تاريخ ابنخلدون
مرتضي ميرحسيني
بهار 711 خورشيدي در چنين روزي در تونس متولد شد. اجدادش از اهالي يمن بودند كه در سالهاي رونق و اقتدار اسلام در اسپانيا به آن سرزمين كوچيدند و چندين و چند نسل در آنجا مقيم و ماندگار شدند. اما بعدها كه دوران زوال و افول فرا رسيد به شمال آفريقا مهاجرت كردند و سرانجام تونس را براي سكونت برگزيدند. نامش ابوزيد عبدالرحمن بود، اما به نام نياي بزرگش خلدون، ابنخلدون خوانده شد. پدربزرگ و پدرش مرداني گوشهگير و عارفمسلك بودند، اما وضع و اوضاع مالي آنان روبهراه بود. عبدالرحمن حداقل تا اوايل جواني، تقريبا بيدردسر و دغدغه به خوبي تحصيل كرد و علوم رايج آن روزگار را فراگرفت. بسيار باهوش بود و حافظه قوياي داشت و همان سالهاي كودكي، قرآن را از حفظ ميخواند. به بيست سالگي نرسيده بود كه پدر و مادرش را در شيوع طاعون از دست داد و در مرگ بسياري از معلمان و اساتيدي كه ميشناخت به سوگ نشست. بعدها هم حوادث بزرگ و ماجراهاي مهم ديگري را تجربه كرد و مدتي در اندلس و چند وقتي هم در نواحي ديگر شمال آفريقا سرگردان شد. در برخي توطئهها و بازيهاي سياسي نقشآفريني كرد و حتي دو سال به زندان افتاد. سرانجام به مصر رفت و آنجا را براي ماندن انتخاب كرد. خانوادهاش بعد از او در تونس به كشتي نشستند و راهي مصر شدند، اما كشتي آنان شكست و زير آب رفت و غمي به غمهاي ابنخلدون اضافه شد. در مصر ماند و جز يك سفر پرماجرا به سوريه و يك بار زيارت خانه خدا، به سفر ديگري نرفت. سفرش به مصر با حمله تيمورلنگ همزمان شد و او حدود يك ماه با امير گوركاني همنشين و همصحبت بود. محمد آيتي درباره اين تجربه ابنخلدون مينويسد: «گويند امير تيمور ميخواست در باب اوضاع سياسي و اجتماعي و نظامي سرزمينهاي غربي اسلامي از او آگاهيهايي به دست آورد. شايد خيال تسخير آنها را در سر ميپرورانيد و نيز گويند كه ابنخلدون با زبانآوري و ستايشگويي، امير قهار سفاك را بفريفت و از آنچه ميخواست اطلاع درستي به او نداد.» به مصر برگشت و كار نوشتن كتاب تاريخ خود را كه سالها پيش شروع كرده اما هر بار به دليلي ناتمام مانده بود به پايان برد. تاريخ و زندگي اقوام و ملل گذشته هميشه فكرش را درگير ميكرد. به بالا و پايين شدنها، سقوط دولتهاي قديمي و برپايي دولتهاي جديد و چرايي اين صعود و بالندگي و آن ضعف و زوال ميانديشيد و پاسخ همه اينها را در «تاريخ» جستوجو ميكرد. اما مورخان قبل از او، جز به ندرت كاري جز ثبت اسامي و روايت حوادث نكرده و به كشف معني و مفهوم تحولات بزرگ و علل و عوامل موثر بر آنها نرسيده بودند. «ابنخلدون ميخواست از اين مرحله فراتر رود و به اصطلاح امروز به كشف قوانين تاريخي برسد و علاوه بر ذكر اخبار به تحليل وقايع بپردازد و اهميت خاصي را كه پديدههاي اجتماعي دارند، روشن كند.» البته انصاف اين است كه پيش از او چند مورخ ديگر مثل مسكويه و رازي خودمان هم قدمهايي در اين مسير برداشتند و تاريخي فراتر از شرح وقايع و ضبط نامهاي شاهان و سرداران نوشتند. اما ابنخلدون بود كه اين تفكر را در سطح بالاتري به كار بست و چارچوب منسجمتري براي شناخت گذشته ايجاد كرد. كتابش كه با مقدمهاي مفصل شروع ميشود، العبر نام دارد و معمولا ما آن را به تاريخ ابنخلدون ميشناسيم («تاريخ ابنخلدون» و «مقدمه» مجزا از هم به فارسي ترجمه شدهاند). كتاب هنوز هم بسيار معتبر است. مثلا اريك هابسبام خواندن آن، بهويژه مقدمهاش را به همه دانشجويان و پژوهشگران رشتههاي علوم انساني و اجتماعي توصيه ميكرد. ابنخلدون اواخر زمستان 784 از دنيا رفت.