هميشه شوهر
اسدالله امرايي
«بله، فرار كردن از اينها براي چه؟ اينجا، پر از گرد و غبار خفقانآور است؛ در اين خانه، همه چيز نفرتآور است، در دادگاهها جايي كه بين وكيلها آمد و رفت ميكنم، جز حركات بيهوده و دلواپسيهاي ناچيز چيز ديگري وجود ندارد؛ تمام اشخاصي كه هنوز در شهر هستند، تمام اين چهرههايي كه از صبح تا شب، در برابر ديدگانم ميگذرند، بيحيايي صداقتآميزشان را، خودخواهيشان را، بزدلي روحهاي كوچكشان را و بيحسي قلبشان را، بياندازه آشكار و بيپيرايه نمايان ميسازند. راستي بهشت ماليخولياييها كه آشكار فرياد ميزند، همين است! » هميشه شوهر عنوان كتابي از نويسنده بزرگ روسيه، فئودور داستايوسكي است كه با ترجمه زندهياد علياصغر خبرهزاده در انتشارات نگاه منتشر شده است. هميشه شوهر درباره مردي است كه هميشه شوهر است! اين كتاب در درجه اول درباره «ولچانينف» است. او فردي ۳۸ يا ۳۹ ساله است كه احساس ميكند ناگهان پير شده و با وجود بيبندوباري و بداخلاقي هنوز جسورانه و پر از لطافت رفتار ميكند. اما مشكل اصلي ولچانينف اين است كه گرفتار ماليخوليا شده. حالتي كه در اغلب قهرمان كتابهاي داستايوسكي وجود دارد. حافظه ولچانينف به هم ريخته و چشمان درشت و آبياش آن برق هميشگي را از دست داده. تصويرهايي از گذشته پيش روي خود و تقريبا خاطرات ده يا پانزده سال پيش را كه فراموش كرده بود با ريزترين جزييات ميبيند. خاطراتي كه برخي از آنها اكنون به نظرش شبيه جنايت است. از همينرو ولچانينف ديگر اطميناني به روح تاريك، منزوي و مريض خود نداشت. در كنار اين وضعيت ولچانينف درگير يك محاكمه است كه شرايط او را وخيمتر ميكند. « ولچانينف نه تنها معتقد بود كه اين دسته از زنها وجود دارند، بلكه عقيده داشت يك دسته شوهراني هم كه طرف مقابل آنها هستند، يافت ميشوند كه تنها ماموريتشان اين است كه با اينجور زنها به سر برند. به عبارت ديگر به نظر او وظيفه اساسي اينطور مردها اين است كه «هميشه شوهر» باشند يا واضحتر بگوييم، در همه زندگيشان فقط شوهر باشند، نه هيچ چيز ديگر. «چنين مردي متولد و بزرگ ميشود تا يكبار ازدواج كند و بعد ضميمه و تابع زنش شود. » مردي بود كه مدت درازي آزاد زيسته بود، اكنون ديگر زياد جوان نبود. سيوهشت يا سيونه سال داشت و اين «پيري» همانطور كه خودش ميگفت، «تقريبا بهطور ناگهاني» فرا رسيده بود اما خودش ميفهميد كه اين پيري به واسطه گذشت سالها نيست. ولي ميتوان گفت كه كيفيت اين سالها او را پير كرده بود و علت بدبختيهايش نيز بيشتر دروني بود تا بيروني.