• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4638 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۵ ارديبهشت

نهادِ ابتذال و هرزگي انديشه

ميلاد نوري

رسانه و جماعت: هرچقدر عمومي‌تر و شخصي‌تر مي‌‌شود، مبتذل‌تر و بي‌مايه‌تر است. بيان آنات زودگذر، اظهار احساسات سطحي، بي‌مايه و مبتذل، در عمومي‌ترين شكل ممكن؛ تبديل اطلاعات به بي‌حاصل‌ترين و سطحي‌ترين امور؛ ابتذال رسانه و ارتباط؛ شرزگي سخن، جاي نقد را مي‌گيرد. پيش از اين جرايدي بود كه همسو با قدرت يا بر عليه آن چيزي مي‌نوشتند با هدف تثبيت يا نقدِ حاكميت و سخن سويه‌اي داشت. با رسانه‌هاي صوتي و تصوري، همه‌چيز گفتمان خواجگي شد: نزاع قدرت‌ها از بلندگوهاي تبليغاتي‌شان و بندگاني كه خون دل مي‌خوردند. نوبت به آزادي رسيده است! شبكه‌هاي تودرتويي كه ميان آنات زودگذر كوانتومي پل مي‌ز‌نند؛ بشتابيد! همگان مي‌توانند سخني بگويند. ابتذالِ سخن و بي‌مايگي نظر؛ بي‌سويگي كلام، بي‌سويگي نقد، همه‌چيز خوب است؛ صداهاي بي‌حاصل كه به جايي نمي‌رسد. هيچ چيز فريبنده‌تر از آزادي نيست و خواجگان مي‌خندند. 
خوش‌باشي روان: فريفتگي روان‌هاي بي‌مايه؛ دلخوش به آناتي كه از مفهوم تُهي مي‌شوند: «چگونه مي‌توانم شاد باشم؟»! و قهرمان، روان‌شناس هرزه‌نگار است. هرزگي خالي شدن از مفهوم است. فردي‌شدگي آرمان‌ها همسو با فردي‌شدگي اطلاعات؛ داده‌ها فقط براي «تو» توليد مي‌شوند! قهرمان‌هاي تحليل‌گر راه‌هاي خوشبختي را مي‌آموزند. بي‌خيالي نسبت به تاريخ، بي‌خيالي نسبت به مفهوم! همه‌چيز به برساخت‌ها تبديل مي‌شود، همه‌چيز حاصل اميال است، همگان دچار وهم مفهومند. آنچه هست فرديت است؛ آنچه هست خوش‌بختي توست. روان‌شناسي‌گري به‌قدرت بازگشته است و با شعار زندگي، مُردن را تبليغ مي‌كند. روان‌شناسي‌گري و وعظ مرگ دست به دست هم داده‌اند. 
بي‌مايگي نياز: اقتصاد گدايي است. معامله سوداگري است. بندگان چشم‌انتظار خواجگانند. نسبتي دوسويه برقرار است. كارگران زحمت‌كش و خدوم هر روز بر رونق اقتصاد خواهند افزود، چرخ اقتصاد خواهد چرخيد؛ حتي اگر كسي حال ايشان را نپرسد. عدالت سير شدن است؛ خوشبختي بيمه‌بودن است؛ آرمان‌ها اتلاف وقتند! كجاي تاريخ انسان‌ها برابر بوده‌اند؟ اقتصاد همان گذرانيدن زندگي و تمشيت نياز است. اقتصاددانان، مدافعانِ وضع موجودند؛ كمك‌كاران انباشت سرمايه؛ مي‌آموزند كه چگونه هر كس در جايي كه هست بماند. مي‌آموزند كه چگونه نياز در مبتذل‌ترين معنايش خشنود شود. ديگر كسي از جايگاه تاريخي انسان نخواهد پرسيد. تأمين اجتماعي زاده مطالبه است. خواست‌ها نهادها را مي‌سازند. وقتي خواستي نباشد، نهادي نخواهد بود. برنامه‌ريزي براي آينده تنها زماني ممكن است كه مردمان دغدغه آينده را دارند. اينك نياز به ابتذال كشيده است و زندگي روزمُزد است. 
هنر و هرزه‌نگاري: هنر در هرزه‌ترين‌ شكل هم زيبا است. هنر براي هنر! آنچه‌زاده مي‌شود طرفداراني خواهد داشت. كوچه و بازار پر از نقش و نگار است. هنرمندان، از خودگذشتگاني‌اند كه همه‌چيز را براي هنر مي‌خواهند و هنر را براي هيچ‌چيز. بزرگ‌مردماني‌اند كه آرمان‌ها را به‌هيچ انگاشته‌اند. براي هنر مي‌زيند. بگذار آفرينش پاسداشت لحظه‌اي باشد كه در آنيم؛ بي‌سويگي، خصيصه هنر براي هنر است. كساني مي‌آموزند كه مفهوم‌داشتن، هلاكت‌گاه هنرمندي است؛ هنرمند بايد در جهان دروني خودش سير كند؛ او را چه به تاريخ؟! او را چه به انسان؟ او را چه به جهان‌؟! هنر فقط براي هنر‌زاده مي‌شود. هرزگي آفرينش، خالي كردن آن از مفهوم است. همسو با بي‌سويگي روان‌شناسي‌گري، همسو با بي‌سويگي اقتصاد، همسو با بي‌سويگي سخن؛ هنر نيز بي‌سو خواهد بود. كسي كاري به خواجگان ندارد.  وهم سياست‌ورزي: هيچ چيز مانند سياست به زوال نرفته است. سياستگذران است. نزاعي بي‌پايان ميان كساني كه سوداي سود و سرمايه دارند. موافق با هرزگي تاريخي بشر، سياست با افسون‌هاي بي‌شمارش هر چيز را كه انسان را انسان مي‌كند خواهد كشت. چيزي پيش روي ما نيست: نهادهاي مبتذل قدرت، در تمدني كه خدا را كشته است. سياست‌انديشان مي‌دانند چه مي‌خواهند: اينكه كسي چيزي نخواهد. هرچقدر زبان، روان، نياز و هنر ما بي‌مايه‌تر است، سياست‌ نيز بي‌مايه‌تر مي‌شود. ابتذال حسي، دامن سياست را گرفته؛ آرمان‌ها فروپاشيده‌اند؛ انسان‌ها بي‌صاحب و بي‌كس رها شده‌اند و قدرت براي قدرت است؛ چنان‌كه هنر براي هنر، سخن براي سخن، نياز براي نياز؛ بي‌سويگي سياست، ناشي از بي‌سويگي انديشه است. سال‌هاست آدمي انديشه به هستي را اتلاف وقت مي‌داند. كسي كه فكر مي‌كرد پيش از او فلاسفه براي تفسير جهان زيسته‌اند و او بايد براي تغيير جهان بزيد؛ نمي‌دانست كه بدون تفسير جهان، همه‌چيز بي‌سو و مبتذل و هرزه خواهد شد.  فلسفه و ابتذال هستي: انديشمندان درازگوي، انديشه به هستي را بي‌فايده مي‌دانند. فايده را با فرديت تفسير مي‌كنند و دغدغه خوش‌باشي روان افرادي را دارند كه با هرزه‌نگاري‌ فيلسوفان به ابتذال تاريخي دچار شده‌اند. مفاهيم معقول را تحقير مي‌كنند و انديشيدن را به سخن‌گفتن درباب امور زودگذر تفسير مي‌كنند. فلسفه‌ورزي بي‌مايه‌ترين دوران خود را طي مي‌كند: سخنان پراكنده و بي‌سويي كه همسو با بي‌سويگي و ابتذال تمدن به پيش مي‌رود. چنين انديشه‌اي حتي آرمان خاص خود را، سعادتِ انسانِ باگوشت و پوست را به ابتذال مي‌كشد. از انسان سخن مي‌گويد و از هستي انساني هيچ نمي‌گويد؛ از انسان سخن مي‌گويد و از ذات انسان هيچ نمي‌گويد؛ از انسان سخن مي‌گويد و از عدالت هيچ نمي‌گويد؛ از انسان سخن مي‌گويد و از مفهومي كه تاريخ انسان را شكل مي‌دهد هيچ نمي‌گويد؛ از انسان سخن مي‌گويد و سخنانش را به بيانات بي‌مايه درباب سعادت سياسي، اقتصادي و اجتماعي محدود مي‌سازد؛ درحالي‌كه از اقتصاد و اجتماع و سياست نيز تفسيري بي‌سو و مبتذل دارد. ابتذال بشر زاده هرزه‌انديشي آنان و رنج بشر زاده درازگويي‌شان است. اينك چه كسي مي‌تواند ما را نجات دهد؟ به‌تعبير هگل در پديدارشناسي روح: «ساليان دراز چشم آدميان فقط به آسمان خيره بود و بسيار طول كشيد تا به زمين توجه و امر تجربي را جست‌وجو كند و اينك نيرويي مشابه بايد تا او را از غرق شدن در ابتذال حسي نجات دهد و توجهش را به امر مطلق جلب كند».
مدرس و پژوهشگر فلسفه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون