميداد و همانجا خوابش ميبرد. همه آنهايي كه تجربه دوركاري دارند، ميدانند كه ماندن در خانه و انجام كارها از راه دور چقدر خوب است. در حالي كه پيژامه يا شلوارك پوشيدهاي ميتواني با رييس يا مدير اداره صحبت كني. از يك طرف لقمه ميان وعده را بگذاري در دهان و از طرف ديگر به ايميل يكي از مشتريان شركت جواب بدهي. اما انگار اين دوركاري لذتبخش بدون تبعات هم نيست. البته حالا كه فكر ميكنم، به نظرم حميد درباره پدرش اغراق ميكرد. پدر او هم يكي بود مثل ما كه در اين روزها دوركاري ميكنيم و بشقاب تنقلات كنار دستمان است. صبحها نيمرو ميخوريم و عصرها تخمه. با اين تفاوت كه احتمالا برنامه كلهپاچه را در اين روزهاي كرونايي تعطيل كردهايم. اميدوارم تصوير ما در ذهن فرزندانمان مثل تصويري كه حميد از پدرش داشت، نباشد.