ادامه از صفحه اول
استاد مطهري و روزگار ما
به مجموعه معارف ديني خود مراجعه ميكنند، ثانيا شمار بيشتري از انسانها براي تعريف هويت خود از تعلقات ديني خود بهره ميجويند و خود را با وابستگيها و علقههايشان به جوامع ديني ميشناسند و به ديگران معرفي ميكنند و در زندگي روزمره فردي و جمعي نيز به مناسك و آداب ديني تمسك ميجويند و ثالثا و مهمتر از همه، دين كماكان يكي از (اگر نگوييم مهمترين) منابع معنابخشي به زندگي انسانهاست. از اينرو چنانكه برخي متفكران و جامعهشناسان بزرگ معاصر مثل يورگن هابرماس و پيتر برگر بحث كردهاند، سخن از عصر سكولار به عنوان زمانهاي كه دين در عرصه اجتماع حضوري جدي ندارد، توهم محض است. نمونه بارز اين حضور پررنگ دين و ديانت را در اين روزها كه ويروس كرونا سراسر جهان را در نورديده، ميتوان ديد. از هر سو شاهديم كه دينداران و متدينان از دينهاي متفاوت، واكنشهاي گوناگوني نسبت به اين بحران نشان دادهاند، از برخي تندروها و افراطيها كه نسبت به تعطيلي مراكز ديني پر تجمع اعتراض كردند و بعضا رفتارهاي نابهنجار از خود نشان دادند، تا عدهاي قشري انديش كه بهزعم خود كوشيدند با انتساب غلط روشهاي درماني سنتي به دين، براي اين بيماري نسخههاي عجيب و غريب تجويز كنند. در چنين وضعيتي حضور متفكران ديني نوانديشي كه بكوشند با تكيه بر استدلال و خردورزي و متناسب با شرايط زمانه و روزآمد، از درون منظومه معرفتي-هويتي-معنايي دين، به پرسشهاي دينداران پاسخ دهند، بسيار ضروري است و از اين حيث استاد شهيد مرتضي مطهري، نمونهاي برجسته و بارز و بسيار كم نظير است. شهيد مطهري متعلق به نسلي از روحانيان و اساتيد حوزوي است كه در نوجواني سختگيريهاي مذهبي پهلوي اول را از نزديك ديد و جوانياش با تحولات بعد از شهريور 1320 همراه شد، يعني روزگاري كه در نتيجه باز شدن نسبي فضاي سياسي و اجتماعي ايران، گروههاي فكري و سياسي گوناگون از جمله حزب توده و جريانهاي مليگراي منتقد استبداد، امكان فعاليت پيدا كردند و فضايي از تضارب آرا و انديشهها پديد آمد كه پرسشهايي اساسي و جدي پيش روي دينداران ميگذاشت. در چنين شرايطي مطهري هوشمندانه و از سر تعهد، تحولات فكري و سياسي جامعه را دنبال ميكرد و از آنجا كه در ميان علوم سنتي حوزوي به فلسفه و كلام تعلق خاطر بيشتري داشت، ميكوشيد نسبت به مسائل جديد واكنشي استدلالي نشان دهد. او در سال 1331 يعني در 32 سالگي از قم به تهران مهاجرت كرد تا از نزديك با محافل دانشگاهي و روشنفكري ارتباط داشته باشد و ضمن آگاهي مستقيم از تحولات روز، به دفاع از «ديانت معرفت انديش» بپردازد. نكته مهم آنكه گفتار و نوشتار مطهري تنها معطوف به پرسشهايي كه از بيرون به دينداران عرضه ميشود و پاسخ به آنها نبود. او فعالانه و از درون نيز به نقد و ارزيابي دينداري مردم در زندگي روزمره و مهمتر از آن گفتار و كردار همسلكان خويش يعني روحانيت ميپرداخت و ميكوشيد ديانتي عقلاني، استدلالي، اعتدالي و روزآمد را به تصوير بكشد. شهيد مطهري در اين راه به هيچ عنوان گرفتار افراط و تفريط نميشد و در ارايه گفتارها و نوشتارهايش از زباني ساده و روان و شيرين و در عين حال مستند و مستدل بهره ميگرفت. او در حد منابع فارسي و عربي زمانه خودش تلاش كرده بود با علوم و معارف جديد به ويژه در حوزه علوم انساني و مهمتر از همه فلسفه، آشنا شود و از اين حيث با مخاطبان متجددش همزبان بود و حرف آنها را ميفهميد، از سوي ديگر احاطه و تسلط قابل توجهش به منابع ديني سبب ميشد كه گفتار و نوشتارش نزد علماي سنتي جدي تلقي شود و اين نقد بر او وارد نباشد كه از بيرون و بدون آشنايي عميق با علوم سنتي ديني از دين و دينداري سخن ميگويد. كوتاه سخن آنكه امروز با گذشت چهل و يك سال از شهادت استاد مطهري، گذشته از ابعاد فكري و فلسفي و كلامي آثارش، آنچه بيشتر آموزنده و حايز توجه است، اولا روحيه دغدغهمند و متعهد او در قبال مسائل و مشكلات روز و ثانيا منش استدلالي و خردمندانه و روزآمد و متعادل اوست. بدون شك اگر امروز شهيد مطهري در ميان ما حضور داشت، نسبت به خرافاتي كه از سوي گروهي از منفعتگرايان به نام دين و ديانت عرضه ميشود، موضع سفت و سختي ميگرفت و با سخنان مستدل و منطقي ميكوشيد دينداران را نزد همگان سربلند و مفتخر كند.
معلمان، آموزگاران جان
اگر اين تعليمات در جاده درستي پيش بروند، موجبات اعتلاي روح و جان انسان را فراهم ميكنند كما اينكه آنچه كه امروز از معلمان دوران ابتدايي خود به ياد داريم، منش آنها، شخصيت و شيوه رفتار آنهاست، چه اينكه تمام مطالب و خطهاي كلاس درس را فراموش كنيم، ياد و خاطره اين معلمان گرانسنگ در جان ما براي هميشه نقش خواهد بست. نميدانم اين چه رازي است اما دانشآموزان با گذشتن يك يا دو جلسه به كنه وجود معلمان پي ميبرند، دانشآموزان از عمق جان، معلمان خود را ميشناسند و ميدانند كدام معلم است كه معلمي ميكند و ذرهاي از اين قاموس ارجمند فروگذاري نميكند. از طرفي ديگر، بدي يك معلم بد، فوقالعاده سهمناك است زيرا او انسانيت يك انسان را به مخاطره مياندازد و به باد فنا ميدهد. از اين روست كه در اين مسير دشوار، تنها آن افرادي معلم ميشوند كه آماده به مذبح رفتن هستند، آمادهاند جسم و جان خود را در راه آموختن حقيقت بسوزانند، آمادهاند كه خود را در طبق اخلاص قرار دهند و جسم و جان خود را در راه تعليم و تربيت فنا كنند. 50 يا 60 سال پيش، آنچه پشت نيمكتهاي مدارس ميآموختيم، گلستان سعدي، كليله و دمنه، حكايات اوليا و بزرگان و قرآن كريم بود. آنچه ما ميآموختيم، فرهنگ بود. شايد دانشآموزان 7 و 8 ساله در مواجهه با گلستان سعدي تنها قادر به آموختن و درك بخش كوچكي از آن بودند اما همين سهم اندك، آذوقه عظيمي براي روح و جان همين دانشآموزان براي آينده و شخصيت آنها فراهم ميآورد. ما هر روز جسممان را با هزار و يك آذوقه مواجه ميكنيم،حالا بيش از ديروز مراقب سلامت جسم خود هستيم و با وسواس بارها دستهاي خود را ميشوريم، آيا ما در قبال جان خود نيز، در قبال تماسهاي روحي خود و آذوقههايي كه برايش فراهم كردهايم نيز همينقدر حساسيت به خرج ميدهيم؟ آيا آگاه از معلمهاي نامريي هستيم كه هر روز دوزانو در مقابلشان مينشينيم و در جهاني به نام شبكههاي مجازي، گوهر وجودي خود را در برابر آموزههاي آنها قرار ميدهيم؟ آيا ما آگاهيم كه روحمان را با كدام رنگ و لعابهاي اين دنياي مجازي سيراب ميكنيم؟ هزار افسوس كه امروز، آموزش فرهنگ جاي خود را به آموزش سواد داده است. ما از دانشآموزان ميخواهيم تا دودوتاچهارتاي بسياري را بياموزند اما آموزش سواد لزوما جان و ذات انساني را آموزش نميدهد. من حتي اين روزها ميشنوم كه برخي پيشنهاد ميدهند تا آموزش مهارت جاي خود را به آموزش سواد بدهد. لزوم داشتن شغل است كه به چنين گزارههايي تبديل ميشود اما از خاطر نبريم كه بخشي از تعليم و تربيت اشتياق دانشآموز و عشق و ايثار معلم است و بخشي ديگر، آن آموزههايي است كه ميان معلم و دانشآموز رد و بدل ميشود. اينجاست كه بايد ببينيم اين مطالب از جنس مهارت و سواد هستند يا از جنس همان مصالحي كه به روح و روان انساني رنگ ميدهد. اگر به اين مساله نگاهي داشته باشيم با استعداد فوقالعاده جوانان كشور و ايثار و بزرگمردي معلمان شاهد افق روشني در كرانههاي اين سرزمين خواهيم بود.
خليجفارس و صلح
نخستين نظريه مربوط به آلفرد ماهان در كتاب «نفوذ دريايي» سال 1890م است كه دستيابي به دريا و داشتن قدرت دريايي براي ملتها را سرنوشتساز ميداند. با طرح اين نظريه، مسابقه بيسابقهاي در رابطه با تسليحات و نيروي دريايي آغاز شد. نظريه بعدي را مكيندر در سال 1940 با نام «هارتلند» ارايه داد. او مناطقي را در سطح جهان به عنوان قلب جهان مشخص كرد و معتقد بود كه هر كشوري بتواند بر اين مناطق سلطه يابد ميتواند به كل جهان سلطه داشته باشد. نظريه ديگر، نظريه كارل هوس هوفر در سال 1946 بود. البته او اين نظريه را قبلا در كتاب «اسرار مرزها» در اوايل 1900 مطرح و عنوان كرده بود كه كشورها و مرزها حالت ارگانيسم دارند يعني همزمان با رشد و تحولات اجتماعي، اقتصادي و صنعتي يك كشور، ممكن است مرزهاي آن نيز گسترش پيدا كنند. عدهاي پايههاي اين نظريه را باني و دستمايه اقدامات آلمان نازي و تجاوزطلبي آن ميدانند. اين نظريهها فراموش شده بود تا اينكه در سال 1970 نظريههاي جديدي با عنوان «نظم نوين جهاني» مطرح شد. والرشتاين، نكتهاي را بين كشورهاي اروپاي شرقي و غربي عنوان كرد مبني بر اينكه عدم دسترسي به دريا، علت عقبافتادگي كشورهاي اروپاي شرقي است. اين نظريات در مجموع، توجه به خليجها، بنادر، درياي آزاد و اهميت آنها را مطرح كرده است. اما در خاورميانه نيز سه مولفه وجود دارد كه سبب ميشود اين منطقه با نظريه «هارتلند» همخواني بيشتري داشته و محل مناقشه و منازعه باشد. نخست اينكه منطقه بينالنهرين و خاورميانه، محل تولد اديان آسماني است. مولفه دوم، ذخاير عظيم انرژي موجود در اين منطقه و ويژگي ژئوپولتيك آن است، چراكه از نظر دستيابي به آبهاي گرم، نقطهاي به وجود آمده كه پتانسيل درگيريهاي بزرگ بين شرق و غرب و حتي قدرتهاي بزرگ را در خود دارد. سومين مولفه، مسائلي است كه از گذشته انباشته شده مثل منازعات بين اعراب و اسراييل و اشغال سرزمين فلسطين و ... كه موانعي نگرانكننده براي تحقق صلح مثبت و پايدار محسوب ميشوند. از اين رو استقرار صلح و امنيت در منطقه خليج فارس بسيار حائز اهميت است، درگيريهاي حل نشده باعث خشونت ميشود و حل مناقشهها با راهحلهاي مسالمتآميز ميتواند به منطقهاي صلحآميزتر منجر شود. درسهاي تازه نشان ميدهد كه زمان تغيير در سياستهاي كشورهاي منطقه نسبت به صلح و محيط زيست به وضوح فرا رسيده است و بايد با اقدامات احتياطي معقول بر حفظ امنيت و صلح در خليج فارس بيفزاييم از اين رو براي احياي محيط زيست خليجفارس و اقدام براي صلح در منطقه ضروري است، دست دوستي به سوي صلح دوستان كشورهاي حوزه خليج فارس دراز كنيم زيرا پيشبيني ميشود تاثيرات منفي شوكهاي اقليمي و آلودگيهاي محيط زيستي آينده، امنيت معيشت و منابع موجود را تهديد و خطر درگيريهاي جديد را تقويت كند اين امر در مورد كشورهايي كه سابقه درگيري دارند بيشتر محتملتر است. بايد پذيرفت ايران امن با مرزهاي امن، آبهاي امن و همسايگان امن، امنيت بيشتر و باثباتتري خواهد داشت، صلح ديگر يك گزينه نيست بلكه يك ضرورت است.
تصميم آلمان عليه حزبالله
آلمان و انگلستان از همپيمانان راهبردي اسراييل بوده و لابي اسراييلي در دو كشور هم متنفذ و قدرتمند است كه از اين منظر اقدام آنها امري طبيعي است، اما پرسش اينجاست كه چرا در اين بازه زماني چنين اتفاقي رخ ميدهد. از دو زاويه ميتوان به مساله نگاه كرد؛ يكي اينكه سياست خاورميانهاي اروپا تفاوت چنداني با سياست امريكا در اين منطقه ندارد و با وجود تفاوت در نوع اعمال و اعلام اين سياست اما هر دو مكمل هم بوده و در تعارض كامل با سياست خاورميانهاي ايران است. از اين جهت، اقدام آلمان و قبل از آن انگلستان عليه حزبالله همراستاي راهبرد مقابله امريكا با نفوذ و نقش منطقهاي ايران است. اما زاويه ديگر اينكه اين تصميم در واقع مقدمهاي براي پرهزينه كردن مشاركت حزبالله در دولت لبنان و در نتيجه وادار كردن آن به كنارهگيري از آن است. اين بعد قضيه از آن جهت اهميت دارد كه حزبالله و نيروهاي سياسي همپيمان با آن پس از استعفاي سعد حريري نخستوزير سابق لبنان، نقش بيشتري در ساختار قدرت لبنان پيدا كرده و حسن دياب با حمايت اين ائتلاف انتخاب و دولت را تشكيل داد. پس از آن هم اكنون رياستجمهوري، نخستوزيري و رياست پارلمان در اختيار ائتلاف هشتم مارس است. از اينرو احتمالا يكي از انگيزههاي مهم اروپا فشار تدريجي بر دولت لبنان براي قطع ارتباط با حزبالله است و هيچ بعيد نيست كه در ماههاي آينده اين فشارها تا سر حد تحريم بخشهايي از اين دولت (وزارتخانههاي تحت مسووليت وزراي وابسته به حزبالله) و قطع كمكهاي خارجي در اين وضعيت بحران اقتصادي دشوار لبنان پيش برود. به هر حال همچنان كه حدود دو هفته قبل طي يادداشتي پيشبيني شد كه لبنان روزهاي پرتنشي خواهد داشت و اين اتفاق در روزهاي اخير شروع شده است، اين كشور كوچك اما تاثيرگذار در معادلات خاورميانه به احتمال زياد در ماههاي آتي بيش از گذشته به كانون تنش، كشمكشها و تسويه حسابهاي منطقهاي تبديل خواهد شد.