به مناسبت بيست و سومين سالگرد دوم خرداد
همه راهها به دموكراسي ختم ميشود
محسن آزموده
بيست و سه سال پيش، حوالي خرداد 1376، به تعبير عزت ابراهيمنژاد، جوان فارغالتحصيلي كه در كوران حوادث كوي دانشگاه قرباني شد، «ما تازه جواناني بيست و دو ساله بوديم» و «شور و عشق در سينه داشتيم.» شور و شوق اميد نه فقط در ميان نوجوانان و جوانان كه در همه جامعه موج ميزد و همگان اصلاحاتي را ميخواستند كه از سالها و بلكه دههها پيش بدان نياز بود و حالا مجالي براي ظهور و بروز يافته بود. جامعه ايران در سالهاي مياني دهه هفتاد، با گذر از يك انقلاب و سپس جنگي خانمانسوز و هشت ساله، تازه چند سالي در آرامش و آسايش نسبي نفس ميكشيد. شرايط سياسي و اجتماعي و مهمتر از آن اقتصادي بهتدريج رو به پايداري ميرفت و جمعيت جواني كه عموما زاده سالهاي آغازين انقلاب بودند، در حال بال و پر گرفتن بود و سري ميان سرها در آوردند. دانشگاهها و جنبش دانشجويي رونق ميگرفت و مطبوعات و رسانهها چنانكه محققاني چون حسين شهيدي تاكيد كردهاند، وارد دومين بهار خود ميشدند، جامعه مدني در حال قدرت گرفتن بود و گفتارهاي روشنفكري نويني چون نوانديشي و روشنفكري ديني، عرفيگرايي و انديشههاي پسامدرن ميان كتابخوانها به سكه رايج بدل ميشد. سينما و موسيقي و هنر و تئاتر و هنرهاي تجسمي، در سايه ثبات و پايداري نسبي، منتظر ايجاد گشايش فضا بودند و شمار مترجمان جوان و ترجمه كتابهاي فلسفي و ادبي و علوم انساني افزايش مييافت و در نتيجه بازار نشر پررونق بود.
در چنين شرايطي طبقه متوسط نوظهور ايراني توانست قد راست كند و به مطالباتي فراتر از اقتصاد و توسعه اقتصادي بينديشد. به ديگر سخن بار ديگر مطالبه دموكراسي كه سابقهاي دستكم صد ساله داشت و با پيروزي جنبش مشروطيت در مرداد 1285 و تاسيس پارلمان نخستين گامهاي موثر خود را برداشته بود، در رديف نخستين خواستههاي اصلي جامعه ايراني و بهخصوص طبقه مياني جديد قرار گرفت. همه نشانهها و شواهد حاكي از پوستاندازي جامعه و آمادگي براي تغييراتي تازه بود.
در چنين شرايطي برخي نيروهاي سياسي كه در دهه شصت با رويكردهاي انقلابي تند و برابريخواهانه اسلامي شناخته ميشدند، پس از به قدرت رسيدن راست سنتي، با ايدههاي سياسي و اقتصادي جديد، به ميدان آمدند. اين نيروهاي سياسي نوآيين بعدا با عنوان «اصلاحطلبان» شناخته شدند، طيفي از گروهها و افراد و نيروهاي سياسي با گرايشهاي متفاوت كه هسته مركزيشان همان جوانان انقلابي و مذهبي دهه شصتي بودند. آنها در نتيجه فراغتي كه توفيق اجباري برايشان پديد آورده بود، به دانشگاهها و مراكز علمي و تحقيقاتي جديد رفتند، با علوم انساني جديد بهويژه جامعهشناسي و علوم سياسي و اقتصاد جريان اصلي آشنا شدند و در نتيجه مطالعه الگوهاي توسعه، بر ضرورت تقدم توسعه سياسي بر ساير اشكال توسعه تاكيد ميكردند.
اين «اصلاحطلبان» جديد از ديد كليت نظام «خودي»هايي محسوب ميشدند كه از چند سال پيش در رقابت سياسي با ساير گروهها، به حاشيه رفته بودند و حالا با هوشمندي و درك تازهاي كه كسب كرده بودند، نبض جامعه را در دست داشتند و بر مطالباتي همسو با طبقه متوسط تاكيد ميكردند. البته چنانكه بعدا بسياري از نظريهپردازان و فعالان سياسي اصلاحطلب اعتراف كردند، خود آنها انتظار نداشتند كه در دوم خرداد 1376 به موفقيتي چنان چشمگير و شگفتانگيز دست يابند. اين نكته نشاندهنده آن است كه برخلاف تصور غلط بسياري از نيروهاي سياسي مخالف، اين اصلاحطلبان نبودند كه جنبش اصلاحطلبي ايران در دهه هفتاد را به وجود آوردند يا حتي هدايت كردند، بلكه اين مطالبات متراكم يكصدساله جامعه بود كه در انتخابات مذكور مجال آن را يافت كه صداي خود را به گوش همگان برساند.
به ديگر سخن خواست دموكراسي و مطالبه قانونسالاري در ايران مسبوق به سابقه بود، از همان دهههاي منتهي به مشروطه در پي رويدادها و تحولاتي كه در ايران بهويژه در مواجهه با جهان متجدد به وقوع پيوست تا به امروز، شمار قابلتوجهي از نخبگان فكري و سياسي و اجتماعي ايران، بهخصوص نخبگان برآمده از طبقات مياني متجدد، خواه عرفي و خواه مذهبي، بر ضرورت مشروط كردن قدرت، حكومت قانون و دموكراسي و مردمسالاري تاكيد كردهاند و ميكنند.
اكنون قريب به ربع قرن از دوم خرداد ميگذرد و جامعه و دولت در ايران تحولات و دگرگونيهايي اساسي را از سر گذرانده است. بسياري معتقدند كه جنبش اصلاحات شكست خورده و اصلاحطلبان كارنامه قابلقبولي از خود به جاي نگذاشتهاند. گروهي حتي فراتر ميروند و معتقدند كه اصلاحطلبان در اصل فرصتطلباني هستند كه از تحولات اجتماعي به سود منافع شخصي خود بهره ميگيرند. عدهاي هم آنها را مانع اصلي اصلاحات و عامل منحرف كردن و درنهايت ناكامي مطالبات دموكراسيخواهانه مردم معرفي ميكنند. درباره همه اين ادعاها ميتوان موضع گرفت، چنانكه بسياري از اصلاحطلبان شناخته شده در اين باب فراوان گفتهاند و نوشتهاند. نكته مهم اما آن است كه بهرغم موافقت يا مخالفت با اصلاحطلبان شناخته شده، كماكان مهمترين و عمليترين راهحل اصلاحات سياسي- اجتماعي- اقتصادي و فرهنگي و گذار به دموكراسي است، اصلاحاتي از درون و متكي بر ظرفيتهاي خود جامعه و نه اين يا آن گروه سياسي خاص. دموكراسي چنانكه تجربه و نظر ميگويد، ممكن است با مشكلات و نواقص فراواني همراه باشد، اما كماكان بهترين و كارآمدترين راهحل است و نيل به آن جز از طريق اصلاحات متكي به جامعه ميسر نخواهد بود. تجربه يكصد ساله اخير و ساير جوامع به روشني نتيجه راههاي ديگر ازجمله كودتا يا براندازي يا جنگ يا فروپاشي را نشان داده است.