فيلم «به سوي ستارگان» به كارگرداني جيمز گري، كارگردان امريكايي با نقشآفريني برد پيت سال گذشته روي پرده رفت. سالها پيش گري ستاره فيلم «به سوي ستارگان» را در جشنواره فيلم ساندنس ملاقات كرد. آن دوره از جشنواره ساندنس ميزبان فيلم «اوديسه كوچك» گري بود. فيلمي كه در جشنوارههاي معتبر ديگر از جمله ونيز روي پرده رفته بود. پيت پس از تماشاي اين فيلم، علاقهمند به همكاري با گري شد. هر چند ابتدا در نقش تهيهكننده با گري همكاري كرد اما بالاخره پس از ۲۰ سال از نخستين ملاقاتشان در فيلمي از گري
نقشآفريني كرد.
فيلم «به سوي ستارگان» روايت پسري است كه پس از سالها درصدد يافتن پدرش برميآيد. روي مكبرايد در كودكي با الهام از دنياي پدرش، فضانورد اسطورهاي، روياي ستارگان و سفر به فضا را در سر ميپروراند. اما از دوران نوجوانياش مجبور شد بدون پدرش زندگياش را سر كند. چون پدرش سفر بيبازگشتش به فضا را آغاز كرده بود. حالا كه روي چهل و چند ساله و فضانوردي شايسته شده، تصميم گرفته است پدرش را در دل كهكشان پيدا كند.
در ادامه مصاحبه وبسايت «هاليوود نيوز» را با جيمز گري درباره اين فيلم و همكارياش با برد پيت ميخوانيد.
ايده فيلم «به سوي ستارگان» از كجا
شكل گرفت؟
حول و حوش سال ۲۰۱۱ درباره نخستين آزمايش شكافت هستهاي كه در امريكا صورت گرفت، خواندم. اعلام كرده بودند كه ۹۹ درصد ممكن است تمام مادههاي شناخته شده جهان منهدم نشوند. به عبارتي ديگر، يك درصد ممكن بود منهدم شوند. همين موضوع در مورد نخستين آزمايش بمب هستهاي در نيومكزيكو اتفاق افتاد؛ جايي كه انريكو فرمي اعلام كرد ۹۰ درصد امكان داشت كل جنوب غربي ايالات متحده امريكا منهدم نشود. در واقع او نگران آن ۱۰ درصدي بود كه امكان داشت آن منطقه را با خاك يكسان كند. هرچند، در نهايت اين آزمايشها را انجام دادند.
وقتي روايت اين آزمايشها را ميخواندم، فكر كردم چقدر هولناك بودند. اگر كسي به اعماق فضا برود و يك دفعه ديگر هم و غمش زمين نباشد و آزمايشهاي خطرناك انجام دهد، چه ميشود؟ حالا اين ماجرا كه در فيلم به تصوير ميكشيم، حقيقت ندارد اما شكلگيري اين ايده از اينجا آغاز شد.
اين فيلم به انزواي فضا ميپردازد؛ اين ايدهها از كجا شكل گرفتند؟
درباره ماموريت مريخ خوانده بودم كه براي سال ۲۰۳۳ برنامهريزياش كردهاند. دستاندركاران اين سفر درباره اينكه مسافران يك سال و نيم تمام را شانه به شانه همديگر در يك كپسول خيلي راحت خواهند گذراند، صحبت كرده بودند. آنها دنبال افرادي با اختلال شخصيتي اسكيزوييد بودند و اين افراد را بهترين كانديدا براي اين سفر ميدانستند. در واقع، افرادي كه با تعاملات اجتماعي محدود كنار ميآيند، به اين سفر دعوت كرده بودند. نگفته بودند: «دنبال افرادي هستيم كه به سندرم آسپرگر مبتلا هستند» اما پيامشان
دقيقا همين بود.
خيلي راحت ميتوانيد متوجه چرايياش بشويد. چون فكر نميكنيد يك انسان «معمولي» است كه در محيطي كه خيلي كوچكتر از يك اتاق عادي يك سال و نيم دوام ميآورد؟! بسياري از آدمها معتقدند حبس انفرادي مجازات بدتري از مجازات مرگ است. چون تنها كه ميشوي كمكم صداهاي مختلف را ميشنوي. در اين نوع حبس، در خوشبينانهترين حالت درك انسان از واقعيت هيچ نقطه اتكايي ندارد. اين شرايط، شرايط آن نوع سفر به فضا است كه سعي داشتيم در اين فيلم به نمايش بگذاريم. فكر ميكردم اين حقيقت به خودي خود شگفتآور است.
به عقبتر هم نگاه كردم و به خاطر ميآورم كه مدت كوتاهي بعد از آن به نخستين اظهارنظرهاي نيل آرمسترانگ بعد از بيرون آمدن از قرنطينهاش پس از بازگشت از ماه، نگاه كردم. يك جور لحن سردي داشت. «اين سيستم قابليت جهتدهي رانشي داشت كه معادل است با...» ميدانيد، چنين لحني داشت. او انساني است كه مهمترين شركتكننده در آنچه با اطمينان ميتوانم بگويم بزرگترين دستاورد تاريخ بشريت است و از طرفي احمقانهترين آن. منظورم اين است كه روي جسمي آسماني راه ميرفت اما اصلا قادر نبود جنبههاي متافيزيكي آن را درك كند و
توضيح بدهد.
اين موضوع به نظرم خيلي متناقضآميز بود و بعد فكر كردم، خب، اين موضوع براي ساخت فيلم معركه است. نميدانم كوبريك درباره اين موضوع فكر كرده بود يا نه چون او در هر حال از همه جلوتر بود، مثلا در «اوديسه فضايي: ۲۰۰۱» با كيير دولا، اما اساسا نيتش در فيلم اين نبود. بيشتر شبيه به فيلمهايي از افسانه خدايان بود كه به اثر ديگري ارجاع نداده بود. آن موقع بود كه فكر كردم اين نوع فيلم، ارزش كشف كردن دارد؛ آدمهايي كه به دورترين نقاط سفر ميكنند آنهايي هستند كه به ندرت قادرند تجربهشان را از لحاظ احساسي هضم يا مفهوم دقيق آن
را درك كنند.
در مورد شخصيت روي مكبرايد زيادهروي كردهايد؛ شخصيتي كه به ما گفته ميشود از فشار هوا حالش بد نميشود وكاملا خونسرد و حواسجمع است. فكر ميكنيد اين ويژگي ناگريزي است كه بشر به آن دست پيدا ميكند؟
به نوعي فكر ميكنم درست است. مگر اينكه منظورتان كسي باشد كه آن قدر ارتباطش با واقعيت قطع شده كه انگار ماشيني خودكار هدايت ماموريت را بر عهده بگيرد. و منظورم اين است اگر او كسي باشد كه نتواند معنا و مفهوم سفري را كه به آن ميرود، درك كند چه
فايدهاي دارد؟
ميدانيد اين موضوع در مورد بسياري از فضانورداني كه به ماه سفر كردند، درست نبود. نكته جالب تفاوت ميان درك ما از زمين است؛ اگر در مدار ۳۲۰ كيلومتري زمين قرار بگيريد، آنجا، جايي است كه زمين همچنان مبناي ارزيابي مسافتي كه پيمودهاي، است؛ در مقابل، سفر به ماه قرار دارد كه در آنجا زمين به سيارهاي كوچك تبديل ميشود.
و اين موضوع فقط در مورد ماه صدق ميكند. اگر به مريخ برويد چه؟ اگر به نپتون برويد، جايي كه زمين تقريبا ناپديد ميشود و خورشيد شبيه به يك ستاره است، حيرتآور
است.
رابطه شما با برد پيت در نقش تهيهكننده به سالها قبل بازميگردد. چند سال بود كه ميخواستي با او در نقش بازيگر همكاري كني؟
بعد از اينكه ساخت «دو عاشق» را تمام كردم- كه احتمالا سال ۲۰۰۸ بود- كمپاني برد پيت به نام «پلن بي» نسخهاي از كتاب «شهر گمشده زي» را پيش از انتشارش برايم فرستاد. آن را خواندم و به نظرم خيلي جالب آمد. از همه جا بيخبر بودم، راستي، اصلا فكر نكرده بودم براي چه اين كتاب را برايم فرستاده بودند؟ هر چند تا ابد سپاسگزارشان هستم كه آن را برايم فرستادند. ساخت فيلم براساس داستان اين كتاب زمان برد اما با آنها در ارتباط ماندم آنها هم با من.
چند سالي بود كه ميخواستم با برد پيت همكاري كنم. او بعد از برگزاري جشنواره فيلم ساندنس ۱۹۹۵ خودش را به من معرفي كرد بنابراين سالهاي سال است كه او را ميشناسم. در همان جشنواره بود كه فيلم «اوديسه كوچك» را ديد و شيفتهاش شد. او خواستار همكاري با من شد كه معركه بود. حقيقتا، قدردان اين
اتفاق هستم.
كي اين ايده به ذهنتان رسيد كه در پروژه «به سوي ستارگان» با او همكاري كنيد؟
سال ۲۰۱۱ پروژه ساخت اين فيلم را شروع كردم فقط در آن موقع يكي از فضانوردهاي برنامه فضايي مركوري را تجسم ميكردم. يكي از آن فضانوردهاي نيروي هوايي مثل جان گلن يا آلن شپارد، كسي مثل اينها را. از قضا مدتي هم به ساخت فيلم «نخستين انسان» كه زندگينامه نيل آرمسترانگ به قلم جيمز هنسن است، فكر كردم. حق امتياز ساخت اقتباس سينمايي اين كتاب خريداري شده بود و در نهايت فكر ميكنم ديمين شازل فيلم خوبي ساخت. مشخص است كه فيلم «به سوي ستارگان» بسيار متفاوت است اما براي تكميل اطلاعات پايهاي، من هم درباره نيل آرمسترانگ خواندم و به نظرم سرگذشت جالبي داشت.
پس از اينكه ساخت «شهر گمشده زي» را تمام كردم، فيلم را براي برد نمايش دادم و او از فيلم خوشش آمد و گفت: «ميخواهي بعد از اين چه فيلمي بسازي؟»
گفتم: «خب، چرا «به سوي ستارگان» را با هم نسازيم؟»
او هم گفت: «حتما، بسازيم.»
باورم نميشد. اصلا باورم نميشد تا اينكه روز اول فيلمبرداري او را سر صحنه ديدم.
چرا فكر ميكرديد او بايد بازيگرتان باشد؟
كوتاهترين جواب احتمالا اين است كه براي ايجاد نوعي دگرگوني بايد با اسطورهها شروع كني. بايد چيزي براي دگرگون كردن داشته باشي. فكر ميكنم برد پيت خودرايي مردانگي تمام امريكاييها را با خودش روي صحنه آورد. به نوعي اين ايده بسيار مسموم است اما حقيقت اين است كه او برد پيت نيست. خود برد پيت احساسات يا آسيبپذيرياش را
پنهان نميكند.
فكر ميكنم عقايد غلط تاثيرات مخربي روي فرهنگ ما به جاي گذاشته است و براي پسرها هم بد بوده است. من دو پسر دارم و نديدن عملكردشان خيلي دشوار است، به خاطر تاثيري كه انسانهاي همدوره روي همديگر ميگذارند وارد آنچه به آن عرف مردانگي ميگوييم، شدهاند. چنين چيزي به روح و روانشان آسيب ميزند. ميخواستم كمي اين موضوع را
بررسي كنم.
از آنچه برد پيت به اين شخصيت داد
چه ساختيد؟
او بازيگر فوقالعادهاي است. منظورم اين است كه آدم عجيبي است اما آن كسي نيست كه مردم فكر ميكنند چون او يك ستاره نمونه است اما قابليتهاي حيرتآوري دارد. يكي از ويژگيهاي خيلي خوبش اين است آمادگي آسيبپذيري را دارد و از اين موضوع هيچ ترسي ندارد. در اين فيلم تنها كسي كه ميتواند با او صادق باشد، كامپيوتر است. در مقابل آدمها، حالت دفاعي به خود ميگيرد. فكر ميكردم در مقابل شخصيتي كه روث نگا آن را بازي كرد، وقتش بود كه حداقل كمي احساساتش را بيرون بريزد. اما حتي در آن صحنهها هم حالت دفاعي به خود
گرفته بود.
البته آدم نميداند قرار است درباره فيلمش چه بگويند اما فكر نميكنم به اين خاطر باشد كه اگر شخصيت داستان آدم سرد - يا خونگرمي كه از نزديك شدن به بقيه ميترسد - باشد يعني اينكه بازيگر هم سرد و بيروح است و از طرفي به اين معني هم نيست كه فيلم هم سرد و بيروح است. به نظرم فيلم «بازمانده روز»، فيلم زيبايي است. اصلا فكر نميكنم فيلم سرد و بيروحي باشد. شخصيت آن فيلم به شدت احساساتش را سركوب كرده است اما اين موضوع به اين معنا نيست كه فيلم آن چشمه احساساتي را كه در پس ظاهر شخصيت است، ناديده گرفته است. اين چيزي است كه سعي داريم آن را دنبال كنيم.