مجله كرگدن در آخرين شماره خود يادداشتي از آلن دوباتن با ترجمه كاوه بهبهاني منتشر كرده است كه از 6 ويژگي مدرنيته ميگويد كه تاثيرات اضطرابآوري ايجاد ميكند؛ 6 موردي كه البته به علاج آن هم اشاره ميشود.
جهان مدرن از خيلي جهات شگفتانگيز است (دندانپزشكي چه چيز خوبي است! اتومبيلهاي مطمئن، مثل آب خوردن ميشود از مكزيك با مادربزرگ در اسكاتلند تماس گرفت). اما تاسفانگيز اينكه همين جهان مدرن بهشدت مستعد اين است كه سبب ابتلا به اضطراب بالا و شيوع افسردگي خفيف شود. مدرنيته 6 ويژگي به خصوص دارد كه همين ويژگيها اين تاثيرات روحي-رواني اضطرابآور را ايجاد ميكنند. براي هريك از اين ويژگيها علاج بالقوهاي هست كه ما صرفا وقتي آن علاج را به كار خواهيم بست كه درباره بيماري مورد بحث بيشتر بدانيم. آن 6 ويژگي از اين قرارند.
۱- شايستهسالاري
در جامعه ما اين اعتقاد شايع است كه هركس مهارت و انرژي داشته باشد راه توفيق و كاميابي براي او باز است. اين انديشه به ظاهر رهاييبخش و زيباست اما جنبه منفياش اين است برخلاف گذشته كه ناكاميابي هركس را از بخت و اقبالش ميدانستيم، امروزه ناكاميابي هركس را نشانه قطعي بياستعدادي يا تنبل بودنش ميدانيم. اگر آنها كه كامياب شدهاند استحقاق هرآنچه را به دست آوردهاند داشتهاند، آنها كه ناكام ماندهاند هم بيشك مستحق تمام ناكاميهايشان هستند. در جامعهاي كه خود را شايستهسالار ميداند فقر ديگر نه يك معضل كه شاهدي است بر خبطوخطاي خود فرد و آدم ناكام ديگر نه شوربخت و بداقبال كه بازنده است.
راه علاج هم باور محكم به دو تصور عمده است كه فرهنگ از آنها حمايت ميكند: ايده بخت و اقبال كه طبق آن موفقيت و كاميابي صرفا به استعداد و تلاش بستگي ندارد و ايده تراژدي (يا مصيبت) كه طبق آن هيچ بعيد نيست آدمهاي شايسته و محترم هم ناكام شوند و به جاي تحقير و تنفر مستحق ترحم و دلسوزي باشند.
۲- فردباوري
جوامع فردباور توي بوق و كرنا ميكنند كه همه چيز در فرد و دستاوردهايش خلاصه ميشود و هركس قادر است سرنوشت خاص خودش را داشته باشد. جامعه اهميتي ندارد و گروه براي نااميدان است. «معمولي» بودن را دشنام ميدانند. نتيجه ميشود اينكه بيشتر ما آخر و عاقبت هرچه شويم، باز آمار ميگويد نوعي ناكامي غيرمنتظره دامنگير ماست.
علاج در اين است كه هوادار زندگي معمولي خوب باشيم و قدر لذتها و دلاوريهاي بيسروصداي زندگي روزمره را بيكموكاست بدانيم.
3- سكولاريسم
جوامع ديگر به چيزهايي كه بزرگتر از آنها يا فراسوي آنهاست باور ندارند. سابق بر اين فايده اديان اين بود كه به مسيرهاي كوچك و بياهميت زندگي ما و به جنگ و جدالهايمان بر سر جايگاه و منزلت سنجيده ميانديشيدند. اما امروزه ديگر چيزي آدمي را مبهوت و وابسته نميكند. عاقبت پيروزيها و بدبياريهاي آدميان اين است كه احساس كنند بهترين و خواستنيترين موجوداتند.
علاج اين است كه مكرر به سرچشمههاي تعالي روي آوريم تا چشماندازي بيخطر و نسبيساز به جانب غمها و اندوههاي شخصيمان خلق كنيم: موسيقي، ستارگان آسمان شبانه، فضاي پهناور يك بيابان يا اقيانوس ما را متواضع و خاكسار خواهند كرد و تسليبخشند.
4- رمانتيسم
طبق فلسفه رمانتيسم براي هريك از ما يك آدم خيلي خاص در دنيا هست كه ميتواند كاملا خوشبختمان كند. اما بيشتر وقتها ناچاريم به روابطي تن بدهيم كه آنقدرها هم تحملپذير نيستند، آنهم با كسي كه از بعضي جهات معركه است ولي از خيلي جهات ديگر مشكلات چشمگير خودش را دارد. اين وضع، در مقايسه با اميدهاي گزافي كه اولش داشتيم فاجعهبار بهنظر ميرسد.
علاج اين است كه بفهميم اشتباه نكردهايم: فقط ترغيبمان كرده بودند كه رويايي بسيار دور از واقعيت را باور كنيم. در عوض بايد همتمان را وقف دوستي كنيم و عشق غيرِجنسي.
5- رسانهها
رسانهها نفوذ سرسامآوري دارند و در زندگي ما جايگاه عظيمي را اشغال كردهاند. اما روال كار رسانهها اين است توجه ما را به چيزهايي جلب كنند كه ميترسانندمان، نگرانمان ميكنند، دلهره ايجاد ميكنند و خشمگينمان ميكنند و در همان حال عامليت ما را منكر ميشوند و بختي براي كنش شخصي موثر برايمان باقي نميگذارند. رسانهها معمولا بر وجوهي از سرشت آدميان تمركز ميكنند كه چندان تحسينبرانگيز نيستند، بي آنكه قصد و نيت خيرِ آدمها و مسووليتپذيري و بزرگمنشيهاي آنها را نشان دهند تا قدري توازن ايجاد شود. بدترين كاري كه رسانهها ميكنند اين است كه اراذل و اوباش را تحريك ميكنند تا براي اجراي عدالت جنگ و ستيز كنند.
علاج كار اين است كه تمركز اخبار به جاي ايجاد خشونت معطوف به ارايه راهحل شود، خبرهايي كه به جاي اينكه شادمانه بر مُشتي سپر بلا و هيولاي نمادين تاكيد كنند، به مشكلات نظاممند حساس باشند و همين مرتب به يادمان خواهد آورد كه بيشتر بايد بر اخباري تمركز كنيم كه ريشه در زندگي و تجارب بيواسطه خودمان دارند.
6- توانايي به كمال رسيدن
جوامع مدرن به تاكيد ميگويند آدمي از سر اختيار ميتواند عميقا خرسند و سالم و ورزيده باشد. در نتيجه كار به جايي ميرسد كه از خودمان بيزار شويم، احساس ضعف كنيم و فكر كنيم زندگيمان را تلف كرده و هدر دادهايم.
اما علاج در فرهنگي است كه مدام بر اين تصور صحه بگذارد كه كمال به چنگمان نخواهد آمد و اين نگاه را ترويج كند كه در حال و روز آدميان گريزي از اين نيست كه از نظر ذهني اندكي (و گاه بسيار) ناخوش باشند و ما آدمها بيش از هرچيز به دوستان نيك محتاجيم؛ دوستاني كه با آنها بنشينيم و از هراسها و ضعفهاي واقعيمان بگوييم.
نيروهايي كه در روزگار كنوني رنج و عذاب روحي- رواني ايجاد ميكنند، بسيار قويتر و فعالتر از علاجهاي مورد نيازند. براي زاده شدن در جهان مدرن ناگزير بايد هزينهاي پرداخت كه به خاطر آن مستحق ترحم و محبتيم. اما خوشبختانه، امروزه راه علاج فردي و جمعي بر ما گشوده است. تنها بايد با وضوح و روشني كافي آبشخورهاي اضطرابها و غموغصههاي راستين خود را بشناسيم.