ادامه از صفحه اول
فره ايراني
از ميان آنها هم يكي دكتر خالقي باشد كه سرشار از عشق به ايران و دلبسته به هويت ايراني براي بهتر عرضه كردن دستاورد 30 سال رنج فردوسي، 35 سال عمر و سلامتياش را وقف كند تا اين دفترهاي انتقادي شاهنامه در دسترس همگان قرار گيرد. انگيزه اين رنجهاي ساليان دراز و تلاشها و ازخودگذشتگيهاي نسل اندر نسل بزرگان و فرهيختگان ما چه ميتواند باشد؟ آيا فره ايراني نقشي بازي نميكند؟ من بر اين باورم كه هر ايراني - حتي بدون اينكه خود بداند يا بخواهد - دلبسته اين سرزمين است. براي اينكه ايراني زاده شده و فره ايراني ناخودآگاه در تار و پود وجودش جاي
گرفته است. همان فرهاي كه بنا بر اساطير ما اژدهاك يا ضحاك سه پوزه زشت نهاد آرزوي تصاحبش را داشت و ايزد آذر پرخاشكنان بانگ برآورد كه اگر اين فرّه ناگرفتني را به چنگ آوري چنان ترا بسوزانم و بر پوزههاي تو آتش برافرزوم كه نتواني بر زمين گام نهي. اژدهاك پس ميرود و لرزه به درياي فراخ كرد، درياي اساطيري كه به روايتي آن سوي قله البرز جاي دارد، ميجهد و بُرز ايزد نگاهبانش ميشود. همان فرهاي كه افراسياب تباهكار نيز براي به دست آوردنش به سوي درياي فراخ كرد ميشتابد و فرّه تند ميتازد و از دسترس او
بيرون ميرود. افراسياب ناسزاگويان از درياي فراخ كرد بيرون ميآيد و بانگ ميزند كه اين فره را كه از آنِ ايراني است نميتوانم بربايم، پس همه چيز را درهم ميآميزم و جهان را در تنگنا ميافكنم. افراسياب بار ديگر به دنبال فره خود را به درياي فراخ كرد مياندازد و ناكام برميگردد، به دنبال فره هفت كشور را درمينوردد و سرانجام گردن مينهد كه اين فره به ايراني
تعلق دارد. اين همان فره است كه هر يك از فرزندان اين آب و خاك را به نوعي به پاسداري و نكوداشتي اين سرزمين هدايت كرده است. مگر نه اينكه در متون پهلوي فره مترادف با خويشكاري يعني انجام وظيفه است؟ همين فره است كه كشاورزي را به بهتر كشتن، آموزگاري را به بهتر تعليم دادن، سلحشوري را به بهتر دفاع كردن واميدارد. همان فره ايراني كه در اعماق وجود فردوسي جاي ميگيرد تا « آني» به داستانهاي كهن ما كه به نوعي هويت ما هستند، ببخشد كه در روح و جان ما رخنه كند و اين فره با نسلها پيش ميآيد به نسل ما هم ميرسد و در وجود دكتر خالقي نيز
جاي ميگيرد. شايد بهتر باشد كه از نسل پيشين دكتر خالقي و خودمان ياد كنم كه شخصيتهايش غالبا در آغوش خاكند ولي هنوز در حافظه ما جاي دارند. در اين نسل پيشين ما، عشق به ايران و دلبستگي به اين سرزمين، بدون اينكه نياز به تظاهري باشد در خونشان اندر شده بود و با جانشان
به در ميرفت. اين نسل پيشين ما تظاهري به ايراندوستي نميكردند، شعار هم نميدادند، اما گل گلاب سرود جاودانه «اي ايران» را سرود، ملكالشعراي بهار رو به دماوند بانگ برآورد: اي كوه سپيد پاي دربند... ايرج افشار قدم به قدم اين سرزمين را درنورديد و بدون تظاهر خاك آن را بوييد و هر ورقي كه نشان از ايران داشت را جاودانه كرد، منوچهر ستوده به كوره دههاي اين سرزمين هم شناسنامه داد، پورداود اوراق فراموش شده را گويي بر درفش كاوياني برافراشت، زرياب واژههاي صيدنه را بيرون كشيد، محمدامين رياحي فردوسيشناسي كرد، مصاحب دايرهالمعارف ماندگارش را در دسترس ما گذاشت، تقيزاده بر گاهنامه ما اصالت بخشيد، از اين نسل ساعتها ميتوانم اثر بشمارم و در پس همه اين تلاشها فره ايراني ميدرخشيد. اما نسل ما و نسل دكتر خالقي. ما نيز تا آنجا كه توانستيم به نوعي به نداي اين فره پاسخ گفتيم. سعي كرديم هر يك بذري در اين خاك بيفشانيم. بر گوش جوانان صميمانهتر پيام عاشقانه ايراندوستي را سر داديم. هر كدام كاري كرديم كه از ما برميآمد و خويشكاري ما بود. زبانها و گويشها را
كاويديم. حافظشناسي كرديم، بر سعدي سلام گفتيم، به باستانشناسي پرداختيم، در آزمايشگاهها كار كرديم، پزشك شديم و به داد بيماران رسيديم و هر كدام ناخودآگاه در تلاش بوديم تا در برابر فره ايراني روسفيد باشيم. اما من و شما خوب ميدانيم كه گاهي فره جايگزين شده از برخي انسانها به دليل زشتكاريها، خيانتها، نادرستيها و به جاي نياوردن خويشكاريها ميگريزد، همان طوركه فره از جمشيد
نيز گريخت. اما همين فره بود كه دكتر خالقي را پشت ميز نشاند و نگذاشت حتي به بهاي خم شدن پشت و دردهاي جسماني ديگر قلم از دستش بيفتد و اكنون دكتر خالقي و نسل ما، دل نگران، چشم به نسل بعد خود دوختهايم. آنها چگونه پاسخگوي فره ايراني خواهند بود.
سليقه و سانسور
اما رفتهرفته شرايط تغيير كرد مانند سانسوري كه بر موسيقي اعمال ميشد كه رفتهرفته كم و كمتر شد. همين حالا هم عدم وجود قوانين شفاف در خصوص سانسور، باعث شده شما به هر يك از استانهاي كشور كه نگاه كنيد، با قوانين و سختگيريهاي متعدد و گوناگوني در قبال هنر و هنرمند مواجه شويد. اين يعني ما در حيطه سانسور، صرفا با سليقه افراد روبهرو هستيم. بسته به سليقه مديران، ميزان سانسور كم يا زياد ميشود. سانسور در مورد برخي افراد يا موسسات، شدت كمتر يا بيشتري به نسبت ديگران دارد. مثلا در صدا و سيما يك شكل دارد، در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي يك شكل ديگري دارد. در فلان سالن تئاتر يك شكل دارد، در سالن ديگر شكلي ديگر. اين همه سردرگمي و ندانمكاري و سليقهمحوري در كار مميزي، به واقع هنرمندان ما را دچار سردرگمي كرده، باعث خانهنشيني يا مهاجرت بعضي هنرمندان شده و آنها را با مشكلات عديده روبهرو كرده است. پاندمي كرونا و تعطيلي سالنهاي تئاتر و سينماها، روي ديگري از مميزي در حيطه تئاتر و سينما را عيان كرد. اكنون بيش از دو ماه است كه هنرمندان تئاتر خانهنشين شدهاند. در اين تنگناي وحشتناك، يكي از راههايي كه ميتوانست پل ارتباطي كوچكي ميان تئاتر و جامعه محبوس در قرنطينه ايجاد كند، انتشار فيلم تئاترهاي گذشته بود. يعني نمايشهايي كه همه آنها كليه مراحل مجوز را طي كردهاند و شبهاي متعددي در سالنهاي دولتي و خصوصي با مجوز همين وزارتخانه فرهنگ و ارشاد روي صحنه رفتهاند. با اين حال بسياري از اين اجراها نتوانستند مجوز انتشار از طريق وب را دريافت كنند!!! اين از عجيب هم فراتر است. چيزي است كه هيچ توضيحي بر آن نميتوان داشت جز بيان سليقهاي مسوولان امر. گويا آنها كه در جايگاه نظارت و مميزي نشستهاند، اگرچه طي اين سالها گمان ميكردند حافظ ارزشهاي مورد نظر مملكت هستند، اما ظاهرا با تزريق سلايق خود بر بدنه فرهنگ و هنر مملكت كار ديگري نكردهاند، چراكه طي دهههاي گذشته، مميزي در خصوص هنر، هرگز نتوانست به صورت قانوني و شفاف، تكليف هنر و هنرمند را روشن كند تا اين همه گرفتار سليقه افراد نشويم و اين همه به جاي قانون، سلايق پشت ميزهاي دولتي ننشينند.