نگاهي به «روزهاي سرگشته در سكوت»
به زبانِ سكوت
فاطمه محمدبيگي
«روزهاي سرگشته در سكوت» نوشته ميريسه ليندستروم، ترجمه شقايق قندهاري و منتشر شده توسط نشر «حكمت كلمه» همانطوركه از نامش پيداست، داستاني است در مورد سكوت اما كدام سكوت؟
درباره جنگ جهاني كتابها نوشته، فيلمها ساخته و آثار متعددي توليد شده است. در تمامي آنها به آن نسلكشي عظيم، به تحت فشار بودن، به گريزها، به آدمهاي بيگناه و موقعيتهاي گوناگوني پرداختهاند. از ميان اين آثار، كم بودهاند آنهايي كه در ميانه هياهوي جنگ و خشونت انسان عليه انسان به سكوت ناشي از اين رخداد بپردازند.
به تمامي آن انسانها فكر كنيد، به كلمات بر زبان نيامدهشان، به گريستنشان در سكوت، به ابراز شاديشان در سكوت، به ترسيدنشان در سكوت، به عشقورزيشان در سكوت و به عذاب كشيدنشان در سكوت. «روزهاي سرگشته در سكوت» روايتي زنانه و ظريف از اين معضل است. اين رمان روايتگر برههاي از زندگي زوج ميانسالي است كه در بنبست سكوت گير افتادهاند. سكوتي كه اِوا شخصيت اصلي رمان را به فراخواني تمام خاطرات و گفتههاي پيشين خود و شوهرش واميدارد تا از خلال آنها سرچشمه و سرآغاز دقيق اين سكوت پايانناپذير را بيابد اما موفق نميشود. سكوت منشا يا زمان شروع دقيقي ندارد؛ بلكه به ناگاه آمده و آرامآرام پخش شده و همهچيز زندگي آن دو را در خود كشيده و باعث شده است تا كلام، چيزي غيرضروري تلقي شود.
«با گذر زمان دريافتهام كه چگونه صدا و واژگان شيوه نفود به اوست؛ گرچه، همينطور هم شيوه نفوذ به ماست. اينطور به نظر ميرسد كه او در خودش فرورفته. گويي كلا تمام راههاي نفوذ به وجود خويش را بسته است.»
اِوا به اين حجم از سكوت در زندگياش عادت ندارد و سايمون برخلاف او با اين جنس از سكوت از كودكي خو گرفته و نجات يافته است. سايمون از «همانها»ست؛ آن دسته از يهودياني كه با پنهانكردن خود در مخفيگاهها توانستند زنده بمانند ولي آنچه آنها از آن نجات نيافتند، سكوت است؛ سكوتي كه جنگ به آنها تحميل كرد. در كودكي سايمون هر صدا، آوا يا كلامي مساوي بود با لو رفتن، پيدا شدن و مردن و در عوض سكوت معناي حتمي زنده ماندن و اجازه زندگي داشتن بود. البته سايمون بعدتر در زندگي اجتماعي و خانوادگياش آدم موفقي ميشود، كارمندي وظيفهشناس و پدري مهربان.
او به مرور زمان نياز به كلام را در برقراري ارتباط با نزديكترين افراد زندگياش از دست ميدهد و به سكوت كودكياش بازميگردد.
اِوا كه ميخواهد براي رفع اين سكوت راهحلي بيايد، در ميان تقلاهاي ذهنياش، خود نيز به اين سكوت نزديك ميشود و ديگر بيش از آنكه در دنياي بيرون با ديگران گفتوگو داشته باشد، در درون خود هياهويي برپا ساخته است.
«چطور بايد او را بشناسم؟ شناخت من بر پايه خاطرات است. براساس تمامي آن قسمتهاي مختصر و كوتاهي كه طي سالها با آشكار شدن اجزاي گوناگون وجودش عيان شدهاند.»
روايت تاملبرانگيز ميريسه ليندستروم در فصلهايي كوتاه با سكون جاري در ماجراي اصلي و ماجراهاي فرعي و خردهروايتهايش امكان اين نزديكي را براي مخاطب فراهم ميآورد.
آنقدر كه سنگيني اين سكوت و ركود رابطه اِوا و سايمون كاملا درگير كننده و ملموس ميشود. از طرف ديگر كنكاش اِوا در گذشته خود و شوهرش تعليقهاي كوچك و بزرگي را شكل ميدهد كه تا برملا شدن رازها و سرانجام آدمهاي نامبرده، كنجكاوانه خواننده را براي ادامه همراه خود نگه ميدارد.
ليندستروم نگاهي زنانه و بافاصله به جنگ دارد. او جنگي را كه تبعاتش در سكوت ناخواسته جنگزدگان، فروپاشي خانوادهها و گذشته كابوسوار يك نسل بروز پيدا كرده و هنوز هراس برملا شدن هويتها را در پي دارد، با جنگ دروني شخصيتها با خودشان پيوند ميزند. ناگفتهها و پنهان كاريهاي تاريخي در رازهاي فردي شخصيتها ميغلتد و طوري در هم تركيب ميشود كه انگار يكي باعث ديگري بوده.
اين رمان كه يكي از آخرين رمانهاي ليندستروم است، برنده جوايزي از جمله جايزه شوراي ادبي اسكانديناوي و جايزه منتقدين ادبي نروژ و نامزد دريافت جايزه رمان شبكه راديويي «اِن. آر. كي. پي .تو» و نامزد جايزه منتقدان جوان شده است. از ميريسته ليندستروم مجموعه داستانهاي كوتاه و رمانهاي بسياري منتشر شده است. او براي مجموعه داستان كوتاهش با عنوان «مهمانها» نيز نامزد دريافت جايزه شوراي ادبي اسكانديناوي همچنين جايزه منتقدين نروژ شد. اين نويسنده در سال 2008 براي مجموعه آثار ادبياش جايزه «دابلوگ» را دريافت كرد.