مرتضي ويسي |تاريخ اجتماعي مقولهاي پيچيده است به خصوص زماني كه پاي صنعت نفت و كارگران درون آن در ميان باشد. سختتر از اين زماني است كه شخصي بخواهد در اين حوزه تحقيق و پژوهش كند و درگير تكرار و كليشهها نشود و اين لازمه يك نگاه جديد و جمعآوري دادههاي جديد است كه طبيعتا كار راحتي نيست. اين نكات را در نظر بگيريد و از اين منظر به كتاب «محيط مصنوع و شكلگيري طبقه كارگر صنعتي (تاريخ اجتماعي كار در صنعت نفت ايران 1320-1287) » نگاه كنيد. بدون شك متوجه اين نكته ميشويد كه با كتابي بسيار متفاوت در اين حوزه روبهرو هستيد. كاوه احساني محقق و پژوهشگر تاريخ معاصر كه اين اثر را در قالب پايان نامه انجام داده چندصباحي است كه به فارسي ترجمه و از سوي نشر شيرازه روانه بازار شده است. روزنامه اعتماد به بهانه چاپ اين اثر گفتوگويي با مولف اثر ترتيب داده كه در ادامه ميتوانيد مطالعه كنيد.
چرا اساسا اين عنوان را براي كتاب برگزيدهايد؟ محيط مصنوع شكلگيري طبقه كارگر صنعتي قائل به چه پديده و تجربه بيروني است و قرار است چه موضوعي را روشن كند؟
محيط مصنوع اصطلاحي است كه من از ديويد هاروي وام گرفتهام. روابط اجتماعي در فضاهاي مادي و جغرافيايي جريان دارند و شكل ميگيرند. خانه، محله، شهر، محل كار، مراكز خريد، ورزشگاه، خيابان، مدرسه، كشور، جامعه جهاني... اينها همه نمونههاي فضاي مصنوعند كه طراحي و براي منظوري احداث شدهاند. زندگي جمعي در اين فضاهاي مصنوع جريان پيدا ميكند. اين حتي در مورد روابط مجازي هم صدق ميكند كه از طريق زيربناي انتقال انرژي و اطلاعات از طريق كابل و ماهواره و نيروگاه و توليدكنندگان نرمافزار و سختافزار و غيره فاعلان بيشماري را در سطح جهاني به هم متصل ميكند و برداشت ما از زمان و مكان و كساني كه با آنها مرتبطيم و زندگي روزمره ما را تغيير ميدهد. اين فضاها همان محيط مصنوعي هستند كه در اثر كنش و عملكرد فاعلين اجتماعي به وجود ميآيند و به نوبه خود در شكلگيري روابط اجتماعي تاثيرگذارند. بررسي تاريخ اجتماعي نفت از دريچه محيط مصنوعي كه اين صنعت پديد آورده و همين طور فضاهايي كه از بين برده و جايگزين كرده به من اين امكان را داد كه از روايات متداول در مورد تاريخ نفت كه معمولا روي يك فاكتور متمركز ميشوند- مثل عملكرد شركت نفت، روابط و تنشها ميان رجال و دولتها، جدالهاي حقوقي و سياسي بر سر قراردادهاي نفتي، روابط كار در پالايشگاه و در ميان كارگران، نزاع و رقابت ميان اقوام و نيروهاي سياسي مختلف، و غيره پرهيز كنم و تلاش كنم نشان بدهم همه اين فاكتورها چگونه به هم مرتبط بوده و چگونه ميتوان اين ارتباط را در تحولات جغرافياي خوزستان و بختياري مشاهده كرد و از آن زاويه برداشت جديدي در مورد تاثير نفت در تاريخ معاصر ارايه داد. ما معمولا تاريخ نفت را به شكل پديدهاي مختلف و مجزا از هم نگاه كردهايم: مثلا به عنوان يك بخش اقتصادي، يك مجموعه صنعتي، يك منبع خام كه ثروت ملي است و در معرض تاراج است، يا اخيرا به عنوان يك منبع درآمد دولتي كه به صورت «رانت» باني فساد سياسي و انحراف اقتصادي بوده است. من ميگويم كه اينها از هم تفكيكناپذير هستند و ميبايد نفت را به عنوان يك مجموعه از اين روابط اجتماعي ببينيم كه حول تبديل نفت از يك ماده معدني زيرزمين به مهمترين كالا و ماده خام جهاني حاضر در فضاهاي مصنوع نفت در آبادان، خوزستان، بختياري و غيره شكل گرفته.
شايد براي من كه كتاب را مطالعه كردهام به خاطر تنوع بالاي دادهها و مباحث معرفي كتاب كمي سخت باشد؛ اگر خود شما بخواهيد كتاب را معرفي كنيد چگونه بيان ميكنيد؟
اگر بخواهم كتاب را در يك جمله خلاصه كنم ميتوانم بگويم تاريخ اجتماعي نفت در ايران بهترين توضيح آن است. هدف من در اين كتاب پرهيز از ساده سازي و كليشه پردازي در مورد موضوعي است كه صدها مقاله و كتاب در مورد آن منتشر شده. به هر حال همه ما ميدانيم كه نفت يك انقلاب اجتماعي و سياسي و حتي محيط زيستي در ايران ايجاد كرد. معضل اصلي تاريخ اجتماعي توضيح اين تحولات پر تلاطم از منظر مردم عادي و گمشدگان تاريخ است، فرودستان و كساني كه در عين حال سازندگان اين تاريخ و بزرگترين قربانيان آن نيز بودهاند.
اگر امكان دارد اين سطوح مورد نظرتان را كمي تشريح كنيد؟
ببينيد، من تلاش كردهام در حد ممكن، با استناد به منابع تاريخي دست اول و نگاه تحليلي انتقادي و تطبيقي، تحولات تاريخي كه منجر به شكلگيري پديده نفت در ايران و جهان شد را از زاويه ديد كنشگران اصلي آن بازسازي كنم. كنشگران اصلي داستان نفت طيف عظيم و ناهمگوني هستند كه شامل شركت نفتيهاي انگليس، دولتمردان ايراني و انگليسي، خوانين و شيخها و عشاير، كارگران و مهاجرين و پناهندههاي ساكن آبادان، سربازها و كارمندان و پزشكان و خدمتكاران خانگي و خيليهاي ديگر را شامل ميشود. همه اينها در شكلگيري پديده نفت شريك بودند، اگر چه نه بهطور يكسان. صداي برخي از آنها كه در جايگاه قدرت بودهاند به خوبي در اسناد تاريخي ثبت شده. ولي خيل عظيم مردم عادي ناظران خاموش اين داستان هستند و معمولا جايي در روايات آن ندارند، اگر چه بدون آنها نفتي هم در كار نميبود. هدف تاريخ اجتماعي ارايه روايتي است كه صداي اين عناصر خاموش را از حاشيه به متن بررسي تاريخي وارد كند و در نتيجه برداشت جديدي از رابطه نفت و جامعه ارايه بدهد. در اين تحقيق بررسي را در سه مقياس جغرافيايي انجام دادهام- بومي/ محلي، ملي، و بينالمللي- و سعي كردهام نشان بدهم كه چگونه تحولات در سطوح مختلف روي هم تاثير ميگذاشتهاند و چرا درواقع اين سه سطح بررسي از هم جداييناپذير هستند.
چارچوب نظري در كار شما كه يك تحقيق اجتماعي است چه جايگاهي دارد؟
طبيعتا چارچوبهاي نظري و متفكراني هستند كه روي من تأثير گذاشتهاند و من از آنها آموختهام. ولي در پژوهش تاريخي اگر بخواهيد مدارك و وقايع را به هر ترتيبي با چارچوب نظري خودتان تطبيق بدهيد به بيراه رفتهايد. چارچوب نظري به شما يك سري سوال براي پژوهش ميدهد و زاويه ديدي ارايه ميكند كه از طريق آن براي يافتن پاسخ به سوالاتتان دست و پا ميزنيد. ولي هر پژوهش بكر و جدي شالودهشكني ميكند و سوالات جديدي را مطرح ميكند كه ممكن است چارچوب نظري شما را بهطور جدي به چالش بكشند. اساسا براي من در تحقيقات به خصوص تحقيقات تاريخي اينچنيني چارچوب نظري در اولويت نيست. در يك كارپژوهشي اين خود موضوع پژوهش است كه داراي اولويت است. با اين حال من در كتابم به الزام كار از نظريات مختلفي استفاده كردهام و اين هم بدين خاطر است كه اعتقاد به نوع خاصي از چارچوب و نگرش تلفيقي دارم. اين چارچوب نظري تلفيقي در خدمت دركي است كه براي فهم تحولات تاريخي و محيط زيستي به كار بردهام.
اما فكر نميكنيد كه اين نگاه تلفيقي تا حدي با آشفتگي همراه شده و ما اسامي و متفكراني ميبينيم كه نظريات مختلفي دارند؟
شايد از نظر خوانندهاي كه مثلا به پژوهش تاريخي به شيوه درس حوزوي نگاه ميكند به قول شما برخورد من آشفته به نظر بيايد و از كنار هم ديدن اسامي مثلا ماركس و فوكو و پولاني و بورديو دلخور بشود. ولي موضوع اين كتاب كه اثبات مجدد نظريات اين بزرگواران نيست، بلكه استفاده از دستاوردهاي آنان براي درك بهتر تاريخ اجتماعي نفت در ايران است. هر كجا از دستاوردهاي مختلف صاحب نظران استفاده شده در زيرنويسها به آنها رجوع شده. به هر حال هر متفكري بايد تلفيقي بين تفكرهاي مختلف ايجاد كند.نظريات همچون يك لنزي هستند كه پيچيدگيهاي دنياي پيرامون انسانها را آشكار ميكند. به نظر من هر متفكر اجتماعي براي اينكه بخواهد پيچيدگيهاي نظام اجتماعي مورد نظرش را درك كند بايد نگاهش تلفيقي باشد. ولي اگر اصرار كنيد ميگويم ماركس بزرگترين تاثير را بر نگاه و شيوه مطالعه من داشته، و ديگر متفكراني هم كه از آنها الهام گرفتهام خود در گفتوگو و كشاكش با شيوه نگاه و دستاوردهاي نظري ماركس بودهاند.
در جايي از كتاب شما درباره تفاوت مفهومي قبيله، طايفه و ايل توضيحاتي داديد كه من فكر ميكنم براي بسياري از مترجمان و محققان ما اين تفكيك جالب باشد اگر امكان دارد كمي درباره تفاوت اين مفاهيم بگوييد.
در زبان انگليسي براي مفاهيم ايل، طايفه، تيره و قبيله همگي معادل tribe آورده ميشود در حالي كه در زبانهاي متداول در ايران اينها هركدام براي خود معاني مجزا و مشخصي دارند. در متن انگليسي قصد من اين بود كه نشان دهم واژه tribe گويايي پيچيدگي سياسي و اجتماعي واژگاني همچون ايل و طايفه و قبيله و غيره را ندارد. مثلا ايل مجموعهاي از قبيلهها و طايفههاي مختلف است كه باهم ائتلاف يا وصلت ميكردند و تحت رياست ايلخان يا ايلبيگي بودند كه از صفويه تا اواسط دوره رضا شاه از طرف حكومت مركزي منتصب ميشد. اين روابط پيچيده سياسي ميان قبايل و عشاير و بين آنها و حكومت مركزي و حكام محلي به هيچ عنوان يك دست نبود و در طي تاريخ و در مناطق مختلف، طبق شرايط موجود و تعادل قدرت تغيير ميكرد. اين پيچيدگي اجتماعي را كه در واژگان آن هم منعكس است نميتوان با يك واژه خاص يككاسه كرد و تفاوتهاي محلي و تاريخي را ناديده گرفت. نكتهاي كه بايد بدان توجه كنيم كه واژه انگليسي tribe در ذاتش داراي يك بار تاريخي معناي استعماري نيز هست، چون در ادوار مختلف و به خصوص از نيمه دوم قرن ۱۹ به بعد، حكومتهاي استعماري انگليس سعي داشتند يك سياست جامع قبيلهاي را در استعمارات گسترده خود اعمال كنند؛ از هند گرفته تا سيام، كنيا، نيجريه، بينالنهرين و غيره. با يك كاسه كردن اين واژهها به قبيله صرف درواقع آن مفهوم را تبديل به يك امر فراتاريخي ميكند و زماني كه از عينيت خود خارج شد به راحتي ميتوانند هر تفسير و تعريف تاريخي بر آن سوار كنند وآن را تغيير ناپذير بدانند. اتفاقا من ميخواستم نشان دهم روابط سياسي و اجتماعي درون ايلات و عشاير در خوزستان و بختياري چه پيچيدگيهايي داشتهاند، چه تفاوتهايي با هم داشتند و چگونه و چرا در اثر پديده نفت و تحولات ناشي از آن دگرگون شدند.
طبقه كارگر و به طور كل كارگراني كه در آن زمان به عنوان اولين كارگران صنعتي ايران چه جايگاهي در تحليل شما دارند؟ آيا صرفا با افرادي منفعل مواجه هستيم يا داراي پتانسيلهاي اعتراضي هم بودهاند؟
اين كتاب جزيي از يك پروژه گسترده پژوهشي در هلند بود، تحت عنوان تاريخ جهاني كار در كالاهاي استراتژيك، كه شامل شكر، كائوچو، گندم، و چند رقم كالاي ديگر بود كه نقش مهمي در شكل دادن به سرمايهداري معاصر ايفا كردند. نقش نيروي كار در نفت به سرپرستي دكتر تورج اتابكي در موسسه بينالمللي تاريخ اجتماعي در آمستردام انجام شد. البته، دكتر اتابكي اين پژوهش را روي تاريخ اجتماعي كار در صنعت نفت ايران متمركز كرد. من چون از سالها پيش در مورد تاريخ شهري آبادان و شركت شهرهاي نفتي كار ميكردم به اين پروژه پيوستم و همين شد رساله دكتري من. بنا به ماهيت و ذات اين پروژه اتفاقا طبقه كارگر و فاعليت آن نيز مورد توجه قرار ميگرفت. اما اگر من قصد داشتم فقط درباره طبقه كارگر تحقيق و پژوهش كنم مسلما بيشتر به آن بهطور مستقيم ميپرداختم و مثلا متمركز ميشدم روي روابط كار درون پالايشگاه و در ميادين نفت. ولي همان طور كه اشاره كردم زاويه ديد من بيشتر جغرافيايي است و به كل فضاهاي نفتي پرداختهام، نه فقط محيطهاي كار و تاريخ اجتماعي كار را هم از همين دريچه بررسي كردهام. در اينجا بهطور قطع فردريك كوپر و اي پي تامپسون از الگوهاي من بودهاند و سعي كردهام مثل آنها تاريخ اجتماعي كار را در چارچوب مجموعهاي از عوامل محيطي و غير محيطي كه نيروي كار در آنجا هم فعاليت توليدي ميكرده و هم زندگي روزمره و عادي خود را در كنار ديگر گروههاي اجتماعي كه در اين فضاهاي نفتي امرار معاش و فعاليت ميكردند، نشان دهم. درواقع در اينجا زياد وارد پالايشگاه و اتفاقات درون آن نشدم و مسائلي مانند كارگر كارفرما، تنشهاي دروني نيروي كار آنقدر مد نظرم نبوده است. بلكه توجهم بيشتر روي روابط اجتماعي كارگر در بطن مسائل محيطي، پيراموني و شهري بوده. مثلا براي من خانواده كارگر و محلهاي كه كارگر در آن زندگي ميكند، يا فعاليتي و اعتراضي كه نه به مثابه يك كارگر بلكه به مثابه يك مستاجر داشته، يا كارگري كه زماني يك چوپان عشايري بود و الان تبديل شده است به يك نگهبان لوله نفت و در تعامل با هم عشيرهايهايي است كه ميخواهند لوله را از بين ببرند چون زندگيشان را مختل كرده... مسائل اينچنيني براي من اهميت بيشتري دارند. در بطن اين تحولات و مسائل است كه نيروي كار را به عنوان يكي از گروههاي اصلي درگير در داستان نفت نگاه ميكنم. همچنين كارگري كه از محيط روستايي كنده شده و آمده به شهر و وارد يك سري روابط اجتماعي شده كه خيلي درگير زندگي روزمرهاش است يعني فقط محدود به رابطه كارگري و كارفرمايي نيست بلكه ابعاد ديگري هم دارد كه بايد مورد توجه مورخ قرار گيرد، مثل زندگي شهري در آبادان، در جوار هندي و مهاجر آذربايجاني و بوشهري و محليهاي عرب و لر و حكمرانان و تجار تهراني و سياستمداران و بنگاهيهاي انگليسي. درواقع اين فضاهاي اجتماعي هستند كه محيط توليد نفت را ايجاد كردهاند. شهرهايي مثل آبادان و مسجد سليمان. با در نظر گرفتن موارد گفته شده اين سوال را ميتوان پرسيد كه نيروي كار چگونه تحت اين فضا شكل ميگيرد؟
با توجه به مطالبي كه گفتيد فكر نميكنيد كتاب به نحوي با يك نوع پراكندگي محتوايي مواجه است؟ مثلا ما ميبينيم كه درجايي صحبت از آبادان است و بلافاصله فصل بعد درباره شكلگيري نظام رفاه در انگليس صحبت به ميان ميآيد به نظر شما اين خللي در تحقيق شما وارد نكرده است؟
ببينيد اگر در انتخاب عنوان و ترجمه كتاب نقش داشتم حتما تيتر كار را عوض ميكردم و شايد تيتري مثل تاريخ اجتماعي نفت در ايران را انتخاب ميكردم. ولي در نظر داشته باشيد كه اين ترجمه يك رساله است. اگر در آينده فرصتي شد كه آن را به سليقه خودم كتاب كنم حتما تغييرات قابل توجهي در آن خواهم داد. ولي درباره پراكندگي محتوايي كه گفتيد من چندان قبول ندارم. درست ميفرماييد كه يك فصل كتاب راجع به تاريخچه شكلگيري مقوله رفاه اجتماعي است در انگلستان در بحبوحه جنگ جهاني اول. آنجا من خواستم نشان بدهم چگونه عوامل جهاني و تغييرات ساختاري در سرمايهداري بنگاههاي چندمليتي و بروز دولت رفاه در اثر مبارزات اجتماعي در غرب و در مستعمرات و انقلاب شوروي منجر به تحول در نوع مديريت شركت نفت ايران و انگليس شد. اين جزيي از روايت كتاب است كه شكلگيري روابط اجتماعي نفت را در سه سطح جهاني، ملي و بومي مورد بررسي قرار بدهد. تمامي فصول كتاب به نحوي در خدمت پاسخگويي به اين سوال است. البته خواننده مختار است اين شيوه را نپسندد.
علت اينكه شما به طور مفصل به جنگ جهاني اول و تاثير آن بر شكلگيري سياستهاي اجتماعي در آن زمان پرداختهايد چه بوده است؟
جنگ جهاني اول در تمام دنيا به خصوص در خود انگليس تاثيرات عميقي بر روابط و سياستهاي رفاهي و اجتماعي داشته است. سوالي كه در اين باره در فصل چهارم كتاب مطرح ميشود اين است كه مقوله رفاه عمومي كه به عنوان مسووليت اصلي دولت در قبال همه شهروندان در دوره جنگ و پس از آن نهادينه شد از كجا نشات ميگيرد؟ تا پيش از آن مقطع براي حكومتها مساله رفاه عمومي در سطح گسترده نه جزو مسووليتشان بود، و نه دانش و توان به وجود آوردن شبكههاي زيربنايي گستردهاي كه به كل جامعه خدمات برساند در اختيارشان بود. چه اتفاقاتي در نيم قرن ۱۸۷۰ تا ۱۹۲۰ رخ داد كه اينقدر مساله رفاه عمومي و نقش دولت مركزي و ملي در ارايه آنها اهميت پيدا ميكند؟ مسائلي مانند آموزش، بهداشت، مسكن عمومي و ديگر حوزههاي رفاهي مسائلي بودند كه تا اواخر قرن نوزدهم در اروپا حداقل در اين سطح گسترده كه خصلت و جايگاه دولت مركزي را باز معني كند وجود نداشتند و براي من كه در حال تاليف اين كتاب بودم اين سوال پيش آمد از كجا اين دغدغه رفاهي براي دولتها شكل گرفت و در بخش خصوصي چه تاثيري روي شيوه مديريت بنگاههاي عظيم چند مليتي مثل شركت نفت ايران و انگليس گذاشت؟ از طرف ديگر، اين تحولات صرفا از بالا و توسط نخبگان اتفاق نميافتند، بلكه اين مردم عادي هم هستند كه به نوبه خود حقوق سياسي، اقتصادي و اجتماعي خود را مطالبه ميكنند و با كنش سياسي جمعي در قالب مطالبات طبقاتي، جنسي (مثل جنبش حق راي زنان) و شهري دامنه حوزه رفاه عمومي را بهطور انقلابي گسترش ميدهند. در ايران واقعيت اين گونه بود كه شركت نفت انگليس زماني كه به ايران آمد يك شركت استعماري بود كه خيلي ساده قصد داشت با كمترين هزينه بيشترين استخراج نفت را داشته باشد.اين شركت در بريتانيا هم پالايشگاه ساخته بود و در دانشگاهها با دپارتمانهاي شيمي و زمينشناسي و مهندسي همكاري ميكرد و سرمايهگذاري كرده بود براي پژوهش و تحول فناوري در حوزه نوظهور صنايع نفتي. تحولات ناشي از جنگ جهاني فضاي حاكم بر محيط سرمايهداري انگليس را تغيير داد كه تا حد زيادي اينها برآمده از تغيير انتظارات و توقعات جديد طبقه كارگر بود. به اين طريق طبقه كارگر وارد حوزه سياسي شد. جنگ جهاني به واسطه الزاماتي كه به جامعه تحميل كرده بود درواقع حامل يك انقلاب اجتماعي هم در اين كشورها شد. از منظر سربازاني كه به جنگ رفته بودند و مردمي كه با كار و زحماتشان هزينههاي هنگفت جاني ومالي جنگ را متحمل شده بودند اين سوال مطرح شد كه خب درمقابل اين فداكاريها چه چيزي قرار است به دست بياوريم؟ اين سوال همزمان در مستعمرات نيز مطرح شد. فراموش نكنيم كه بيشترين سربازان انگليس در جنگ از هند و مستعمرات آفريقا بسيج شده بودند، و ارزاق و هزينههاي مادي اين جنگ را نيز مردم عادي متقبل شدند. اين به خصوص در مورد ايران نيز صدق ميكند؛ كشوري كه اگرچه در جنگ بي طرف بود، ولي دول پر قدرت همسايه بزرگترين هزينهها را به مردم آن تحميل كردند. در اين فاصله انقلاب اكتبر نيز پيروز شد و اين خود به شكلگيري مفهوم سوسياليسم دولتي خيلي كمك كرد. تحولات اجتماعي و فرهنگي ناشي از جنگ روابط سياسي را نيز دگرگون كرد. مثلا در انگليس زنان كه در طول جنگ بهطور گسترده براي كار صنعتي در واحدهاي بزرگ استخدام شده بودند بالاخره با گرفتن حق راي وارد فضاي رسمي سياسي نيز شدند. منتها تاثيرات و نتايج اين وقايع محدود به غرب نماند بلكه به ممالك و سرزمينهاي شرق و تحت استعمار هم نفوذ كرد. گردانندگان صنعت نفت در ايران پس از اين وقايع در انگليس و اوجگيري مبارزات ملي و اجتماعي در مستعمرهها و مناطق تحت حاكميتشان متوجه شدند كه بايد به اين مطالبات پاسخ دهند وگرنه كنترل اوجگيري نارضايتيهاي عمومي غير ممكن خواهد شد. فهميدند اينگونه نيست كه صرفا بيايند و نفت استخراج كنند و بروند. بايد هزينههاي لازم را براي ايجاد زير بناهاي حداقلي و رسيدگي به وضعيت وخيم مردمي كه در اثر جنگها و سياستهاي آنان دربهدر شدهاند پرداخت كنند. فاجعه اپيدمي آنفلوآنزاي 1918و 1919 كه يك سوم جمعيت ايران را هلاك كرد و بروز پي در پي بيماريهاي كشنده در آبادان و خرمشهر و اهواز از جمله عواملي بودند كه در اين تغيير سياست نقش داشتند. درواقع مسوولان شركت نفت در ايران به اين نتيجه رسيدند كه نميشود در يك محيط آلوده زندگي كنيم كه دهها هزار پناهنده و مهاجر رانده شده در اثر جنگ و بي ساماني ناشي از تصرف اراضي توسط شركت نفت در كنار هم و در جوار پالايشگاه و تاسيسات نفتي و محلههاي اروپايينشين در بدترين شرايط زندگي ميكنند. همانطور كه امروز هم در مورد اپيدمي كرونا مشاهده ميكنيم، اين بيماريها نه مرز جغرافيايي ميشناسند، و نه تفكيكي ميان فقير و غني قايل ميشوند. براي اهميت بالاي اين مساله و بررسي تاثير آن در نفت من يك فصل كار را كلا به اين موضوع اختصاص دادم تا تاثير جنگ جهاني اول بر شكلگيري اين زمينههاي رفاهي در ايران را درك كنم.
اين سياستهاي رفاهي چه تاثيراتي بر فضاي سياسي و مبارزاتي كارگران و مردم ساكن در آبادان داشت؟ آيا به نوعي سياستزدايي و اخته كردن جنبشها ختم نشد؟
خير، بر عكس؛ البته بايد مفهوم خودمان را از مبارزه و سياست روشن كنيم. اگر مفهوممان از اينها صرفا مبارزات راديكالي مثل اعتصاب و شورشها باشد، درست ميفرماييد كه اين نوع مبارزات در آن شرايط اختناق و فلاكت مشكل بود و كمتر اتفاق ميافتاد. ولي اگر مفهوم گستردهتري از مبارزه قدرت را در نظر داشته باشيم، آن طور كه مثلا گرامشي به مبارزات غيرمستقيم و روزمره مردم عادي و اقشار كارگر نگاه ميكند، داستان فرق ميكند. در شرايطي كه اعتصاب و شورش و درگيريهاي خشن جز شكست ثمرهاي نميداشته اين كنشها و مبارزات غيرمستقيم منجر به شكلگيري همبستگيهاي جديد و مقاومتهاي مشترك روزمره و مبارزاتي ميشد كه به شيوههاي مختلف براي گرفتن حق شهر و حقوق شهروندي تلاش ميكردند. زماني كه بر زندگي روزمره كارگران و مردم ساكن در آبان متمركز ميشويم، ميبينيم كه بهرغم فقر و فلاكت، همين مردم كه از لحاظ فرهنگي و قومي وجوه مشترك كمي با هم داشتند، با تكيه بر مقاومتها و مطالبهگريهاي آرام و عدالتخواه براي مسائلي چون حق مسكن، آب آشاميدني تصفيه شده، توالتهاي عمومي و غيره دستاوردهاي قابل توجهي به دست آوردند. مهمتر از آن، اين مبارزات منجر به شكلگيري هويتهاي شهري و شهروندي به صورت مدرن آن شد كه امروزه عنصر مهمي در كنش و آگاهي سياسي ايران است. به غير از آن، من سعي كردهام نشان بدهم كه حتي دولت نوخاسته مركزي، و شركت عظيم نفت بينالمللي كه در حال شكلگيري بودند در طي همين درگيريهاي محلي و شهري بر سر كنترل و شكل دادن به محيط مصنوع نفت شيوههاي جديدي براي مديريت صنعتي، سياستگذاريهاي رفاهي و اشكال جديد حكومتمندي ابداع كردند. سالها پيش در مقالهاي در مورد خوزستان نوشتم كه اينجا لابراتوار مدرنيته در ايران بوده. در اين كتاب با بررسي مستند زندگي روزمره در فضاهاي نفتي سعي كردهام صحت اين ادعا را بر پايه يك مطالعه تطبيقي و اسناد تاريخي نشان بدهم. البته قضاوت اينكه تا چه حد در اين امر موفق بودهام با خواننده است.
در ايران واقعيت اينگونه بود كه شركت نفت انگليس زماني كه به ايران آمد يك شركت استعماري بود كه خيلي ساده قصد داشت با كمترين هزينه بيشترين استخراج نفت را داشته باشد.اين شركت در بريتانيا هم پالايشگاه ساخته بود و در دانشگاهها با دپارتمانهاي شيمي و زمينشناسي و مهندسي همكاري ميكرد و سرمايهگذاري كرده بود براي پژوهش و تحول فناوري در حوزه نوظهور صنايع نفتي. تحولات ناشي از جنگ جهاني فضاي حاكم بر محيط سرمايهداري انگليس را تغيير داد كه تا حد زيادي اينها برآمده از تغيير انتظارات و توقعات جديد طبقه كارگر بود.