شكست رستگاري در معماري قرون وسطا با نگاهي به فيلم « در بروژ»
آدمهاي بد زمين را خوشحال ترك نميكنند
فاروق مظلومي
فيلم «در بروژ» محصول سال 2008 و برنده جايزه بهترين بازيگر مرد جشنواره گلدنگلاب است. اين فيلم از انسان و رابطه كار و اخلاق حرف ميزند. «در بروژ» تفكرات ماكياوليستي را مطرح و رد ميكند. شخصيتهاي اين فيلم در نهايت در جاي درست خودشان قرار ميگيرند. دو نفر آدمكش حرفهاي – هيتمنهاي فيلم – به دستور رييسشان وارد شهر بروژ در بلژيك ميشوند. بروژ از شهرهاي معروف توريستي دنياست.
«مارتين مك دونا» به عنوان يكي از بهترين نمايشنامهنويسهاي دنيا با تبار ايرلندي با نوشتن فيلمنامه و كارگرداني نشان داد هنوز رد پاي سينماي خوب به تئاتر ميرسد. بازي مينياتوري «كالين فارل» ايرلندي را در اين فيلم بازي سهمگين «رالف فاينس» يكي از مترجمان شكسپير جذابتر ميكند و اما «برندن گلسون» ديگر بازيگر ايرلندي در نقش ميانجي اين دو نفر در فيلم، اتفاقا با ارايه يك بازي مات و بينابين اين دو شخصيت براق نشان ميدهد موفقيت در بازيگري امري گروهي است و براي يك بازيگر حرفهاي درست ديدن بازي خودش مهمتر از ديده شدن بازياش است. اين نوع فيلمنامهنويسي و اتصال زنجيرهاي بازيها، همچنان به تئاتري بودن نويسنده و كارگردان اين فيلم برميگردد . فارغ از قدرت اين گروه ايرلندي، خيابانهاي سنگفرش شده، كانالهاي قايقراني، ساختمانهاي قرون وسطايي با معماري آسمانگرا با اضافه كردن مناظر روانساز و سكوت معبدگونه، شخصيتهاي آدمكش فيلم را با فضاي كليشهاي و نسخه كلاسيك رستگاري مواجه ميكنند. اما مارتين مك دونا ساختارگراها را به چالش ميكشد و اصرار دارد رستگاري امري فردي است و از ساختارهاي اجتماعي تاثير نميپذيرد و كليساهاي معروف دوران گوتيك فقط پناهگاه يكي از اعضاي اين باند ميشود. سه آدمكش حرفهاي فيلم مسوول و صادق و اتفاقا در جستوجوي رستگاري هستند. ما آنها را با قديسهايي كه ساخته ذهن نيازمند انسان در اين فيلم هستند، اشتباه ميگيريم و در نهايت خطاهايشان را نميبينيم و اتفاقا با اين سه جنايتكار همدلي هم داريم. آنها پول ميگيرند و آدم ميكشند. اما دروغ نميگويند. آنها شبيه دزدهايي هستند كه وقتي پليس با سرعت دويست كيلومتر تعقيبشان ميكند براي تغيير لاين چراغ راهنما را فراموش نميكنند. آنها آدمكش هستند اما پروتكل - قتل زنها و كودكان ممنوع – را در حد يك حقيقت ابدي باور دارند و مجازات مرگ را براي خروج از قرارداد تعيين كردهاند.
نگاه شخصيت اول فيلم، رييس باند نگاهي ماكياوليستي به اخلاق است و عمل به وظيفه بد را صرفا براي رسيدن به هدف ميستايد. وقتي وظيفهات كشتن است به كشتن و چه كسي و چرا كشتن فكر نكن. اين نگاه يكي از خطرناكترين نگاههاي اخلاقي تاريخ بوده است. كارگردان با نگاههاي مخالف در دو شخصيت ديگر در پي تعريف پيچيدهاي از رابطه اخلاق و وظيفه است و در نهايت نشان ميدهد كه آدمهاي بد زمين را خوشحال ترك نميكنند.