مرد ذوالابعاد فرهنگ
اما وجهي از شخصيت حرفهاي او كه بسيار اهميت دارد و كمتر ديده شده، آشنايياش با آثار خلاقه ادبي و هنري، خاصه ادبيات و سينماست. اين در الگوي فرهنگ معاصر ما كه سهم اهالي هنر و فلسفه از دستاوردهاي يكديگر در اغلب موارد سهم قابل اتكايي نيست، اهميتي ويژه دارد. گواه آشنايي ناچيز بسياري از فلاسفه با ادبيات و نسبت دور قاطبه نويسندگان و شاعران با فلسفه، نامهاي زيادي است كه خوشبختانه الزامي براي طرحشان ندارم؛ اما آنها كه پاي حرفهاي جمادي درباره كافكا، بكت، تارانتينو، هاينريش بل و... نشستهاند، ميدانند كه استناد به دانش و اشراف ادبي و هنري او تنها به ترجمه آثاري چون «نامههايي به ميلنا از فرانتس كافكا، سينما و زمان، يادبود ايوب در جهان كافكا» و چند كتاب ادبي و هنري و بينارشتهاي ديگر خلاصه نميشود بلكه دانستهها و آموختههايش در قلمروي هنر و ادبيات، فراتر از اين چند عنوان است. در طول سالهاي روزنامهنويسيام دو بار با جمادي گفتوگو كردم. بار اول درباره نسبت فرهنگ و سياست كه طبعا با تعريضهايي در پرسشها و پاسخها به آراي هايدگر همراه بود و در همين «اعتماد» منتشر شد و بار دوم براي مجلهاي كه پروندهاي درباره نهاد صنفي نويسندگان تدارك ديده و گفتوگوي اصلي را به سياوش جمادي اختصاص داده بود تا مرد آرام فلسفه و هنر معاصر ما بالصراحه دربيايد كه «بينهاد صنفي، نويسندگي يعني ستمكشي»! و الحق كه چه انتخاب درستي بود و چه زاويه مدرني گشوده بود به مساله نهاد صنفي در قلمرو هنر با نگاهي ناظر به ادبيات ايران. در يادداشت كوتاه حاضر، طبعا مجال نور تاباندن به همه جنبههاي شخصيت ذوالابعاد علمي، فرهنگي و هنري جمادي نيست. با اين وجود، اين چند سطر فرصت آن را به دست ميدهد تا تعريضي هر چند گذرا داشته باشيم به روحيه روادار و رفتارهاي سرشار از آرامش نويسنده و مترجم 69 سالهاي كه با وجود همه تواناييها، قابليتها و دانش مثالزدنياش، سالها بيكمترين ادعايي، فروتنانه در گوشهاي از همين شهر خوانده، نوشته و تعدادي از مهمترين كتابهاي تاريخ معاصر اين سرزمين را ترجمه و تاليف كرده است. بيآنكه ذرهاي خود را از ديگراني كه از اتمسفر اين سرزمين استنشاق ميكنند، جدا بداند و دست كشيدن از آن زيست به قاعده ساده را حق خود و اهل و عيالش.