حتي در شهري مثل تهران كه شمالش ييلاقات قجرها بوده است زمان زيادي لازم است اگر يك نقاش بخواهد خودش را به اولين منظرهاي برساند كه از تجاوز انسان در امان مانده است. با ساسان نصيري به گفتوگو در مورد منظره پرداختم. از منظرههايش از لواسان پرسيدم. احتمالا الان اگر بخواهد دشتي گسترده را در لواسان نقاشي كند ممكن نباشد. لواسان توسط قلعهها و سربازان رومي تسخير شده است. مهمان يكي از دوستان در لواسان بوديم و هر لحظه احتمال ميداديم از بين كنگرههاي قلعه مقابل يك كماندار رومي تيري به سمت ما نشانه برود. الان اگر يك نقاش بخواهد از بافت مسكوني لواسان نقاشي كند محصول يك نقاشي سوررئال خواهد بود شهري با قلعههاي روم و ساختمانهاي منهتن و معابد چيني.
با اينكه نصيري نقاش انتزاعي هم هست اما هر جا بوده توجهش را از منظره برنداشته و در اسپانيا، ايتاليا، كانادا و ايران تا توانسته از مناظر نقاشي كرده است. او از منظره به عنوان ابژهاي كه سوژه زيبايي را در آن به عينيت برساند، استفاده نميكند و مجموعه كلاسيك زيبايي- كوه و درخت و و رود - در آثارش ديده نميشوند. برخورد فرماليستي نصيري با منظره باعث شده است گاهي از يك تصوير پانوراما كادر بستهاي بگزيند و نقاشي كند. استيليزاسيون- چكيدهنگاري و استريليزاسيون- مرزنگاري محيط سطوح توسط خطوط مشخص و پاكنگاري سطوح با رنگهاي براق در آثار نصيري چيزي بينابين امپرسيونيستها و نقاشاني مانند ديويد هاكني است. اگر مخاطب به خطوط محيطي دقت كند ديده ميشوند و اگر دقت نكند مرز سطوح ناپيداست. نه شفافيت ديويد هاكني را دارد و نه شلختگي امپرسيونيستها را. نصيري از نظر سني هم در بين نقاشان معاصر درست وسط قرار گرفته است و ارتباط قوياش با نقاشان قديميتر از خود - نقاشان دهههاي بيست و سي شمسي - و نقاشان جوانتر از خودش- دهههاي پنجاه و شصت- باعث شده است او ذخيرهاي هميشگي براي لحظات مبادا در نقاشي داشته باشد. لحظاتي كه هر نقاشي در ترجمه ذهنش روي بوم درمانده ميشود. از اين رو نه ساخت و ساز ميكند و نه آبسترهبازي كه فقط تقليد آبستره است نه آبستره اصيل. او نقاش تعديل است. در پي ثبت لحظه مثل امپرسيونيستها يا ثبت واقعه مثل رئاليستها نيست به همين دليل اين نقاش منظره با نور محبوب نقاشان منظره رابطه خوبي ندارد؛ همان نوري كه تضاد سايه و روشن را خوب ايجاد ميكند و باعث جذابيت اثر ميشود. به نظر من نصيري در پي جلبتوجه مخاطب نيست و خوشبختانه آثارش نفوذ آني ندارند و به تدريج با مخاطب ارتباط برقرار ميكنند.
وفاداري به نقاشي منظره از كجا ميآيد؟
به نظرم نقاشي در طبيعت و از طبيعت نياز مبرم جامعه شلوغ و سرسام آور شهرنشيني است و آرامبخش.
اگر كسي الان بخواهد از مناظر شهري لواسان كه زماني محل زندگيات هم بوده است نقاشي كند به دليل اختلاط معماري بناها كه عملا به هيچ فرهنگ مشخصي تعلق ندارند دچار مشكل نميشود؟ آيا احتمال ندارد همين كانسپت اختلاط معماري، نقاشي منظرهاش را تبديل به يك اثر مفهومي كند؟
معمولا چه قبل و چه الان مقداري از فضاي شهري لواسان دورتر ميشوم براي نقاشي، كوهها و تپهها بيشتر مورد نظرم بوده و هست. معماري معاصر چه در لواسان چه جاهاي ديگر، ملغمهاي از گذشته و حال و غرب و. .. شده و به نوعي با طبقه جديد كه فاقد سليقه و سواد بصري هست دچار بحران هويت و فقدان زيبايي شده است.
بعد از قرنها نقاشي منظره با تكنيكهاي مختلف آيا كار جديدي مانده است؟
بازگشت به نقاشي معروف به سه پايهاي در همه دنيا نشاندهنده اين است كه هنوز نقاشي حتي در نوع كلاسيك هم براي هنرمند و هم بيننده كماكان جذاب است.
آيا آزادي استفاده از مواد جديد مثلا قير ميتواند نقاشي منظره را احيا كند؟
ابزار خيلي مهم نيست، در همه دورههاي تاريخ هنر از ابزارها و مديومهاي مختلف استفاده شده و خواهد شد.
آيا آموزش نقاشي در دوران پساكرونا از آتليه به طبيعت انتقال پيدا خواهد كرد و همانطوركه در سال 1870 با ساخت تيوپهاي رنگدانه اتفاق افتاد شاهد رونق نقاشي منظره خواهيم بود؟
رونق نقاشي منظره ربطي به كرونا و پسا كرونا ندارد، همانطور كه نقاشي هميشه به نوعي در آتليه خودش قرنطينه بوده، كماكان خواهد بود. رفتن به طبيعت و نقاشي در طبيعت هم هميشه براي من به نوعي تنهايي بوده و هست. ساخت تيوپهاي رنگ موجب باز شدن دست نقاشها براي خارج شدن از آتليه شد چرا كه تا قبل از آن مجبور بود رنگ را بسازد و اين فقط در آتليه قابل انجام بود.
آيا شما هم قبول داريد كه نقاشي ايران روال تدريجي و منطقي را طي نكرده است؟ انگار در مسيرش گسستگيها و حفرههايي وجود دارد. انگار يك دفعه از كمالالملك به روتكو رسيدهايم.
نقاشي هم مانند خيلي چيزها در ايران، مسير معمول مثل خيلي جاهاي ديگر را طي نكرده. مگر صنعت كرده؟ يا تكنولوژي؟ همه به نوعي دچار سزارين ناخواسته شدهاند.
و اما سوال آخر. از فضاي حاكم بر هنرهاي تجسمي ايران؛ منظورم نقاش، گالريگردان و حراج و... است، راضي هستيد؟
فضاي معاصر هنرهاي تجسمي بسيار پويا و خلاق شده است، شور و شوق جوانها چه آنهايي كه دستي بر قلم دارند يا آنها كه فقط نظارهگر هستند، در سالهاي اخير چشمگير بوده و هست. گالريهاي بسياري باز شدهاند و در دورهاي خريد و فروش آثار هنري رونق گرفت كه خيلي مايه دلگرمي اهل هنر شد. البته هميشه همهچيز ايدهآل و بر وفق مراد نيست ولي در يك نگاه كلي، حركت به سوي جلو و رشد فرهنگ است و اين مهم است. گالريها هم كمكم حرفهاي و با وظايف گالريداري بيشتر آشنا خواهند شد.