اين تلخي گوارا
علي مسعودينيا
اينكه خاصه در قرن اخير ما همواره عنايت ويژهاي داشتهايم به آن دسته از نويسندگان و شاعراني كه تلخيهاي زندگي را به يادمان ميآورند، نكتهاي است معنادار. سياههنامهاي بزرگ ادبيات ما انگار با اين تلخيها عجين است. از نيما و هدايت تا فروغ و چوبك، از اخوان و ساعدي تا براهني و گلشيري. اين تلخكامي مداوم براي ما شيرين است انگار چون شبيه يك هشدار، شبيه يك اعتراف روحمان را به لرزه در ميآورد كه چه مردمان سزاواري هستيم براي شادكامي و چه مدام اين شادكامي از ما دريغ ميشود. اين تلخي گوارا، آيينه رنج تاريخي و زيست رنجور ماست. در اين ميان اما هر بار بخواهيم از تلخترينها سخن بگوييم نام نصرت رحماني را محال است بتوانيم از قلم بيندازيم. رحماني با آن شعر بيرحم و اكيدا تلخ و صريحش، انگار ميآيد تا گريبان مخاطب را بگيرد و محكم تكانش دهد و بگويد از روياهايت بيرون بيا و ببين چه زشتيهايي دور و برت را گرفته است. برگ برنده نصرت همين است. او در زبان و بلاغت و ساير عناصري كه در شاعري امتياز محسوب ميشود، شايد چندان صاحب سبك نباشد،اما جهانبيني رمانتيك و سياهش و آن نارضايتي مداومش از مفهوم زندگي چهرهاي محبوب و متفاوت از او ساخته است كه در ميان ماندگارترينهاي تاريخ ادبيات معاصر جاي ميگيرد. در ارايه اين جهانبيني در قالب شعر، نصرت صراحت را با سنگدلي درميآميزد و انگار از قلب تاريكي نعرههايي دردناك سر ميدهد كه روح و جان آدمي را مجروح ميكند. نصرت را با زيباييهاي اين دنيا كاري نيست، او در ميان زشتيها به دنبال يك ساحت زيباييشناسانه ميگردد، به همين خاطر هم خودش و هم شعرش صاحب هويت و شخصيتي منحصر به فرد ميشوند. قدري تامل هم كنيم ميبينيم اين خودش كار آساني نيست؛ اينكه از دل زيباييها اثر زيبايي بيافريني نه كه ساده باشد، اما دستكم سادهتر است از كاري كه نصرت ميكرد. او در ميان پليديها و شرارتها به دنبال زيبايي ميگشت و ناممكن را ممكن ميساخت. البته شعر نصرت خاصه در پيشنهادهاي فرمي نيز خالي از آموزهها و پيشنهادهاي نو نبود؛ به خاطر بياوريد قطعات به شدت نوآورانهاي چون «007»، «پارل»، «6 در 4» و «تبعيد در هفت چنبر زنجير» را كه هم از حيث جهانواره و هم از حيث شاكله هنوز هم تر و تازه و شگفتآورند. نصرت با خودش صادق بود و تنها ميتوانست آن طوري كه دنيا را ميبيند از دنيا بنويسد. اين بود كه رنگ و لعاب و بزك نداشت شعرش، مواجهه خودش بود با دنياي ترسناك و سياهي كه در پيرامونش رصد ميكرد و شايد از همين روست كه تلخي شعرش تا اين حد براي ما گواراست هنوز.