مرام خشونتپرهيزي
دفاع از صلح نيز بايد در همانجا شكل گيرد» و نشاندهنده اين موضوع است كه جامعه بشري به شكلي دغدغهمند پي برده است كه راه مقابله با خشونت و جنگطلبي در دنياي امروز، اقدامات امنيتي و نظامي نيست؛ بلكه بايد در جاي ديگري برابر آن ايستاد و چه بسا اين قبيل اقدامات خود سبب بروز خشونتهاي بيشتر در جهان ما شود؛ چنانكه مولانا گفت: «خون به خون شستن محال است و محال!» بنابراين شايد اغراق نباشد اگر گفته شود كه خشونت از ذهن برميخيزد كه صدمه ناشي از آن ميتواند رواني يا فيزيكي باشد. شايسته است براي مهار خشونت و جنگ در جهان امروز به صحت جان و روان آدميان توجه كنيم. اين سالها سياستمداران، دولتها و سازمانهاي حامي صلح و امنيت در جهان سعي و كوشش خود را به اين امر معطوف كردهاند تا با ترويج نفي خشونت يا به عبارتي خشونتپرهيزي راه را براي دستيابي به صلحي فراگير در دنيا هموار كنند كه در عمل تاكنون دستاورد چنداني نداشتهاند و در مواردي حتي اعتبار و بار معنايي عباراتي چون حقوق بشر، صلح، خشونتپرهيزي، آرامش و امنيت را كه با زندگي انسانها آميخته است، چنان به دستاويزهاي سياسي بدل كردهاند كه ديگر در چشم درماندگان، مظلومان و قربانيان خشونت در جهان از محتوا تهي است. خشونتپرهيزي تنها به معناي فقدان خشونت نيست؛ چنانكه در تعبير و معناي اشتباه از صلح نيز چنان پنداشته ميشود كه صلح يعني فقدان جنگ! بلكه خشونتپرهيزي را بايد داراي يك معناي مستقل و حقيقتي در نهاد و فطرت انسانها شناسايي كرد؛ امري كه با جهانبيني و شناخت فرد از جهان و توجه به اصل همبستگي آميخته است. كسان بسياري به دليل فقدان همين جهانبيني احيانا اگر زماني هم دم از خشونتپرهيزي ميزنند، آن را به عنوان يك تاكتيك مورد توجه قرار ميدهند و وقتي اين تاكتيك را به كار ميبندند كه خشونتورزي به نتيجه مطلوبشان منتهي نشود. اين دسته از كنشگران اغلب حق رجوع و بازگشت به خشونت را زماني كه تاكتيك خشونتپرهيزي به نتيجه مورد نظر نرسيد، براي خود حفظ ميكنند. كنشگري كه قائل به خشونتپرهيزي به مثابه يك مرام است، خشونت را در هر ساحتي و با هر شكلي نفي ميكند؛ زيرا كه خشونتپرهيزي را به عنوان يك باور و مرام در سلوك اجتماعي خويش در نيل به صلح و آرامش پذيرفته و جاي داده است و از همينرو با تاكيد بر همبستگي و پيوند ابناي بشر با يكديگر، عشق و محبت را در پيشگيري از ترس و خشم به كار ميبندد؛ تا آنجا كه انسانها به عنوان يك دشمن به يكديگر ننگرند و بلكه بر مسائلي اساسيتر همچون بيعدالتي، تبعيض، خشونت و… به عنوان دشمن تمركز كنند. چنانكه گاندي در روند آزاديخواهي و صلحطلبي براي مردمش گفت، ما در تلاشيم تا دشمني را از بين ببريم و نه دشمنانمان را! به نوعي تمام خشونتها از آنجا آغاز ميشود كه از شناسايي ديگري به عنوان يك انسان سر باز زنيم و به عنوان عاملي در جهت مشروعيتبخشي به اعمال خشونتبارمان به كار بريم.
بر همين اساس براي گسترش بيشتر خشونتپرهيزي لازم است كه انسانيت طرف مقابل دوباره در او احيا شود. بنابراين يك فرد خشونتپرهيز هيچ وقت ديگري را تحقير يا از خصائل انساني محروم نميكند، حتي اگر به شدت مقابل اعمال وي استقامت كند. نپذيرفتن و تحميل نكردن تحقير و خواري يك قاعده اساسي است. هنگامي كه مارتين لوتركينگ از رهبراني كه با باور به مشي خشونتپرهيزي بر اثبات حقوق سياهپوستان در امريكا تلاش ميكرد، اظهار داشت: «بيعدالتي در هر جايي تهديدي عليه عدالت در همه جاست.» بر همين مبنا ميتوان اضافه كرد كه تحقير كردن هر فرد، تحقير همگان است و علاوه بر اين در تشريح تفاوت خشونتپرهيزي مرامي با خشونتپرهيزي تاكتيكي برخي انديشمندان چنين گفتهاند كه «اگر كنش خشونتپرهيزانه تنها به عنوان يك تكنيك به كار گرفته شود، با شدت گرفتن سركوبگري دشمن و صدمات ناشي از آن، مقاومت و ايستادگي بر مطالبات اساسي و قانوني تضعيف خواهد شد.»
اما آنگاه كه هواداران نظريه خشونتپرهيزي «تكنيكي»، خود را بينياز از ادامه مبارزه ديدند، كنشگران خشونتپرهيزي مرامي توانستند به راه خود در دستيابي به صلح ادامه دهند و به نوآوريها و خلاقيتهاي بسياري در اين امر دست يابند. هرچند قدرت خشونتپرهيزي در نهاد همه ما موجود است، اما روند اجتماعي شدن ما بهويژه در فرهنگ صنعتي مدرن، تجلي آن را ساكت و خفه ميكند و حتي ما را متقاعد ميكند كه چنان چيزي وجود ندارد. براي غلبه بر اين شرطي شدن، عمده مكاتب فكري خشونتپرهيز بر نوعي انضباط و مراقبه شخصي با تكيه بر عرفان و معنويت تكيه داشتند. البته در تبيين اصطلاح خشونتپرهيزي يا «مقاومت منفي» ميتوان گفت اين تصور اشتباه كه خشونتپرهيزي و ايستادگي بر حقانيت و آزادگي نوعي شيوه بيعملي است كه به موجب آن شخص مقاومتكننده به آرامي و منفعلانه بدي را ميپذيرد، تسليم آن ميشود، مترادف دانستن آن با بيعملي نابجاست و با حقيقت فاصله دارد. در حالي كه شخص مقاومتكننده با اينكه بهطور فيزيكي نسبت به طرف مقابلش كه حقوق و آزادي وي را سلب و نقض كرده است، تعدي نميكند، در ظاهر منفعل است اما ذهن و احساساتش همواره فعال هستند و بهطور مستمر با قانونمداري، اطلاعرساني و اتحاد و همدلي به دنبال اين است كه طرف مقابل را متقاعد كند كه اشتباه ميكند. با همين مقدمه ميتوان گفت، مترقيترين و جامعترين الگوي يك جامعه مدني همان است كه با استفاده از شيوههاي حقوقي و قانونمدارانه با تكيه بر مرام و مشي خشونتپرهيزي در پي اثبات و احقاق حقوق در ايجاد صلح و امنيت در جامعه برآمد، با استفاده از ابزارهايي چون اطلاعرساني و آگاهيبخشي نسبت به نقض حقوق، قانونمداري و استفاده از ظرفيتهاي قانوني در دفاع از حقوق، آموزش و ترويج فنون دفاع حقوقي و مباني قانوني در جامعه و تاكيد و توجه بر اصل اتحاد و همدلي، از اينرو ميتوان در احقاق و اثبات حقوق موفق عمل كرد و با از ميان بردن دشمني و نفرت در نهاد دشمنان، آنها را از گرماي آفتاب تابنده صلح و سلامت بهرهمند كرد. شايد اغراق نباشد اگر بگويم، امروزه راهبرد و راهكار مقابله با خشونتطلبي و جنگافروزي در جايجاي دنيا همان است كه اهل عرفان با توجه به آموزههايشان در مكتب عرفان و تصوف بدان عمل ميكنند؛ چنانكه اگر به تاريخ تصوف نگاهي بيندازيم، خواهيم دريافت مناديان صلح و آزادي از اول وجود عرفا و متصوفه بودهاند. اميد كه جهالت نسبت به محبت و پيوند ذاتي انسانها كه عامل بروز خشونت و افراطيگري در دنياي امروز شده است با دستيابي به جهانبيني و بينشي مبتني بر عرفان و شناختي اصيل از پيكره واحد بشريت، به صلح و آسايشي فراگير در پرتو عشق و محبت بدل شود.