نقد رمان «بيرد» نوشته مجتبي تجلي با نگاهي به نظريه قدرت ميشل فوكو
تلاش براي فرار از واقعيت خود
سعيد ناظمي
رمان «بيرد» بهطور حتم رمان پيچيدهاي نيست، ولي روابط سادهاي هم در آن شكل نميگيرد. بستر داستان كمي نامتعارف است. اما روايت اينقدر كشش دارد كه اين نامتعارفي به چشم نيايد. زباني بالاتر از سطح معيار و آشنا شدن با وقايعي كم و بيش عجيب. استفاده بجا از ديالوگ و ارتباطات غيركلامي از محسنات ديگر اين رمان است. جابهجاييهاي ظريف زماني و اشاره به مناطق اقليمي كه نويسنده به آنها علاقه نشان داده از ديگر نقاط قوت اين داستان است. «آرام» يكي از شخصيتهاي رمان است كه نويسنده تكليف مخاطب را با او روشن نميكند. از منظري ميتوان او را ضمير ناخودآگاه يا خودآگاه «فردين» به حساب آورد كه مابهازاي بيروني ندارد. او يك راهنماست كه بيآنكه مسيري را روشن كند يا كاري را پيشنهاد بدهد فقط و فقط به واسطه حضورش در كنار فردين به او آرامش ميدهد. فردين هنگام پيش آمدن هر مشكلي از او ياري ميخواهد و او هم فردين را به صبر و شكيبايي دعوت ميكند. شخصيت دوم آرام داراي مابهازاي بيروني است. تجسم دارد، ديده ميشود و مردم هم با او ديدار و گفتوگو دارند. اين تضاد شخصيتي آرام به گونهاي ظريف داستان را به سمت رئاليسم جادويي شدن پيش برده و نويسنده با ظرافتي اينچنيني خواسته داستانش از فضاي واقعگرايانه فاصله بگيرد. آرام همان نقش رهبريت معنوي را براي فردين دارد و از اين نقش هم فراتر نميرود. از لحظه آشنايي آرام با فردين تا جدايي آنها، اين آرام است كه شرايط رسيدن به قدرت را براي فردين آماده ميكند و خود در نقش مشاوري وفادار سعي در تحكيم جايگاه او دارد اما بهرغم اين ويژگيهاي محتوايي رمان، نگاه ما نه فرماليستي كه از منظر نگاه فوكو به مباني قدرت شكل ميگيرد.
آشنايي غيرمتعارف آرام و فردين، زمينه دوستي جاودانهاي را با فردين رقم ميزند كه تا آخرين لحظه ادامه مييابد. آرام و فردين با استفاده از تجارب همديگر، چند روزي را در منصب قدرت قرار ميگيرند و بيآنكه به عواقب كارهاي خود بنگرند حكم ميرانند و زيردستان را به اجراي فرامين خود مجبور ميكنند.
«ميشل فوكو» انديشمند فرانسوي مفهومي ديگر از قدرت ارايه ميدهد و ميگويد: اعمال قدرت صرفا رابطهاي ميان افراد يا گروهها نيست بلكه شيوهاي است كه در آن برخي اعمال، اعمال ديگر را تغيير ميدهند. در واقع شاخصه رابطه قدرت اين است كه قدرت، وجهي از عمل است كه مستقيما و بلاواسطه روي ديگران عمل نميكند بلكه قدرت روي اعمال آنها عمل ميكند، يعني عملي روي عمل ديگر (فوكو، 1373: 89) .
شخصيت آسيبپذير فردين در رمان «بي رد» از جميع جهات مورد هجمه قرار ميگيرد و در تنهايي خودش بيشتر و بيشتر غرق ميشود. ترسيم پلات داستان از طرف نويسنده از نقاط قوت اين رمان محسوب ميشود. فردين مسير پرتنش نوجواني و جواني را طي كرده و به نقطه اوج مرحله بحراني خود رسيدهاست. تصميم به فرار از جمع ميگيرد تا مدتي را با خودش خلوت كند. حتي با كوليها به سمت بينامي و بينشاني برود. طرح جلد كتاب هم به خوبي اين وضعيت را تشريح ميكند. فردين در حال استيصال يا به شيوه جنيني در خودش جمع ميشود تا بتواند به هويت خود دست يابد. فردين ميخواهد با تغيير منش و رفتارش خودش را اثبات كند. اين تغيير تا آنجا پيش ميرود كه فردين به كمك آرام مراتب قدرت را به سرعت طي ميكند.
« ... رييس با قيافهاي كه ناشناختگي از آن ميريخت، صندلي خودش و آرام را به پشت چرخاند. دستهايش را پشت سر قلاب كرد و خم شد: «داخل سرم پر از هياهوست. زيادي تند نميرويد؟ من فرياد و دشنام اين جماعت را وقتي لو برويم جلوجلو ميشنوم. دارم خودم را خراب ميكنم، خراب. متوجهايد؟»
آرام سر برگرداند تا واكنش جمع را به اين سردرگوشي ببيند. اوضاع همچنان پرانتظار ولي آماده يك واقعه بود. برهخو را بلند كرد و به گوشه سالن برد. جلوي پايش زانو زد و سرش را رو به او كرد: «صداهاي داخل سرت واقعي نيستند. به آنها گوش نده. حداقل حالا وقتش نيست. اين جماعت حالا فقط و فقط گنگ و كر، منتظر شنيدن كلامي از دهان من و تو هستند.»
فردين با ناله گفت: «آه پس آن «گوبلز» احمق حق داشت چنان توصيههايي به هيتلر بكند.»
ـ اين آقاي دوست جناب هيتلر را كه گفتي نميدانم كيست. ولي شك ندارم كه دروغ بزرگ دلچسبتر است.
آرام بلند شد و رو به جمع كرد: «شادباش ميگويم. آقاي برهخو را از دست نخواهيم داد. براي لحظاتي نگران شدم. ولي حالا ايشان را با خود همراه داريم. تبريك ميگويم! قبول كردند.»
فردين برگشت. چشمهايش را به سوي جمعيت دراند: «كنار شما براي يافتن عزيزتان خواهم بود.»
همهمه بلند شد. صداهاي شكر و شادي و تبريك به گوش رسيد (تجلي، 1398: 53) .
تمام اين اتفاقات با مديريت آرام ختم به خير ميشود. خبر اين پيروزي هم توسط آرام به جمع گفته ميشود. جمعيت بيهيچ شناختي، رهبر خودش را انتخاب ميكند و خود، سر به فرامين اين رهبر انتخابي ميدهد. اينجا هويت فردين دگرگون ميشود اما نويسنده در همه جاي رمان با دلپيچه او را در مكان واقعي نگه ميدارد.
رابطه قدرت تنها بر مبناي دو عنصر شكل ميگيرد كه حضور اين دو عنصر اجتنابناپذير است وگرنه آن رابطه، رابطه قدرت نخواهد بود. يكي اينكه ديگري (يعني آنكه بر وي اعمال قدرت ميشود) بايد كاملا مورد شناسايي قرار گرفته و تا پايان به عنوان شخصي كه عمل ميكند، بهشمار آيد. دوم اينكه در مقابل رابطه قدرت، حوزه كاملي از پاسخها، واكنشها، نتايج و تدابير ممكنه پيدا شود. بديهي است اعمال روابط قدرت به معني حذف خشونت نيست، همچنان كه به معناي حذف امكان رضايت هم نيست. بيشك اعمال قدرت هيچگاه نميتواند بدون يكي از اين دو عنصر يا هر دو عنصر با هم صورت گيرد. اعمال قدرت به خودي خود خشونت نيست، همچنين رضايتي هم نيست كه بهطور ضمني قابل تمديد باشد (ميرزايي، 1396: 39) .
... صدايش را صاف كرد. نيرويش را در گلو انداخت و ادامه داد: «با رييس برهخوي كه اين اطمينان را براي من و دلگرمي را براي شما رقم زد، ترديدي نيست.»
با چشماني درنده، نفس عميق پرصلابتي كشيد و با صداي بلندتر گفت: «كسي ترديدي دارد؟»
اولينبار بود كه كلمه «رييس» به ميان ميآمد. با آن طريقه گفتن كشيده و نمايشي واژه رييس و بعد گفتنِِ «برهخو»يي سريع و پرتأكيد، وضع شبيه يك نمايش تلويزيوني شده بود (تجلي، 1398: 52) .
نظام تمايزهايي كه به فرد امكان ميدهد تا روي اعمال ديگري، عملي انجام دهد. اين تمايزها توسط قانون، شوون، امتيازات سنتي، تمايزهاي اقتصادي در كسب ثروت و كالا، جابهجايي در فرآيندهاي توليد، تمايزهاي زباني و فرهنگي، تمايز در مهارت و صلاحيت مشخص ميشود. هر رابطه قدرت تمايزهايي را به اجرا در ميآورد كه در عين حال شرايط و نتايج آن هستند و انواع اهداف و مقاصدي را كه كساني روي اعمال ديگران عمل ميكنند، در برميگيرد كه شامل حفظ امتيازات، انباشت سود، اعمال اقتدار قانوني، اجراي كار ويژه يا حرفهاي خاص است (ميرزايي، 1396: 40).
«آرام» چند سرفه بلند صدادار كرد. با آن افراد حاضر را به آمادهباش ميخواند. باقيمانده استكان را سر كشيد و آن را با تحكم روي ميز گذاشت. بلند شد و با صدايي رسا و مطمئن گفت: «دوستان عزيز، لطفا كارهايتان را زودتر تمام كنيد تا جلسه را شروع كنيم. بفرماييد، بفرماييد، كمي سريعتر!»
سر خم كرد تا ميزبانان داخل راهرو را هم خطاب قرار دهد: «فردين عزيز، كم كسي نيست كه بتوانيم به اين راحتي وقت گرانبها را هدر دهيم.»
صندلي رهاشدهاي را اندكي بالاتر از جايي كه نشسته بودند، جايي كنار اولين ميز سمت راست قرار داد و با وسواس چند بار جهتش را تغيير داد: «جناب برهخوي عزيز شما هم بفرماييد سر جايتان تا كار را شروع كنيم.»
صورت فردين كش آمد و دهانش چندبار به يك طرف كج شد. زير كلاهگيس احساس كرد بوته خارچرخهاي را چند بار به پوست سرش فرو كردند. چشمانش پر از آب شد و سياهي رفت. لحظهاي تمايل بيحدي را براي رهاكردن لشش در كف سالن و لودادن همهچيز در خودش حس كرد. دو سه بار به جلو و عقب بيتعادل شد و به زور خودش را ثابت نگه داشت. چند نفس عميق كشيد. از جا بلند شد. استوار و با تبختر گردن برافراشت و پالتويش را در تن صاف و مرتب كرد. فوران جوش و خروش را در درون حس كرد. از خودش به شگفت آمد: «ترس زمينگيركننده، جايش را به قدرت و نخوت ميدهد.»
حس خوبي بود. در فكرش گذشت: «يك نوسان عظيم روحي در زماني كم ميتواند حتي در پيدا كردن خودم به من كمك كند. كاري كه سالهاست از آن درماندهام.»
با اعتماد به نفس و محكم گفت: «به احترام و براي رفع رنج اين پدر و مادر، كارمان را شروع ميكنيم.»
سالن به سكوت نشست (تجلي، 1398: 47) .
در آثار فوكو، پنداشت بدن در حكم يكي از مولفههاي اصلي عملكرد روابط قدرت، جايگاه برجستهاي دارد. در تحليل تبارشناختي است كه بدن به عنوان ابژه معرفت و هدف اعمال قدرت مكشوف ميشود. معلوم ميشود كه بدن در عرصهاي سياسي جاي دارد و انباشته از روابط قدرت است كه آن را رام، مولد و بنابراين، به لحاظ سياسي و اقتصادي مفيد و سودآور ميكند. اين تسخير بدن و نيروهاي آن از رهگذر فناوري سياسي مقدور ميشود، اين فناوري سياسي مقوم دانشي از بدن است كه دقيقا دانش عملكرد بدن نيست و{مقوم}چيرگي و سلطهاي بر نيروهاي بدن است كه چيزي بيش از توانايي غلبه بر آنها است (اسمارت، ۹۹: ۱۳۸۵).
تعامل دايمياي كه بين قدرت و دانش به خصوص در ارتباطات شفاهي وجود دارد به گونهاي است كه حقيقت اساسا ناپايدار باقي ميماند. اين در واقع به اين معني است كه تاثير و عملكرد قدرت ناپايدار بلكه غيرقابل پيشبيني است. اين مساله در بحث سلطه رسانهها اهميت دارد. واقعيت، تنها محصول قدرت تجلي يافته در بيرون نيست، بلكه يكي از پديدههاي اين جهان است كه به شرايط و عوامل بسياري بستگي دارد. محدوديتهايي كه به اشكال مختلف ايجاد و باعث پديد آمدن واقعيت ميشوند. او در ادامه ذكر ميكند كه هيچ رابطه قدرتي بدون تشكيل حوزهاي از دانش متصور نيست و هيچ دانشي هم نيست كه متضمن روابط قدرت و دانش لازم و ملزوم يكديگر باشند. هر جا كه قدرت اعمال ميشود، دانش نيز توليد ميشود؛ به عبارتي قدرت موجد و منشأ دانش و معرفت است. بهطور مثال، توسعه دانش جرمشناسي در قرن نوزدهم در گرو توسعه زندانها بوده است. برخلاف نگرش سنتي منفي، مخرب، فسادآور، سركوبگرانه، محدودكننده و بازدارنده به قدرت در نگرش مدرن قدرت جنبه عقلاييتري به خود گرفته است و ميتواند مثبت، مولد و موجد باشد (قلي پور، ۱۶۲: ۱۳۸۸) .
... يك ماجراي واقعي در همآميخته و قاطي با اتفاقي كه به روياي اول صبح ميمانست. جوان بيدستوپايي كه گم شده بود و هيچكس حتي اميد جمعوجور كردن آب بينياش را از او نداشت، حالا رييس درمانده گروهي بود كه وظيفه پيداكردن حقيقتي بزرگ داشت. معاوني كنار دست او بود كه از مردي خانه به دوش كه قرار بود با گشت و گذار ميان مردم خودش را تا مرگ همراهي كند به ستوني قابل اتكا تبديل شده بود. از لحظهاي كه در بسته شد، رييس، در آقاي معاون خودش را ميديد و فردين را گمشدهاي كه نزديكتر از هميشه است و خودش را سهپارهاي ميان آنها كه از شادماني ميرقصيد و ناله ميكرد! تا ساعاتي ديگر او به جواني كه از بيعقلي و ناداني اسباب زحمت بسياري، حتي دو غريبه را فراهم كرده بود و حالا بايد تاوان ميداد تبديل ميشد؟ يا سوژه رها شده يك آدمربايي كه خيلي هم دور از ذهن نبود (تجلي، 1398: 76).
در انتهاي داستان اين حلقه قدرت شكسته ميشود چون بازي كردن در نقش قدرت از عهده فردين خارج است. او ميرود تا در يك سفر جسمي و شايد معنوي خود را دوباره بازيابد. يا شايد ميرود تا به ديگران ثابت كند توان انجام كارهاي مهمتري دارد. رفتنش هم حماسهوار است. ميرود و ناپديد ميشود. در نظر مردم، او يك شخصيت معنوي است كه جايگاه خاكي برايش بيارزش است و بايد در مكان بالا ساكن شود و اين با آخرين گفتههاي آرام در جمع مشتاقان چشم انتظار كامل ميشود.
« ... زانوهايش خم شده بودند. به زور روي آنها خودش را نگه ميداشت. با صداي ضعيفي شروع به حرف زدن از گلوي خشكش كرد. حرفها ميان بخار دهانش ميلوليدند و به گوش مردم ميرسيد: «بگذاريد خلاصه و مفيد بگويم. وقتي آقاي برهخو از پشت پرده آمدند گفتند فردين را در پرواز روحشان ديدهاند. به من مجال ندادند. گفتند نبايد كسي همراهمان باشد. ميگفت در گورستان متروك «آقا سيدابراهيم» داخل بقعه است. تا آنجا همراهش دويدم. به شتاب ميرفت. پاهايم را از قلم انداخت. مرد عجيبي بود. جلوي در ورودي آقا سيدابراهيم مرا ايستاند. گفت برميگردد. رفت و پشت بقعه ناپديد شد. آنقدر منتظرش ماندم كه سوز سرما صورتم را بگرداند. صداي زوزه گرگ ميآمد. من بيتقصيرم. نيامدكه نيامد. آخرين جملهاي كه گفت اين بود: «براي پيداكردن من و فردين نبايد فقط با چشمهايتان بگرديد. بايد بو بكشيد.» اين را گفت و پشت تاريكي بقعه پنهان شد. كاش كسي از شما دنبال ما از سالن بيرون ميدويد. همهتان خشك شده بوديد. تنهايي سختي گذراندم.» (تجلي، 1398: 105) .
داستان روايت رسيدن به قدرت نه بر اساس شايستگي كه بر اساس انتخاب مردم است. ضعف دروني هنگام رسيدن به قدرت از بين ميرود و انسان دست به كارهايي بعضا تلافيجويانه ميزند. فردين اما از فرآيند ظهور در قدرت كناره ميگيرد و از آن جدا ميشود. روايتي هر چند ناممكن، ولي قابل قبول. نويسنده اين باور را در ما ميپروراند كه ميتوان در هر حالتي به قدرت پشت كرد و به مسير زندگي عادي برگشت. اين امر نياز به يك قدرت دروني و يك باورپذيري شخصي هم دارد. داستان مدرن «بي رد» همه اين عدم قطعيتها را به مخاطب ديكته ميكند و خواننده هم آن را به خوبي ميپذيرد هرچند در جاهايي اين عدم قطعيت با مقاومت فهم مخاطب روبهرو ميشود. اما به عنوان كلام آخر، طرح قوي داستان بهخوبي از عهده اين كار برميآيد و اثر را به اثري خواندني تبديل ميكند.
منابع
ميرزايي، مسعود. (1396)، رسانه و سياست خارجي، تهران: ميزان، چاپ نخست./
تجلي، مجتبي (1398)، بيرد، تهران: سيب سرخ. چاپ نخست.
فوكو، ميشل (1373)، ساختارگرايي و هرمنوتيك، ترجمه حسين بشيريه، تهران: قطره.
اسمارت، بري (1385)، ميشل فوكو، ترجمه ليلا جوافشاني و حسن چاووشيان، تهران: اختران، چاپ نخست.
قليپور، آرين (1388)، جامعهشناسي سازمانها، رويكرد جامعهشناختي به سازمان و مديريت، تهران: سمت.
داستان روايت رسيدن به قدرت نه بر اساس شايستگي كه بر اساس انتخاب مردم است. ضعف دروني هنگام رسيدن به قدرت از بين ميرود و انسان دست به كارهايي بعضا تلافيجويانه ميزند. فردين اما از فرآيند ظهور در قدرت كناره ميگيرد و از آن جدا ميشود. نويسنده اين باور را در ما ميپروراند كه ميتوان در هر حالتي به قدرت پشت كرد و به مسير زندگي عادي برگشت. داستان مدرن «بي رد» همه اين عدم قطعيتها را به مخاطب ديكته ميكند.
فردين در رمان «بي رد» از جميع جهات مورد هجمه قرار ميگيرد و در تنهايي خودش بيشتر و بيشتر غرق ميشود. ترسيم پلات داستان از طرف نويسنده از نقاط قوت اين رمان محسوب ميشود. فردين مسير پرتنش نوجواني و جواني را طي كرده و به نقطه اوج مرحله بحراني خود رسيدهاست. تصميم به فرار از جمع ميگيرد تا مدتي را با خودش خلوت كند. حتي با كوليها به سمت بينامي و بينشاني برود. طرح جلد كتاب هم به خوبي اين وضعيت را تشريح ميكند.