يكي از زمينههاي مشترك تاريخ و علوم اجتماعي آن است كه هر دو به مطالعه و بررسي افراد جامعه ميپردازند. از آنجا كه هر جامعه ساختاري دارد و بستري را به وجود ميآورد كه كنش انساني در آن صورت ميگيرد، اين دو رشته نيز در باب «ساختار» و «كنش» مشتركاتي دارند. اگرچه در گذشته يكي از شايعترين كار تاريخنگاران شرح حالنويسي بوده است اما امروزه ميدانيم اين كار صرفِ توصيفِ زندگي يك فرد حائز اهميت نيست، بلكه دستيابي به شخصيت پنهان و آشكار فردِ مربوطه است كه اهميت مييابد. در اين مسير است كه درمييابيم همپيماني تاريخ و علوم اجتماعي اين امكان را ايجاد ميكند تا حافظه تاريخي به ظرفي از عمل براي تجربهآموزي اجتماعي و فرهنگي تبديل شود، يعني آموختههاي توصيفي - تاريخي براي حيات علمي مفيد واقع شود. پس اين هنر تاريخ و علوم اجتماعي است كه باتوجه و اهميت به شخصيتهاي آشكار و نهان، لحظات يا شخصيتهاي تاريخي را شكل ميدهند. شخصيت پنهان آنكه، آن فرد چه تاثيري بر فضاي جامعه خود گذاشته است. شخصيت آشكار كه زندگي روزمره او را دربر ميگيرد. اما بايد ديد چگونه برخي آدمها به فضايي از توسعه ميرسند كه چه باشند و چه نباشند، نويدبخش دنيايي از ارزشها هستند. اين دستاوردي از تاريخ شفاهي است.
مفخر عرصه جغرافيا
دكتر دره ميرحيدر، دُري از جهان دانش و علم در ايران كه اكنون در كنار ماست و قلمهاي ما افتخار ميكند براي تفسير شخصيت چنين رادزناني مطلب بنويسد، يكي از مفاخر جهان جغرافيا در مجموعه دانشهاي ايراني است. شخصيتي كه در دوران گذار جامعه از سنت به تجدد، در خانوادهاي اهل علم و ادب و هنر متولد شد، بعدها در رشته تاريخ و جغرافيا در دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت و به جغرافيا دل بست. سپس براي ادامه تحصيل با استفاده از بورسيه شاگردان اول در زمان خود به امريكا رفت و در رشته جغرافياي سياسي تحصيل كرد. پس از اخذ مدرك دكتري و استخدام در دانشگاه تهران، رشته جغرافياي سياسي را در دانشگاه بنيان گذاشت. او چهره ماندگار جغرافيا و عضو وابسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي و نخستين زن ايراني است كه در اين رشته تحصيل كرده است. نوشتار حاضر به دنبال توصيف و تفسير ابعاد شخصيتي اوست تا با مطالعه زندگياش به عناصري چون «ساختار» و «عامليت» توجه كنيم و دريابيم ساختار اجتماعي و فرهنگي چگونه در فرآيند تبديل او به چهره ماندگار موثر بوده است. از سوي ديگر، انتخاب و اراده او به عنوان يك كنشگر فعال و زندگي و تحصيل در جامعه امريكا تا چه حد در اين امر دخيل بوده است و سرانجام دره ميرحيدر چه تاثيري بر ساختار جامعه خود گذاشته است. به ديگر كلام، مقاله پيش رو نقش و ارتباط متقابل «ساختار» و «عامليت» را در فرآيند چهره ماندگار شدن او به تصوير ميكشد.
زندگي او نمونه بارزي است كه نشان ميدهد نقش ساختار يا عامليت را در فرآيند فاخر شدن او نميتوان ناديده گرفت، چراكه براساس نظريه گيدنز بين ساختار و عامليت رابطه انكارناپذيري وجود دارد تا آنجا كه هيچ ساختاري بدون مشاركت كنشگران شكل نميگيرد و هيچ عاملي بدون دخالت ساختار منشا اثر نميشود. درواقع زندگي دره ميرحيدر بيانگر آن است كه او چگونه با دو سطح ساختار و عامليت مشاركت كرده و نتايج اتيكال و اميكال را در عرصه دانشورزي باتوجه به دو مفهوم ساختار و مفاخر به وجود ميآورد.
او در ساختار جامعهاي زاده و باليده شد كه زن در آن به عنوان كنشگري نقشپذير با مشكلات اجتماعي و فرهنگي دست به گريبان بود. اما او زني است كه در تمام دوران تحصيل در مدرسه در پرتو استعداد و توانايي و هوش و تلاش و كوشش مستمر خود هميشه شاگرد اول بوده و با ادامه تحصيل در دانشگاه تهران حوزه موردنظر خويش يعني جغرافيا را مييابد. ولي از آنجا كه پس از فارغالتحصيلي، نظام اجتماعي و فضاي علمي كشور نميتواند زمينه را براي انديشههاي نوين او مهيا كند، با استفاده از بورسيه تحصيلي شاگرد اولي و با اتكا بر بهره هوشي، دانش مقدماتي نظري و با تكيه بر هويت ملي و ديني خود به عنوان كنشگري فعال براي علمآموزي روي به امريكا يعني دياري مملو از دانستههاي نو ميگردد. او با عشق به جغرافيا وارد اين سرزمين ميشود، چراكه درك ميكند در آنجا، جغرافيا هنوز چيزهاي نويني براي آموختن و فهميدن
فرا روي انسان قرار ميدهد كه در دانشگاه تهران به سادگي قابل دستيابي نيست، بنابراين برحسب انتخاب و اراده خود تحصيلات خويش را در رشته جغرافياي سياسي تا عاليترين مقطع در امريكا ادامه ميدهد و با تحصيل و پژوهش و پشتكار و تلاش، استعدادهاي خود را در اين زمينه پرورش داده و مشكلات و دشواريهاي تحصيل و زندگي در يك كشور بيگانه و فرهنگ ديگر را با صبوري تحمل ميكند. دره به عنوان يك زن ميكوشد تا فارغ از تمام مرزهاي جغرافيايي، سياسي و ايدئولوژي تنها به جهان بيمرز علم بينديشد. البته ساختار كشور امريكا و فضا و امكانات آموزشي دانشگاههاي آنجا نيز زمينه رشد و پرورش او را به عنوان يك جغرافيدان نظريهپرداز در رشته جغرافياي سياسي فراهم ميآورد تا بعدها دره اين رشته از دانش بشري در ايران شود. مهم آنكه، هر چه از مدت اقامت او در اين ديار نو ميگذرد، نهتنها ميزان دانش و آگاهيهاي او فزوني مييابد بلكه هويت انساني و ملي در وجودش قوت بيشتري پيدا ميكند. اين ويژگي، از مختصات بسيار مهم در حيطه علمآموزي چه به لحاظ نظري و چه به لحاظ عملي است، بنابراين زندگي دكتر ميرحيدر تصويرگر رابطه متقابل ساختار و كنشگر است، زيرا او به عنوان يك زن و كنشگر اثبات ميكند چگونه ساختار فرهنگي و اجتماعي كشورهاي توسعهيافته به واسطه نظام آموزشي و برنامهريزي درست و قرار دادن امكانات در دست فرد توانا و مستعد امكان رشد بيشتر او را فراهم ميآورد. اما حال بايد ديد چه رابطه متعامل و متقابلي بين دكتر دره ميرحيدر، علم و نظام اجتماعي به وجود آمد كه پيكره علم جغرافيا توسط او در بخش جغرافياي سياسي شروع به رشد كرد و توانست روزبهروز بيش از گذشته توسعه يابد. يا به ديگر كلام، گرايشهاي فكري او به عنوان يك كنشگر انساني در نظام اجتماعي توانست در ساختار علم فعال و اثرگذار باشد.
مراقبت از عناصر هويت بخش
دكتر ميرحيدر نشان داد كه ضمن تلاش براي افزودن به دانستههاي خود بايد از عناصر هويت ديرين خود مراقبت كند تا در آيندهاي نه چندان دور پس از بازگشت به وطن كه به عنوان كنشگري اجتماعي و نقشآفرين وارد جامعه و فعاليتهاي اجتماعي ميشود، چگونه رشته جغرافياي سياسي را در دانشگاه بنيان گذارد. حركت و اقدامي كه نشان از جايگاه هويت انساني و ملي در انديشه او دارد.
باري، بانوي فرهيخته ما كنشگري از كنشگران ميدان علم است كه طريق زندگي كردن با علم را پيشه راه خود ميسازد به نحوي كه اين فرآيند را به نسلهاي بعدي نيز ميآموزد و نهادي ميكند. به اعتقاد او علم محصول انديشه، آزمايش و خطا، استدلال، نوآوري و تغيير اجتماعي است و ابزاري براي دانستن، دانستن براي خوب زندگي كردن و خوب زندگي كردن براي دانستن بيشتر است و اين رابطه علم و فرهنگ را نمايان ميكند. دكتر ميرحيدر فرزانه و دانشور، انساني متواضع و فروتن، سخنسنج و سخنسرا، مهربان و صميمي و بيشك استادي گرانقدر است.
ادغام مشي و منش فرهنگياش نشان از خصايل يك روشنفكر واقعي دارد زيرا بيشترين توجه او معطوف به فرهنگ است. او از مبهم سخن گفتن و از بازيهاي زباني پرهيز ميكند. همچنين در انتقال آموختههاي خود به جوانان شوريدهدل، مشتاق و سخي است... عشق به تاريخ اين كهن مرز و بوم را در گفتار و نوشتههايش به آساني ميتوان يافت. استادي كه پس از عمري تحقيق و تدريس همچنان پرتلاش و تكاپوست و دست از تحقيق و پژوهش برنميدارد و تمام زندگي خود را وقف اين امر خطير كرده و دانش و عزم راسخ خويش را صرف زنده نگه داشتن مشعل جغرافياي سياسي و رشد آن در ايران كرده است. او مترجمي چيرهدست است كه براي ترجمه يك جمله يا يك حتي كلمه گاهي ساعتها وقت صرف ميكند تا ترجمهاي صحيح در اختيار خواننده قرار دهد. استاد با مهر از همسر خود مرحوم دكتر مصطفي مهاجراني ياد ميكند و همراهي و همدلي او را در رشد علمي خود ميستايد و معتقد است، دكتر مهاجراني از جمله مردهايي بوده كه به زن بها ميداده به طوري كه نه تنها هرگز مانع پيشرفت علمي او نشده بلكه عرصه را مهيا ميساخته تا او بتواند استفاده بهينه را از زمان خود ببرد.
عاشق فعاليت علمي
با نگاهي به زندگي و كارنامه علمي و فرهنگي استاد دكتر دره ميرحيدر تاثير ساختار اجتماعي را در ايجاد احساس تاييد، احترام، تمجيد و تقدير شاگردان و اهل علم و دانش نسبت به او ميتوان درك كرد زيرا به قول كمپر، ساختار اجتماعي درون ساختار يك جامعه است كه چگونگي روابط كنشگران را مبتني بر منزلت افراد شكل ميدهد تا آنجا كه بعضي كنشگران از منزلت بيشتري در جامعه برخوردار ميشوند. دكتر ميرحيدر در جامعه مدرن امروز از احساسات واقعي خود تبعيت ميكند، اهل ريا و تملق نيست، مهر ميورزد و روابط انساني با دانشجويان و دوستان خود دارد. عاشق كارش است و از تعامل با دانشجويانش و اهل علم لذت ميبرد و اينگونه رفتارها و عملكردهاي موثر و توانمنديهاي اوست كه احساس و تاثير مثبت و ماندگاري بر ديگران ميگذارد و روابط سالم و سازنده اجتماعي را تقويت ميكند. از سوي ديگر واكنش مثبت افراد نيز سبب ميشود تا او به شكل فعالانهتري اهداف علمي خود را همچنان با شور و شوق دنبال كند.
سخن آخر
اين نوشتار بر آن بود به ساختيابي مفاخر در جامعه بپردازد و به اين سوال پاسخ دهد كه آيا در پرورش دره ميرحيدر به عنوان يكي از زنان مفاخر ايران «ساختار» موثر بوده است يا «عامليت»؟ آيا مهاجرت او به امريكا براي دستيابي به توسعه علمي ضرورت داشت؟
آنچه مسلم است در بررسي زندگي او صرفنظر از خانواده برخي ساختها و نهادهاي آموزشي و دانشگاه تهران سبب رشد و توسعه او را فراهم آوردند و تاثير اين امر را نميتوان در شكلگيري شخصيت علمي و فرهنگياش ناديده گرفت. اما بايد به اين نكته نيز توجه كرد كه هر كنشگري عامل نيست، مگر آنكه قدرت تاثيرگذاري بر جهان اجتماعي را داشته باشد زيرا عامل بدون قدرت معنايي ندارد و كنشگري كه قدرت تاثيرگذاري را از دست داده باشد ديگر يك عامل نيست. دره خود كنشگري خلاق و صاحب اراده است و اثبات ميكند، ساختارها اگرچه الزاماتي را بر كنشهاي انساني تحميل ميكنند اما در ضمن امكاناتي را نيز براي فعاليت كنشگران در داخل ساختار فراهم ميكند كه بدون وجود آنها امكانپذير نبود؛ به بيان ديگر ساختارها هم محدود كننده و هم الزامآور و هم توانا كننده هستند.
دره با مهاجرت به امريكا اثبات ميكند اگر مهاجرت براي دانشاندوزي توام با حفظ هويت باشد يعني ساختار شخصيت ملي در كنار ساختار علمي قرار بگيرد، توسعه فرهنگي رقم ميخورد. بنابراين اگر هر زني ارزش و نيروي خود را باز شناسد و تلاش كند، ميتواند طرحي نوين در زندگي خود درافكند. زندگي و كسب افتخارات متعدد علمي اين پژوهشگر و استاد پيشكسوت دانشگاه تهران بيانگر اهميت ساختار و ضرورت توجه بيشتر به آموزش و پرورش زنان است. زيرا او نشان داده زنان ميتوانند جريانساز باشند و نقش مهمي در فرآيند توسعه جوامع ايفا كنند به جاي آنكه خودباخته فرهنگ غرب باشند، دل در گرو فمينيسم بندند و از آن سخن گويند و غرق در سطحينگري و زندگي روزمره باشند. به راستي كلام و شيوه زندگي اين استاد فرزانه نشاندهنده پايبندي او به هويت و مليت خود است.
در پايان بايد گفت از آنجا كه مفاخر علمي در توليد فرهنگ موثرند و به منزله بخشي شاخص از حوزه فرهنگ قرار ميگيرند بايد آنها را نمونههاي كاملي از تعالي فرهنگ دانست كه ميتوانند به عنوان الگو در جامعه مورد توجه قرار بگيرند و به جهت سالها تلاش و خدمات علمي و فرهنگي بيدريغ تكريم شوند. تكريم و تقديري كه منبعث از هنجارهاي فرهنگي ايرانيان است. بنابراين شايسته است نسل دختران جوان امروز ايران بيش از پيش از تجربيات زيسته علمي و نظري انسان فرهيختهاي چون استاد دكتر دره ميرحيدر بهرهمند شوند و او را در زمره يكي از زنان مفاخر اين مرز و بوم و به عنوان الگوي خود در زندگي علمي و فردي قرار دهند. دكتراي تاريخ