اميد هست
فريدون مجلسي
از زمان نوجواني به دو ميوه كه بيشتر دورهگردهاي فصلي ميفروختند، علاقه بسيار داشتم بيآنكه از آنتي اُكسيدان بودن آنها با خبر باشم. البته در آن سنين به آنتي اكسيدان هم فكر نميكردم. يكي زغال اخته بود با آن طعم گس پاياني و ديگري زالزالك با وجود همه هستههايش! در خانه باغچهاي داشتيم كه در آن درختان چندين نوع ميوه بود، وقتي ميپرسيدم چرا زغال اخته و زالزالك نداريم، پاسخ اين بود كه آن درختها در تهران به عمل نميآيد. فكر ميكردم لابد آزمودهاند. دهها سال گذشت شش، هفت سال پيش براي ديدار برادر به خارج رفته بوديم در باغچه آنها چشمم به درخت زغال اخته بزرگي افتاد با هزاران لامپ كوچك قرمز چشمك زن. معطل نكرم! ناگهان همسر برادرم با نگراني رسيد و گفت چه ميكني اينها سمي است! گفتم سمي نيست. من خودم كارشناس زغال اخته هستم. اگر سمي بود بايد تاكنون ش60 بار مرده باشم. معلوم شد آن درخت از قديم آنجا بوده و به زيبايي شكوفه بهاري و ميوه زيباي آن دل خوش داشتند. از فرداي آن روز كه از نمردن ما مطمئن شدند با احتياط امتحان كردند. وقتي همسرم با آن مرباي دانه گرفته ژلهاي مانند مارمالاد درست كرد مشتري آن شدند. مرا به اين فكر افتاد كه با آنجا سازگار بوده چرا با تهران سازگار نباشد؟ باري در حدود شش، هفت سال پيش هسته يا دانه هرچه زغال اخته و زالزالك را كه خورده بوديم، جمع كردم و تصميم گرفتم آنها را در پاييز در محله خودمان در حاشيهها جاهايي كه مطمئن بودم آب و كود ميخوردند بكارم.
روزي در حاشيه خيابان در جايي خم شده بودم و داشتم با يك آچار بلند زمين را سوراخ ميكردم كه هسته زغال اخته يا دانه زالزالك بنشانم، ناگهان صدايي نگران و دستپاچه مرا به خود آورد. همسرم كه اتفاقا از آنجا ميگذشت با ديدن من نخست گمان كرد بلايي به سرم آمده سپس نگران شد. چون ميدانيد در اين سنين احتمال بروز جنون زياد است و خانمها نگران ميشوند كه حالا يك ديوانه هم روي دستشان مانده است، خصوصا هنگامي كه زمينههايي مانند نويسندگي وترجمه اينگونه كارهاي عبث در كار باشد. برايش توضيح دادم و خوشبختانه او هم كه از اين زمينهها بركنار نيست، خيالش راحت شد. كيسه پلاستيك را به دست گرفت، من با آچار سوراخ ميكردم و او دانهها را ميكاشت. طي 3 سال دهها هسته و دانه زغال اخته و زالزالك در كنارههاي خيابان خوردين شهرك غرب و خيابان پاكنژاد كاشتيم. سركشي ميكردم همه سبز شدند. بيش از دو سوم آنها توسط باغبانها وجين شدند يا هنگام هرس گلهاي رز، آنها را هم هرس ميكردند. تعدادي هم بلوط از ميوه درختهاي خيابان خودمان كاشتم كه همه سبز شدند و به باد وجين رفتند. رويهم رفته بيش از 60 درخت زغال اخته و زالزالك سه تا پنج ساله جان به در بردهاند.اكنون بزرگترين درخت زغال اخته من 6 ساله است. گاهي به دليل شباهت برگههاي برخي از انواع زالزالك و زغال اخته مطمئن نيستم كدام به كدام است. اما از چند روز پيش بر يكي دو درخت زغال اخته كه آنها را در جايي نه چندان مناسب كاشته بودم و از ميان يوكاهايي كه زماني كوچك بودند، به زحمت سر برآوردهاند، غنچههايي را مشاهده كردم و مانند يك پيروزي بزرگ خوشحال شدم. بعد از شصت سال دانستم كه زغال اخته با آب و هواي تهران سازگار است!
امروز، در قدم زدن روزانه، از پشت گوش قرنطينه ديدم غنچههاي خوشهاي بر دو درخت زغال اخته من به زيبايي شكوفه كردهاند. چه دلخوشيهاي كوچكي در زندگي انسان را شاد و اميدوار ميكند.