غفلت از منابع اصلي
اسير كليشهها
محسن آزموده
تاريخنگاري ايراني تا پيش از دوران تجدد، سابقهاي كهن و غني هم از حيث كميت و هم از منظر كيفي دارد. اگرچه بسياري درباره كوتاهمدتي جامعه ايراني و ناپايداري شرايط سياسي و اجتماعي و فقدان تداوم فرهنگي و از ميان رفتن فراوان ميراث گذشتگان بسيار سخن ميگويند، يا فراوان درباره ننوشتن و شفاهي بودن و قلت و اندكي آثار مكتوب در تاريخ و فرهنگ ما حرف به ميان ميآيد. اتهام رايج ديگر به تاريخنگاري سنتي و پيشامدرن ما، اين است كه عموم آن آثار با ويژگيها و رويكردهاي خاص و مشخص نگاشته شدهاند، يعني براي مثال مشهور است كه آثار تاريخي پيشين ما، اولا عموما تاريخ شاهان و فرماندهان و سلسلهها و حكومتها و سياستمداران هستند، ثانيا بسيار سوگيرانه و با جهتگيريهاي سياسي و اجتماعي مشخص نوشته شدهاند زيرا معمولا توسط مورخان و راوياني اجيرشده در دربارها و به منظور كتابت و روايت تاريخي در جهت اهداف و سياستهاي فلان دربار يا سلسله خاص مكتوب شدهاند و ثالثا روايت اين آثار عموما تقديرگرايانه و بهشدت قضا و قدري است، يعني در توضيح رخدادها و وقايع و حوادث تاريخي، به جاي آنكه تبيينهاي عقلاني و دلايل خردپسندانه ذكر شود، از انديشههاي دترمينيستي (جبرگرايانه) بهره گرفته ميشود.
آنچه آمد تنها برخي مفروضات و گزارههاي تثبيتشده به صورت كليشه و ديدگاه قالبي است كه معمولا در ميان اصحاب علوم اجتماعي درباره كتابها و آثار تاريخي گذشته، در اذهان شكل گرفته و به صورت احكامي جزمي و بدون نقد و تامل، از سوي ايشان همه جا تكرار ميشود. اما واقعيت آن است كه درباره هر يك از ادعاهاي فوق ميتوان چون و چراهاي اساسي مطرح كرد و بهترين طريق اين كار نيز، رجوع مستقيم به اصل آثار و بازخواني و مطالعه دقيق آنهاست. بسياري از اين مفروضات تكراري در نتيجه عدم مراجعه مستقيم به اين آثار و تكرار و اتكا به نوشتهها و سخنان پيشينيان است و پيامد اصليشان هم ممانعت و دامنزدن به جو بيرغبتي در ميان پژوهشگران جوان در مراجعه به متون اصلي است.
اولا شمار آثار برخلاف آنچه گفته ميشود، نه فقط كم و محدود نيست كه بسيار زياد است. پس از مشروطه و به ويژه در نيمه نخست قرن چهاردهم شمسي، شمار زيادي از پژوهشگران و محققان دانشمند و دلسوز همچون محمد قزويني، عباس اقبال آشتياني، محمدتقي دانشپژوه، سعيد نفيسي، مجتبي مينوي، عباس زرياب خويي، محمدتقي بهار، محمدجواد مشكور، عبدالحسين نوايي، جعفر شعار، محمدامين رياحي، محمد روشن، علياكبر فياض، محمدجعفر ياحقي، محمدجعفر محجوب، محمدپروين گنابادي، بديعالزمان فروزانفر، ايرج افشار، مدرس رضوي، ابوالفضل خطيب رهبر، محمدرضا شفيعي كدكني، فتحالله مجتبايي و... پا به عرصه گذاشتند كه هريك ضمن آشنايي با روشها و رويكردهاي نوين آكادميك، شناختي ژرف از سنت و ميراث كهن داشتند و با تلاشي جانفرسا به نسخهشناسي و تصحيح و ارايه چاپهاي انتقادي از برجستهترين آثار تاريخي پرداختند و با گردآوري و كنار هم گذاشتن نسخههاي خطي گذشتگان كوشيدند آثاري قابل استناد و علمي براي مخاطبان عمومي و حتي متخصص ديگر فراهم آورند. در سالهاي اخير متاسفانه شمار اين گونه پژوهشگران جامعالاطراف و دلسوز و پرتلاش كم شده و چنان كه اهل فن ميگويند، بسياري از نسخههاي خطي در گنجينهها و مخازن كتابخانهها و مراكز آرشيوي خاك ميخورد. عموم محققان جديد، نه حال و حوصله سر و كله زدن با نسخههاي خطي را دارند و نه تخصصي و ترجيح ميدهند سراغ همان آثار چاپ شده محدود بروند و با استمداد از مفاهيم و نظريههاي جديد، به نظرورزي و تحليلهايي كه معمولا چندان مستند به منابع اصلي نيست، بپردازند.
مساله بعدي موضوع رويكرد و ويژگيهاي تاريخنگاري در گذشته است. اتفاقا مراجعه دقيق و عالمانه به منابع دست اول تاريخي نشان ميدهد كه بسياري از مفروضات مذكور (سياسي بودن، نخبهگرا بودن و رويكرد قضا و قدري) هميشه درست نيست. قطعا مورخان گذشته مثل امروز شرايط چند صدايي و فضاي دموكراتيك كنوني را تجربه نميكردند و در مقايسه با امروز، شرايط بسيار دشوارتري داشتند. اما با دقت و تامل در سطر به سطر آثار بزرگاني چون طبري و بيهقي و جويني و خواجه رشيدالدين فضلالله در مييابيم كه نگارندگان اين آثار، نه فقط همه جا مقهور و مجذوب روايت پيروزي حاكمان زمانه خود نبودند و كارشان صرفا توجيه به قدرت رسيدن ايشان نبود، بلكه اتفاقا آنچه آثار ايشان را ماندگار ساخته، نكات انتقادي و تاملبرانگيزي است كه در لابهلاي سطور و به دليل فشارهاي آشكار سياسي و اجتماعي و فرهنگي، با ظرافتي هرچه تمامتر بيان شده است.
امروز و با روشها و رويكردهاي نوين تاريخنگارانه، ميتوان در ميان عموم اين آثار، جنبههاي مغفول و كمتر ديدهشده را بازيافت و از دل صدها و بلكه هزاران اثر تاريخي برجسته چون تاريخ سيستان و عالمآراي عباسي و مجمعالتواريخ و... نكاتي جذاب در زمينههاي فرهنگي و اجتماعي استخراج كرد. مهم پيش از هر چيز رويكرد ما به اين آثار و نگاه تازه به آنهاست؛ به عبارت ديگر محقق كوشا ميتواند با نگاه نوين از دل آن منابع اصلي مذكور، تاريخ اجتماعي و تاريخ فرهنگي و تاريخ مطرودان و تاريخ زندگي روزمره انسانها و ... را استخراج كند. مفروضات غلطي كه درباره آثار تاريخي گذشتگان ما پديد آمده، نتيجه منطقي مواجهه ما با روشهاي تاريخنگاري جديد است. آن نگاه منفي، در گام نخست براي پديد آمدن انگيزهاي براي انقلابي در رويكرد به تاريخ، ضروري و بايسته به نظر ميرسيد. اما تداوم و تكرار آن نگاه و بدتر از آن غفلت از منابع اصلي به بهانه اينكه تاريخنگاري جديد با تاريخنگاري قديم متفاوت است، حاصلي جز تكرار مكررات، در غلتيدن به دام كليشهها و ناديده گرفتن ميراثي غني براي شناخت تاريخ ندارد و مهمتر از آن ما را از فهم وضعيت كنوني كه اصليترين هدف تاريخخواني و تاريخنگاري از نگاه اين نگارنده است، بازميدارد.