تاجگذاري رسمي رضاشاه
مرتضي ميرحسيني
چهارم ارديبهشت 1305 بود كه مراسم تاجگذاري رضاشاه پهلوي در تالار سلام كاخ گلستان برگزار شد. همايون كاتوزيان درست ميگفت كه بعد از گذشت اين همه سال از آن دوره و سپري شدن چند دهه از سقوط و مرگ رضاشاه، بحث دربارهاش هنوز هم «رگهاي گردن را متورم ميكند.»
او انتهاي كتاب دولت و جامعه، پرسش مهمي را پيش ميكشد و آن اين است كه رويهمرفته ايران بدون رضاشاه سود ميكرد يا زيان ميديد؟ از روزي كه سقوط كرد و كنار رفت اين پرسش وجود داشته است و هر گروه و هر نسل هم به زعم خودشان پاسخ يا پاسخهايي به آن دادهاند.
خود كاتوزيان مينويسد اگر بدون او هرجومرج در گوشه و كنار كشور و خطر تجزيه سرزمين ما از بين نميرفت، همان بهتر كه او به صحنه آمد و قدرت را به دست گرفت و ولو به زور اسلحه هم كه شده به آشوب و بيثباتي پايان داد. او معتقد است «حتي حكومت استبدادي بيرحم از هرجومرج بهتر است» و دوام آشفتگي و بحران، آثار بد و مخربي بر كشور و جامعه ميگذارد كه گاهي جبرانشدني نيست. سختگيري و قاطعيت، نه هميشه ولي گاهي ضرورت دارد و مقاطعي پيش ميآيد كه گذر از بحران و تهديد جز با اعمال زور ممكن نميشود.
اما كاتوزيان در ادامه پاسخ خود به نكته دقيق و مهم ديگري هم اشاره ميكند و آن اينكه حكومت مقتدر نيازي به رفتار استبدادي و تبهكاري و بيدادگري ندارد. مهار تجزيهطلبي يك خان جاهطلب يا تنبيه راهزنان جادهها يك مساله است، زور گفتن به مردم عادي كشور مسالهاي ديگر. نميشود به بهانه يا دليل برقراري نظم به جامعه ظلم كرد، قانون را بارها و بارها ناديده گرفت و زير پا گذاشت و دهان همه مخالفان و منتقدان را بست. رضاشاه در بدو سلطنت ديكتاتور بود و با ديكتاتوري بر كشور حكومت ميكرد، اما هرچه جلوتر رفت بيشتر و بيشتر به يك حاكم مستبد و خودسر تبديل شد كه حتي نزديكترين يارانش هم از او ايمن نبودند، زيرا بسياري را به دلايل واهي حذف و سر به نيست كرده بود.
دلسوزانهترين نقدها را تحمل نميكرد و تمايلي به شنيدن هيچ صدايي جز صداي خودش نداشت. آنقدر به جامعه فشار آورد كه برخيها از سقوط او ـ ولو به بهاي اشغال خاك ايران و حضور سربازان بيگانه در كشور ما ـ شاد و خرسند شدند و آن را فرصتي براي تنفس و بازسازي جامعه تعبير كردند.
هرچند باز چندي بعد، زماني كه تداوم حضور متفقين در كشور، ناآراميها و آشوبهايي ايجاد كرد عدهاي دست به آسمان بلند و براي بازگشت او دعا ميكردند.
جمعبندي اين بحث اينكه: «بيشتر كارهاي بياندازه نادرستي كه در دوره رضاشاه انجام گرفت- اعم از عقد قراردادي زيانبار، يا سرمايهگذاري كاملا بيارزش، يا تحميل اجباري كلاهي به مردان - اگر قدرت او استبدادي نبود قابل اجتناب بود.
چنانچه حكومت رضاشاه همچون سالهاي اولش مشروطه- ولو غيردموكراتيك- مانده بود او نيز اكنون در تاريخ ايران همان رهبر بزرگي شناخته ميشد كه آتاتورك در تاريخ تركيه بهشمار ميرود.»