بهنام ناصري
همسر جلال آلاحمد بودن به سبب آوازهاش در قلمرو فرهنگ و روشنفكري ايران، چه نزد مخالفان و چه همانديشان ميتوانست هر زني را در سايه نام او قرار دهد. خصوصا در جامعهاي كه سياستمردانش را بيشتر از نويسندگانش ميشناسند. با اين وجود سيمين دانشور در حافظه تاريخي ما و آيندگان پيش از مقام همسري آلاحمد، نويسندهاي مستقل و مهمتر، اولين زني است كه بهطور جدي ادبيات داستاني را –در معناي مدرن كلمه- پيگرفت. هم از اينروست كه او را آغازگر فصل تازهاي از ادبيات معاصر ايران ميدانيم؛ فصل زنان داستاننويس.
سادگي و در خدمت فضاسازي و بيان تحركات فراوان و ماجراهاي پيدرپي بودن خصلت نثر اوست كه بيشتر در مهمترين اثرش، رمان «سووشون» به چشم ميآيد. رماني كه يكي از پرخوانندهترين آثار ادبيات داستاني در ايران طي چند دهه بوده و هنوز هم خواننده دارد. از زندگي و شرح حال او بسيار گفته شده و تكرار آن به اعتبار گفتوگوي حاضر چيزي نميافزايد؛ نكته مهمي كه بايد در مورد او يادآور شد، توجهي است كه او در تمام عمر نسبتا طولاني ادبي خود به مساله ادبيات در عين نگاهش به امر اجتماعي و وقايع پيرامون خود داشت. به عبارتي، آثارش هرگز مغلوب منويات سياسي و حزبي نميشد و همواره اين ادبيات بود كه در رمانها و داستانهاي او بر چيزهاي ديگر غلبه داشت. با اين حال او را به جرات بايد يكي از اجتماعيترين نويسندگان معاصر ايران دانست. زني برآمده از خانوادهاي مرفه و اهل تحصيل و فرهنگ اما نگاهدار به محروميتها و نابرخورداريها و نابرابريهاي اجتماعي پيرامون خود. او از اين مضامين بهره ميبرد اما ادبيات را صرفا وسيلهاي براي سر دادن نالههاي چنان كه افتد و داني، نميكرد و وجه هستيشناختي و به اصطلاح روح ادبيات، همواره در آنچه به نام رمان و قصه كوتاه مينوشت، جريان داشت. در نود و نهمين زادروز سيمين دانشور فقيد با محمد كشاورز، نويسنده و همشهرياش كه همچنان در شيراز روزگار ميگذراند درباره او و آثارش گفتوگو كردم.
اهميت سيمين خانم دانشور در ادبيات داستاني ايران در چيست؟ شما به عنوان نويسنده و بهطور مشخص نويسنده شيرازي، چه چيزي از آثار و شخصيت ايشان برايتان بيشتر جذابيت دارد و چه چيز از ايشان آموختيد؟
باكمي احتياط ميتوان سيمين دانشور را جزو نسل اول نويسندگان ايران برشمرد، متولد ۱۳۰۰ و به قول شيرازيها همداد گلستان و چوبك و چندسالي جوانتر از هدايت، اما همه در فضاي فرهنگي مشتركي شروع به نوشتن كردند. منظور فضاي فرهنگي و ادبي آن روز ايران است. جمالزاده «يكي بود يكي نبود» را منتشر كرده كه هنوز تا داستان شدن به معناي فرم غربي آن روزهايش فاصله دارد. هنوز در حوزه روايت مينويسد و بيشتر تحت تاثير فرم و بيان حكايتهاي شفاهي زمان خود است. هدايت در دهه اول اين قرن از راهگشايي «يكي بود يكي نبود» جمالزاده استفاده ميكند براي خلق داستان مدرن. داستاني كه بيشتر تحت تاثير فرم و تكنيك نويسندگان آن روزگار غرب بود. چوبك و گلستان از پي هم آمدند. مسلط به زبان انگليسي و ارتباط تنگاتنگي كه با آثار نويسندگان دنياي انگليسي زبان پيدا كردند، موجب جهشي باورنكردني در كيفيت داستاننويسي نوپاي ايران شدند. آلاحمد هم شروع كرده بود. سيمين اما به گمانم اولين زني بود در دهه دوم قرن معاصر كه براي نوشتن داستان كوتاه دست به قلم شد. ازدواجش با جلال آلاحمد و آشنايياش با ابراهيم گلستان كمك كرد تا با اعتماد به نفس بيشتري قدم در اين راه بگذارد. مجموعه اولش «آتش خاموش» در سال ۱۳۲۸ چاپ شد. مجموعهاي كه چند سال بعد و تجربهاندوزي بيشتر از انتشارش پشيمان شد. معتقد بود داستانهاي مجموعه آتش خاموش هنوز خام بوده و قوام لازم را نداشته اما نميدانم چرا سالهاي بعد آنها را بازنويسي نكرد تا در فرم و محتواي دلخواهش منتشر شوند؛ شايد درهمين مدت كوتاه چنان از آن مجموعه فاصله گرفته بود كه به نوشتن داستانهاي خيلي بهتر ميانديشيد. او را در آن سالها به عنوان نويسندهاي ميبينيم كه پيش از آنكه شيفته اثرش شود به عنوان منتقد با آن روبهرو ميشود و ديديم كه موفق هم بود و اين موفقيت را توانست در مجموعههاي بعدياش - «شهري چون بهشت» و «به كي سلام كنم» - به مخاطبانش ثابت كند.
سيمين دانشور –همانطور كه به درستي اشاره كرديد- اهل موضعگيري انتقادي بود و اين خصلت پيش از هر چيز دامن خودش و اثر را ميگرفت و اين برگ برنده او بود. اگر برخورداري از اين نگاه انتقادي را وجهي مدرن در كار يك نويسنده بدانيم، پس از نقد از خود در كدام جنبههاي آثارش اين نگاه انتقادي بيشتر نمود و بروز دارد؟ به هر حال او از اولين زناني است كه نسبت به پيرامون خود ايده و طرح و نقد دارد. نسبت به سنت، تاريخ، سياست، اجتماع و... شما نسبت روحيه نقاد او را با هر يك از اين مولفهها چگونه نسبتي ميبينيد؟
سيمين دانشور در خانوادهاي تحصيلكرده و فرهيخته زاده شد و باليد. پدرش دكتر محمدعلي دانشور و مادرش قمرالسطنه حكمت از بزرگان دانش و فرهنگ زمانه خود در شيراز بودند. سيمين در زمانهاي به نوشتن داستان روي آورد كه هنوز نوشتن داستان به سبك امروزي در ايران چندان نباليده بود و در ابتداي راه بود. از آن مهمتر هنوز هيچ زني بهطور جدي گام در اين وادي ننهاده بود. همين برداشتن گام اول در آن روزگار نشان از نوجويي و سنتشكني او داشت. چنين نويسندهاي پيداست كه نگاهش به افقهاي تازه است. نگاهش سمت و سوي جهاني مدرن و انساني را رصد ميكند. اينكه ميبينيم نسبت به پيرامونش نگاه انتقادي دارد و اين مهم تقريبا در همه آثارش مشهود است، همين زيست جهان اوست. پيش از آنكه ثروت و امكانات خانواده را وسيلهاي كند براي زيستن بيدغدغه در بستر سنت، يعني تشكيل خانوادهاي سنتي و راه انداختن زاد و ولد و ميراثخوار و بشود يكي مثل هزاران نفر ديگر، با شهامت بسيار راه هنوز نرفتهاي را انتخاب ميكند. ميشود اولين زن داستاننويس ايران. چنين آدمي پيداست كه نيامده تا به همه چيز بهبه و چهچه بگويد، سدشكني كرده و پا پيش نهاده تا حرف تازهاي بزند، منتها اين حرف را از طريق احزاب سياسي كه در دهه 20 و دوران شروع فعاليت او فعاليتي آزاد داشتند و چند تايي از آنها امكانات خوبي هم براي فعاليت سياسي اجتماعي زنان دراختيار قرار ميدادند، نميزد بلكه ادبيات داستاني را براي بيان تجربه و تخيل و آرمانش به عنوان يك زن جوان در دهه دوم اين قرن انتخاب كرد و به گمان من در اين راه موفق بود و هست.
در عين حال نوعي تعهد اجتماعي -اگر اسمش را تودهگرايي در برابر نخبهگرايي نگذاريم- در آثار سيمين دانشور مشهود است. اين علاوه بر اثر خلاقه يعني داستانها در گفتارها و نوشتههاي ديگر ايشان هم مشهود است. مثلا در نقد هر گونه انتزاعگرايي در داستان گفته است كه هيچگونه انتزاعي را در ايران قبول ندارد. گفته است «من كه تنها براي نخبگان نمينويسم، براي همه مينويسم» و به سادگي نثر «سووشون» باليده است و اينكه بعد از 5 دهه از چاپ اولش، همچنان خواننده دارد. اولا از نظر شما دليل اين اقبال در كدام ويژگيهاي «سووشون» است، ثانيا آيا اين سادگي نثر با چه حدي از اهميت ادبي همراه است؟
شايد براي اينكه شناخت خوبي از جامعه ايران روزگار خودش داشت. در سالهايي كه كار را شروع كرد نويسنده و روشنفكر بودن مترادف شده بود با تودهاي بودن. با اينكه هركس و هر چيز مربوط به طبقه فرودست سمت و نيك بالنده تاريخ است و هر چه مربوط به طبقه مرفه سمت تاريك روبه فروپاشي تاريخ است، براي سيمين كه خود در خانوادهاي مرفه و البته بافرهنگ و تحصيلكرده و انساندوست تربيت شده بود، اين تقسيمبنديها چندان به حقيقت نزديك نبود. او مردم را دوست داشت و نيكي و بدي آنها را بر اساس آموزههاي چپ طبقاتي نميكرد. خصلت انساني و انساندوستياش چنين بود كه در هر برخوردي طرف انسان مظلوم را ميگرفت. در جستوجوي همزباني با آنها بود و از همينرو آثارش با زبان و بياني قابل فهم و قابل ارتباط با مردم اهل مطالعه و نوجو نوشته شدهاند. پيداست علاقهاي به مقوله هنر براي هنر نداشت اما چنان هم نبود كه داستان را پوشش كند براي اغراض سياسي يا بخواهد عقيدهاي را حقنه كند. پيش از هر چيز دغدغه خلق هنر را داشت. ميخواست اول اثري هنري خلق كند، حال اگر از مسير آن توانست چيزهايي از زيست و زمانه خودش هم بگويد چه بهتر.
از ويژگيهاي نويسندگان موفق جنوب ايران حضور اقليم و زادبوم - چه در وجه جغرافيايي و چه شخصيتهاي بومي - در آثار آنان است. مثل داستانهايي كه درباره جنوبيهاي جنگزده و دورافتاده از وطن كه سر از تهران و جاهاي ديگر و از جمله شيراز درآوردهاند، نوشته شده. مثلا داستانهاي ربيحاوي مثال خوبي است. در مورد سيمين دانشور حضور زادبوم جداي از پرداختن به خود شهر شيراز در چه ابعاد ديگري رقم ميخورد؟ جداي از پرداختن به خود شهر در معروفترين اثرش «سووشون» كه داستان تاثير جنگ جهاني در شهر شيراز را با ماجراهاي شخصيتي آرمانگرا روايت ميكند، ديگر اثرهاي زادبوم در آثار ايشان كدامند؟ جداي از يوسف سووشون، كدام شخصيتها از شيرازي بودن نويسنده مايه بيشتري ميگيرند؟
در مورد «سووشون» به عنوان يكي از مطرحترين رمانهاي ادبيات معاصر بسيار گفتهاند و جا دارد باز هم بسيار بگويند و بنويسند؛ واقعيت اين است كه من «سووشون» را عصاره كار ادبي سيمين دانشور ميدانم. نوعي قله كه ديگر آثار او، چه پيش از «سووشون» و چه بعد از آن، چنين اوجي ندارند. اين رمان شاهبيت كارهاي دانشور است. حاصل شخصيترين تجربه زيسته اوست. شيراز به مثابه بستري كه رمان در آن جريان دارد، هوشمندي نويسندهاي چون سيمين دانشور را نشان ميدهد. وقايع بعد از شهريور 20 و اشغال جنوب ايران، نقش ايل قشقايي به عنوان نيروي تاثيرگذار سياسي آن روزهاي فارس و جنوب ايران، قحطي و مردمي كه قرباني خيانت و منفعتجويي خوديها شدهاند و ... از همه اين مصالح ناب، سيمين دانشور با درايت تمام استفاده كرده و ساختمان زيباي رمان «سووشون» را بالا برده است. با ويژگي منحصربهفردي كه كمتر رمان ايراني به آن دست يافته و آن شخصيت اصلي اين رمان است. «سووشون» شخصيتهاي مهمي همچون زري و يوسف دارد اما شخصيتمحوري «سووشون» شهر شيراز است. شيراز با همه ويژگيهاي تاريخي و جغرافيايي و فرهنگي بعد از شهريور 20 در اين رمان نقشآفريني ميكند.كافي است شيراز را از اين رمان حذف كنيد؛ كل ساختمان رمان دچار بيمعنايي ميشود و فرو ميريزد، چراكه وقايع رمان «سووشون» در بستر تاريخي شهري با مختصات شيراز آن روز رقم ميخورد. شهري اشغال شده به وسيله نيروي بيگانه و بعد حضور فعال ايل قشقايي و ديگر نيروهاي ملي و روشنفكران چپگراي هوادار همسايه شمالي و در كنار اينها اهميت كشاورزي و توليد گندم. گندم نقش اساسي و استراتژيك به عنوان غذاي اصلي مردم و نيروهاي بيگانه دارد. اشغالگران سعي ميكردند با پول و تطميع مالكان بزرگ، غله مورد نياز مردم را جمع و از دسترس آنها خارج كنند و با اين كار كشور را در آستانه قحطي بزرگ قرار دادند.
«سووشون» بر بستر چنين وقايعي آن هم در تنها شهري كه بنا به شرايط ويژه تاريخي و سياسياش ميتوانست آبستن چنين ماجرايي شود، متولد شد. همانطور كه گفتم «سووشون» با محوريت شيراز شكل گرفت. فضا و وقايع و شخصيتهاي فراوان اصلي و فرعي كاملا فرهنگ و كردار و رفتاري شيرازي دارند. به گمانم نويسنده بسياري از آنها را بر گرده كساني كه از نزديك ميشناخته و با آنها حشرونشر داشته، خلق كرده است. چنانكه دكتر عبدالهو خان رمان «سووشون» همان دكترمحمدعلي دانشور پدر سيمين دانشور است. اماكن و باغها و كوچهباغهايي كه در رمان توصيف كرده، براي شيرازيهاي قديمي كاملا آشناست. ذكر ضربالمثلها و آداب و رسوم شيرازي به رمان رنگ و بوي اقليمي داده بيآنكه به وجهه ملي آن لطمهاي بزند. پيش از «سووشون» هم بسياري از داستانهاي كوتاه دانشور، متاثر از جغرافياي شيراز و جنوب ايران است اما دانشور عمده علايق اقليمي و زادبومياش را در قله هنرش يعني «سووشون» نشان داده و در آثار بعد از «سووشون» كمتر نشاني از اقليمگرايي درآثار او ديدهام.
جنبه ديگري كه در شخصيت دانشور و آثارش مشهود است، توجه او به سنت است. بهطوري كه گويي با وجود اجتنابناپذير بودن مظاهر زندگي مدرن، از بيتكيهگاهي انسان مدرن در عصر جديد ميخواهد به دامن امن سنت پناه ببرد. اين، هم در سطح ناخودآگاه روايت او مشهود است، با همان رنگ و بوي اقليمي و بومي و هم در گفتارها و اظهارنظرها و به قول شما كردارهايش كه ذكر آنها بحث را كمي از قلمرو ادبيات دور ميكند. آيا ميتوان گفت آنچه بعدها و در نسلهاي بعد به صورت نوعي موضعگيري انتقادي به مدرنيته در دل آثار مدرن پديد آمد و نوعي رجعت به سنتها يا بهتر است بگويم احضار سنتها را صورت داد، در نظرگاه سيمين دانشور نويسنده هم -شايد حتي زودتر- مشهود بوده است؟
به نظر ميرسد نوگرايي حاصل از ضرورت زمانه كه آل احمد اسمش را گذاشت غربزدگي، نوعي واكنش به سير پرشتاب وقايع معطوف به فرهنگ و سياستي نوگرا بود كه تلاش ميكرد چرخهاي اقتصاد و فرهنگ را در جامعهاي توسعهمحور به گردش درآورد. متاسفانه جريان روشنفكري ايران بهطور عام و روشنفكران ادبي بهطور خاص مقهور اين انديشه شدند و ادبيات ما پرشد از آثاري در ستايش سنت. آنچه مربوط به سنت ميشد يكسره خوب بود و هر چه از غرب ميآمد يكسره بد. حاصلش ادبياتي بود در ستايش سنتهاي روستايي، كاشت و داشت و برداشت زمين و حتي در مذمت تراكتور و كامباين. در بدگويي از ماشين، در بدگويي از آسفالت و خيابان و مظاهر شهر مدرن. محلههاي قديمي، خانههاي حياطدار و حوضهاي جلبك گرفته و بوي پشتبامهاي كاهگلي شده كعبه آمال بسياري از اهل ادبيات. اينها همه تحت تاثير همان نگاه يكسويه در غربزدگي آلاحمد بود كه آن روزها فضاي ادبي ما را تحت تاثير قرار داده بود و تازه به نظر ميرسد سيمين دانشور سعي ميكرده كمتر تحت تاثير تزهاي شوهرش قرار بگيرد و نگاه مستقل خودش را داشته باشد، اما جو و جبر زمانه گويا راه ديگري باقي نگداشته بود. مخالفت با استبداد سياسي پهلوي خودش را در پناه بردن به سنت و ضديت با نوگرايي و جلوههاي تجدد نشان ميداده. عدهاي هم بودند كه تسليم چنين چيزي نشدند و به اصالت هنر و تعهد هنر به نو شدن و نو ديدن پايبند ماندند. به گمان من سيمين دانشور نه تسليم جريان سنتگرا شد نه به سمت جريان هنر انتزاعي رفت.
به نظر ميرسد نوگرايي حاصل از ضرورت زمانه كه آل احمد اسمش را گذاشت غربزدگي، نوعي واكنش به سير پرشتاب وقايع معطوف به فرهنگ و سياستي نوگرا بود كه تلاش ميكرد چرخهاي اقتصاد و فرهنگ را در جامعهاي توسعهمحور به گردش درآورد. متاسفانه جريان روشنفكري ايران بهطور عام و روشنفكران ادبي بهطور خاص مقهور اين انديشه شدند و ادبيات ما پرشد از آثاري در ستايش سنت. آنچه مربوط به سنت ميشد يكسره خوب بود و هر چه از غرب ميآمد يكسره بد.
براي سيمين كه خود در خانوادهاي مرفه و البته بافرهنگ و تحصيلكرده و انساندوست تربيت شده بود، اين تقسيمبنديها چندان به حقيقت نزديك نبود. او مردم را دوست داشت و نيكي و بدي آنها را بر اساس آموزههاي چپ طبقاتي نميكرد.