• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4654 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۶ خرداد

گفت‌وگو با قطب‌الدين صادقي، نمايشنامه‌نويس، كارگردان و مدرس دانشگاه

جوهر انسان در سختي شكوفا مي‌شود

بابك احمدي

قطب‌الدين صادقي مانند بسياري ديگر از هنرمندان تئاتر روزهاي قرنطينه را در خانه سپري كرده. اين كارگردان و مدرس دانشگاه مي‌گويد شرايط تهديدآميز پيش آمده فرصتي است كه هنرمند مي‌تواند و بايد از آن بهره‌بگيرد. او با ذكر مثال‌هايي از تاريخ هنر و جهان سينما و ادبيات به مقاطع سخت تاريخ، همچون جنگ‌هاي جهاني اشاره مي‌كند كه جوامع علاوه بر دست و پنجه نرم كردن با رنج‌هاي بي‌شمار، درعين حال ميل به زندگي و سازندگي را از ياد نبردند. صادقي تاكيد دارد نوشتن از خودِ تيرگي در اين شرايط دردي دوا نمي‌كند و چه بهتر كه نويسنده و كارگردان تئاتر هم‌زمان با طرح موضوع نويد‌دهنده فردايي روشن باشد. پيشنهاد اين هنرمند در اين زمانه بيان مسائل به زبان طنز است يا به گفته او شيوه‌هايي كه به عواطف و احساسات انسان‌ معاصر بها مي‌دهند. مواردي كه جامعه امروز ما به آنها نياز دارد.

 

تئاتر در دوران معاصر چنين تعطيلي را به ياد ندارد، شايد جز مقاطعي مانند جنگ‌هاي جهاني اول و دوم. اتفاق‌ مشابه در سده‌هاي گذشته كه به تعطيلي تئاتر انجاميده باشد در ذهن داريد؟

يكي از ويژگي‌هاي مهم هنر نمايش پيوندش با مدنيت است. جوامعي كه فرهنگ و مناسبات روستايي و شباني برآنها حاكم است ارتباط چنداني با تئاتر ندارند، تازه وقتي درباره شهر صحبت مي‌كنيم هم منظور هر شهري نيست؛ شهري است كه بر آن دموكراسي حاكم باشد. يعني يك مشت قوم و قبيله وحشي به شهري كه ديوار دارد هجوم آورده باشند فايده ندارد، بايد مدنيت ببينيم. جايي كه طبقات مشخص وجود دارد و اقتصاد شهري در مناسباتش قابل ردگيري است، از همه مهم‌تر نهادهاي اجتماعي بايد فعالانه در ساختار جامعه مشاركت كنند. بدون اينها امكان ندارد تئاتر داشته باشيم؛ چنان‌كه مي‌بينيم هرچه از شهرهاي بزرگ به سمت شهرها و روستاهاي كوچك حركت مي‌كنيم تعداد سالن‌ها و اصولا از اهميت تئاتر هم كاسته مي‌شود. بنابراين هرچه بوده در شهرهاي بزرگ اتفاق افتاده. حتي مي‌خواهم بگويم اگر خسران و زياني هم وجود داشته در جنگ‌هاي بزرگ تاريخ رخ داده، در جنگ‌هايي كه اقتصاد و امنيت تعطيل شده. اين نكته را نيز بايد در نظر داشته باشيم كه تئاتر در سده‌هاي گذشته با آنچه امروز به اين عنوان مي‌شناسيم تفاوت داشته، براي مثال تا پيش از انقلاب صنعتي و به ثمر نشستن پيشرفت‌هاي علمي، اصولا جايي چراغي روشن نمي‌شده كه كار هنري از اين جنس صورت بگيرد. بعدها در نيمه‌ دوم قرن بيستم كه شهرها به معناي امروز رونق پيدا مي‌كنند و سازوكار پيچيده شهري بنا مي‌شود، طبقه بورژوايي پديد مي‌آيد كه به تفنن و سرگرمي نياز دارد؛ تئاتر از اين مقطع رفته رفته جايگاه متفاوت پيدا مي‌كند. اگر فيلم «آخرين مترو» به كارگرداني فرانسوا تروفو را ديده باشيد، مي‌بينيد آنجا هم وقتي گوشه‌اي از وقايع جنگ جهاني به تصوير كشيده مي‌شود، سالن‌هاي تئاتر تعطيل نيستند. زندگي فرهنگي در اروپا تعطيل نشد مگر شيوع يك اپيدمي سنگين و بمباران شهرها. وقتي لندن بمباران مي‌شد ديگر تئاتري وجود نداشت. فرهنگ نمايش به آرامش، ثبات و مدنيت نياز دارد و در چنين شرايطي است كه تخيل، تفكر و خلاقيت بهتر عمل مي‌كند. اگر خطرهاي گسترده‌اي در زندگي وجود داشته باشد، صيانت نفس در درجه اول اهميت قرار مي‌گيرد.

بعضا اتفاق افتاده كه در دوران شيوع اپيدمي‌ها تئاتر نيز از سوي نهاد كليسا مورد تهاجم قرار گرفته و تعطيل شده.

از رنسانس به اين سو كليساي قرون وسطي ديگر توان نداشت در برابر مدنيت مقاومت كند، بله تهمت مي‌زدند ولي توانايي بستن سالن تئاتر را نداشتند. در انقلاب كبير فرانسه (1789) كليساي نوتردام به عنوان يكي از مقدس‌ترين اماكن مذهبي اين كشور به طويله بدل شد؛ يعني ببينيد كليسا در فرهنگ و نظام اجتماعي جديد چه وضعيتي پيدا كرد. بنابراين كليسا از رنسانس به اين سو جز عقب‌نشيني كار ديگري انجام نداده و اصولا قدرت چنداني نداشته. تكفير وجود داشته، مثلا بعد از مرگ مولير، كشيش براي گرفتن آخرين اعتراف بالاي جنازه‌اش حاضر نمي‌شود اما هرگز نتوانستند جلوي آثارش را بگيرند. جنگ و اپيدمي‌ها بيش از هر چيز ديگري سالن تئاتر را تعطيل كرده است. اصلا به ياد ندارم يك ساختار سياسي سالن تئاتر را بسته باشد، گرچه در نمونه انقلاب الجزاير اين اتفاق به صورت موقت رخ داد. نمايش «پاراوان‌ها»ي ژان ژنه در تئاتر ادئون روي صحنه بود كه از سوي دولت متوقف شد، چون نمايش، كشور فرانسه را مستقيم استعمارگر خطاب مي‌كرد. بنابراين موقتا متوقف شد نه اينكه يك سالن به‌طور كامل بسته شده باشد؛ جلوي نمايش به دليل محتواي تحريك‌آميز سياسي مدتي گرفته شد. يا در جريان جنبش دانشجويي سال 68، تئاتر «ادئون» را به عنوان نماد فرهنگ دولت شارل دوگل تسخير كردند كه بيشتر نشانه اعتراض بود.

ماجراي ويروس‌ و همه‌گيري در نمايشنامه‌هاي متعدد قابل مطالعه است، از طرفي تاريخ تئاتر چهره‌اي مثل آرتو به خود ديده كه جهان نظري‌‌اش را به بيماريِ طاعون پيوند مي‌زند. وجود ويروس‌هاي همه‌گير و ارتباطي كه مي‌تواند با تئاتر داشته باشد هيچ‌وقت براي شما مساله شد؟

پيش از پاسخ بايد به اين نكته اشاره كنم كه فرهنگ زيربنا نيست، روبنا است. اگر هرم معروف مزلو را در نظر بگيريد، نيازهاي بيولوژيك در راس و سپس امنيت و موارد ديگر در مراتب پايين‌تر قرار مي‌گيرند. ابتدا اينها بايد تامين شود و تازه مرحله آخر خودشكوفايي است كه مقوله هنر اين‌جا قرار مي‌گيرد. بله، انسان‌هاي بزرگي بوده‌اند كه اين هرم را به هم ريخته‌اند، مثلا گاليله وقتي روي نظريه‌اش كار مي‌كرد طاعون تمام شهر را گرفته بود. در فيلم «مرگ در ونيز» ويسكونتي مي‌بينيم مالر زماني حيات دارد كه ونيز در طاعون فرو رفته است. انسان‌هاي بزرگ اين قواعد را به‌هم مي‌ريزند. فردي مانند داستايفسكي وقتي در فرار و غربت به سر مي‌برد و از فقر شديد در رنج است، تازه نگارش شاهكار خود را آغاز كرد. من به‌واسطه مطالعه آثار اين‌ افراد بيشتر به مساله ويروس فكر كردم ولي به واقع بايد گفت «جشن در دل طاعون» كمي دشوار است.

ولي هنرمندان تازه چنين اوقاتي فعالانه‌تر با وضعيت مواجه مي‌شوند.

يكي از راه‌هاي ايستادگي در برابر مرگ همين است. فيلمي ديدم به نام «ترن» كه ماجراي يك مرد ساعت‌ساز را در دل جنگ روايت مي‌كرد، مرد با زني يهودي آشنا مي‌شود و اين دو در ادامه داستان تصميم به فرار مي‌گيرند؛ مدتي بعد از اينكه سوار «ترن» مي‌شوند ناگهان دشمن بر سر همه بمب مي‌ريزد، تازه در همين وضعيت است كه شخصيت در كمال نااميدي مشاهده مي‌كند انسان‌ها با وجود زندگي زير سايه بمب، چطور براي فرار از مرگ و چيرگي بر ياس فلسفي، شروع مي‌كنند به آواز خواندن و رقصيدن. اين سكانس هرگز از ذهنم نمي‌رود. اينكه هنر و شور زندگي چطور انسان را از مرگ مي‌رهاند. هنر يك راه‌حل است.

با توجه به شناخت‌تان از تئاتر ايران فكر مي‌كنيد هنرمندان ما اصلا به مقوله پيش آمده واكنش هنرمندانه نشان مي‌دهند؟

حقيقت اين است كه ما خيلي شكننده‌ايم. هم تئاتري‌ها و هم اصولا مقوله فرهنگ و هنر در ايران. به همين نسبت ساختارها شكننده‌ هستند و امكانات و تكنولوژي خاصي براي پر كردن فاصله وجود ندارد؛ مردم هم چندان حساسيت‌هاي شديد فرهنگي ندارند كه استقبال كنند. به نظرم نبايد ما درباره خود مصيبت حرف بزنيم، بلكه بايد از چيزهاي ديگر بگوييم و جامعه را به زندگي نزديك‌تر كنيم. نيچه مي‌گويد در زمانه بحران دو عامل همواره انسان را نجات مي‌دهد؛ يكي هنر است، چون انسان به‌واسطه خواندن رمان، شنيدن موسيقي، ديدن نمايش و فيلم براي دقايقي از آنچه آزارش مي‌دهد دور مي‌شود. گزينه دوم طنز است؛ انسان با خنده دريچه‌هاي ذهنش را باز مي‌كند و تمام اضطراب‌هايش تخليه مي‌شود. به اين وسيله از وقايع فاصله مي‌گيرد و اجازه مي‌دهد عقل به تراژدي‌ بخندد. اگر ما در تئاتر مستقيم درباره چنين مسائلي صحبت كنيم سنگين‌تر مي‌شويم، درحالي كه اصلا نيازي به اين نداريم. دقت كنيد به ايتالياي پس از جنگ جهاني كه چه تعداد فيلم‌هاي طنز ساخته شد، روح مردم بيمار شده بود و به خنده نياز داشتند. به نظرم يا بايد فضاهاي تخيلي داراي نوازش‌هاي عاطفي داشته باشيم يا بخنديم.

از نظر روحيه و تربيت چنين مردمي نيستيم. شايد بتوانيم عبوس بودن را يك ويژگي فرهنگي جامعه امروز بدانيم.

بله تربيت خنده نداريم. ملتي هستيم پرورش يافته در عذاب. تاريخ اين كشور سرشار از رنج و بدبختي و شكست و ناكامي است. 800 سال قبل در جريان حمله مغول 6 ميليون نفر از مردم اين كشور كشته‌ شدند. در جنگ جهاني اول كه وبا و طاعون و قحطي آمد، انگليس هرچه آذوقه باقي مانده بود را براي سربازانش خريد. مادر من از زبان مادر خودش تعريف مي‌كرد كه ورود بچه‌ها به خيابان‌ها را غدقن كرده بودند. اگر كودك به كوچه و برزن مي‌رفت توسط ديگراني كه به انتظار نشسته بودند شكار! مي‌شد. وضعيت تا اين حد فاجعه بود، در چنين شرايطي عاطفه، انسانيت، فرهنگ و هيچ‌يك از سازوكارهاي بشري سرجايش نيست. به تك‌چهره‌ها كار ندارم، انسان تابع شرايط و نيازهاي بيولوژيك است.

خبر دارم در مدت قرنطينه فعال بوديد، مثلا نمايشنامه نوشتيد. اصلا وضعيت پيش آمده را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

در اين جور مواقع بايد تهديد را به فرصت تبديل كنيم. سال‌ها قبل وقتي در سنندج محصل بودم از كنار خيابان كتابي خريدم به نام «هنرپيشه چيست؟» فكر مي‌كردم كتابي خريده‌ام درباره هنر بازيگري، ولي بعدا متوجه شدم نويسنده‌اش ديدرو است، آقاي احمد سميعي ترجمه كرده بود. ديدرو در اين كتاب با دوست خود درباره بعضي مسائل صحبت مي‌كند، دوست او جايي سوالي مي‌پرسد كه خواندن پاسخ آن سوال جهان ذهني‌ام را دگرگون كرد. پرسيد اگر در مسير به يك مانع برخورديم بايد چه كنيم؟ ديدرو پاسخ مي‌دهد كه انسان باهوش زمان مواجهه با مانع نبايد متوقف شود، بلكه بايد به ياري خرد از آن مانع سكوي پرتاب بسازد براي پرشي بلندتر. ما بايد موانع را به فرصت تبديل كنيم. همين‌كه به شما بگويند از خانه بيرون نياييد بهترين فرصت است سراغ كتاب‌ها، فيلم‌ها و موسيقي‌هايي برويد كه پيش‌تر فرصت مطالعه، شنيدن و ديدن‌شان دست نمي‌داد. ما بايد بلد باشيم تهديد را به امكانات سازندگي تبديل كنيم. اين يك فن است كه حتي دولت‌ها بايد بتوانند به مردم آموزش دهند.

از بين فيلم‌ها و كتاب‌هاي دوران قرنطينه كدام را پيشنهاد مي‌دهيد؟

فيلم «1917» را ديدم و پيشنهاد مي‌دهم. بعضي فيلم‌هاي مهم سينما را دوباره ديدم، مانند «هفت سامورايي» كوروساوا و «مهر هفتم» اينگمار برگمن كه هر كدام از اينها به دليل شرايط پيش آمده و شيوع بيماري مفهوم ديگري در ذهنم به وجود آوردند. «كشتزارهاي مرگ» به كارگرداني رولان جافري را ديدم. فيلم به ماجراي قتل‌عام مردم توسط «خمرهاي سرخ» در كامبوج مي‌پردازد. درباره جماعتي كه ادعاي تمدن‌سازي براي بشر دارند ولي به بهانه هدف‌شان همان مردم را شبانه روز به كام مرگ مي‌كشانند.

نمايشنامه چطور؟

سه نمايشنامه نوشتم. نام يكي «تنهايي ژاندارك» است، درباره زني كه حالا ديگر هركس به هنر علاقه دارد نامش را شنيده. او فرماندهي كل قواي فرانسه را به دست گرفت و نيروهاي متجاوز انگليسي را شكست داد. يعني توانست بين نيروها همبستگي عظيم ايجاد كند و با در نظر گرفتن اينكه يك كشاورز عامي بود ماجرا بسيار حماسي است. اصولا به آدم‌هايي كه در سخت‌ترين شرايط پا پس نمي‌كشند و در برابر مشكلات مي‌ايستند علاقه‌ زيادي دارم. نمايشنامه‌اي هم نوشتم با در نظر گرفتن شرايط قرنطينه و خانه‌نشيني اجباري به اسم «هست و نيست». همچنين از دوران جنگ خاطراتي داشتم كه به صورت نمايشنامه نوشتم؛ درباره افرادي است كه پيش از خطر همه ادعاي قهرماني دارند ولي زمان بحران همه‌چيز عوض مي‌شود. شرايط بايد استثنايي باشد تا ما با ماهيت افراد آشنا شويم. فرصتي دست داد تا درباره «فردوسي» مقاله‌اي بنويسم، البته پيش از اين چندسال قبل هم نوشته بودم اما اين‌بار از زاويه ديگري به ماجرا نگاه كرده‌ام. سوال مي‌كنم كه چرا فردوسي جاودانه است؟ اين پرسش شايد واكنشي بود به مرگي كه همه ما را احاطه كرد.

اين روزها بازار كلاس‌هاي آنلاين هم داغ است، در اين باره چه نظري داريد؟

كلاس درس مباحث نظري ايرادي ندارد و بايد از فرصت استفاده كنيم ولي وقتي پاي مباحث عملي درميان باشد، برگزاري به صورت آنلاين مسخره است. تازه در كلاس درس هم بعضي تمركز ندارند چه برسد به آنلاين. مناسبات اجتماعي ما دچار ضعف است، مناسبات تكنولوژيك به همين صورت، در عين حال چنين مواردي شامل اجبار هم مي‌شود و انسان نسبت به جبر واكنش منفي نشان مي‌دهد و نمي‌پذيرد.

در صورتي كه دستور بازگشايي سالن‌هاي تئاتر صادر شود واكنش شما چه خواهد بود؟‌به نظرتان مردم استقبال مي‌كنند؟

قرار نيست ما از كار و انديشه و فرهنگ دست‌برداريم. هميشه هم شرايط براي‌مان مهيا نبوده و خودمان مشكلات را كنار زده‌ايم. البته به اين شكل نبوده ولي به اشكال ديگر وجود داشته. با توجه به ترس و نگراني كه وجود دارد بعيد مي‌دانم مردم در كوتاه‌مدت استقبال كنند. بايد دوران نقاهت طي شود و جامعه از تشكيك‌هايش نسبت به مقوله بيماري عبور كند. بنابراين دستور بازگشايي مجدد سالن‌ها به معناي بازگشت زندگي به آنها نيست.


    در فيلم «مرگ در ونيز» ويسكونتي مي‌بينيم مالر زماني حيات دارد كه ونيز در طاعون فرو رفته است. انسان‌هاي بزرگ اين قواعد را به‌هم مي‌ريزند. فردي مانند داستايفسكي وقتي در فرار و غربت به سر مي‌برد و از فقر شديد در رنج است، تازه نگارش شاهكار خود را آغاز كرد. 
   نيچه مي‌گويد در زمانه بحران دو عامل همواره انسان را نجات مي‌دهد؛ يكي هنر است، چون انسان به‌واسطه خواندن رمان، شنيدن موسيقي، ديدن نمايش و فيلم براي دقايقي از آنچه آزارش مي‌دهد دور مي‌شود. گزينه دوم طنز است؛ انسان با خنده دريچه‌هاي ذهنش را باز مي‌كند و تمام اضطراب‌هايش تخليه مي‌شود. به اين وسيله از وقايع فاصله مي‌گيرد و اجازه مي‌دهد عقل به تراژدي‌ بخندد. اگر ما در تئاتر مستقيم درباره چنين مسائلي صحبت كنيم سنگين‌تر مي‌شويم، درحالي كه اصلا نيازي به اين نداريم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون