خلافت امام حسن (ع)
مرتضي ميرحسيني
در شرايط سختي به خلافت رسيد و جنگ با حاكم شام، يعني معاويه را از پدرش به ارث برد. مردم عراق -و فقط نزديك به چهل هزار نفر در خود كوفه- با او بيعت كردند و به خليفه جديد قول وفاداري دادند. خلافتش در مكه و مدينه هم تاييد شد و امام حسن (ع) رسما حكومت را به دست گرفت. بزرگترين نوه رسولالله محسوب ميشد و چنانكه در روايات آمده است از حيث قد و قامت و نيز خلقوخو و منش بسيار به پدربزرگش شبيه بود. از اين رو خيليها خلافت او را بهترين و درستترين تصميم براي آينده مسلمانان ميديدند و بسياري ديگر هم كه شيفته و دلباختهاش نبودند، از گزينه ممكن و احتمالي ديگر، يعني افتادن حكومت به دست معاويه پسر ابوسفيان نگراني و هراس داشتند. گروهي از ياران پدرش اصرار داشتند زمان بيعت، در كنار دو شرط عمل به قرآن و پيروي از سنت پيامبر (ص) شرط سومي هم گنجانده شود و آن «قتال با كساني كه حلال خدا را حرام اعلام كردهاند» يعني معاويه و هوادارانش بود. اما امام (ع) همانجا استدلال كرد كه اين شرط سوم در دو شرط نخست وجود دارد و ضرورتي براي پافشاري بر آن نيست. سيدحسين محمد جعفري در كتاب تشيع در مسير تاريخ مينويسد:«حوادث بعدي نشان ميدهد كه شايد حسن (ع) از همان ابتدا كاملا از ترديد و عدم قاطعيت مردم عراق در مرحله آزمايش بيمناك بوده است و از اينرو ميخواسته از تعهد به انجام هرگونه عمل افراطي كه منجر به بدبختي كامل مردم شود، خودداري كند.» ميدانست كه معاويه استفاده از هر ابزاري را براي رسيدن به پيروزي مجاز ميداند، اما خودش از هر آنچه خلاف آموزههاي ديني و شرافت و مروت بود پرهيز داشت. نه به كسي وعده امارت و مقام داد و نه براي كسي سهم و امتياز ويژه تعيين كرد. به قول علامه شهيدي: «او سوداگري نبود كه بر سر كالايي با خريدار گفتوگو كند و چون بازار كالاي خود را گرم ببيند بهاي آن را بالا ببرد.» همين رويهاش هم بود كه عدهاي از بزرگان آن روز جامعه و سران قبايل متحد را، كه همگي از حكومت انتظارات و توقعاتي داشتند، سست و مردد كرد. از جنگ و خونريزي متنفر بود و جز به وقت ضرورت به آن تن نميداد. مردِ گرفتن بهترين تصميم، در بدترين شرايط بود و هيچ وعده و تهديدي در جهان وجود نداشت كه او را از انجام درستترين كار بازدارد. نامهاي به معاويه نوشت: «پيگيري از راه باطل را فروگذار و مثل ديگران با من بيعت كن. ميداني كه من در كار خلافت از تو شايستهترم. از خدا بترس و دست از طغيان بكش و خون مسلمانان را نريز كه به خدا قسم براي اين خونها در پيشگاه عدل الهي مسوول خواهي بود.» اما چنانكه انتظار ميرفت معاويه به دستور خليفه مشروع تمكين نكرد و با اين ادعا كه «من هم در حكومت تجربه بيشتري دارم، هم سياست را بهتر ميشناسم و هم سنم از تو بيشتر است» و بر اين اساس، حكومت حق من است جنگي را كه با اميرالمومنين علي (ع) آغاز كرده بود با شدت بيشتري پي گرفت. او از هر ابزاري كه به دستش ميرسيد، بهره برد و خودش را به هيچ خط قرمزي محدود نكرد. عدهاي را با وعده امارت به سمت خود كشيد، عدهاي ديگر را با رشوه به متحد خودش تبديل كرد و آنهايي را هم كه ضعيفتر بودند به زور و تهديد مطيع كرد. فرجام نهايي اين رويارويي را همه ميدانيم. امام (ع) كه ياران و متحدانش حوالي مداين پراكنده يا متزلزل شده بودند به چند شرط از خلافت كنار كشيد و معاويه هم كه تصميم به پايبندي به هيچ كدام از قولهايش را نداشت با همه اين شرايط موافقت كرد. با كنارهگيري امام حسن(ع) سلسله خلفاي راشدين به انتها رسيد و حكومت موروثي بنياميه -كه در واقع نوعي سلطنت عربي بود- جاي آن را گرفت.