متن به بهانه سالمرگ ميرزاده عشقي، شاعر و روزنامهنگار عصر مشروطه
گريز از آرميدن در بستر راحت
بهنام ناصري
تيرماه كه ميآيد چند مناسبت تقويمي را هم براي روزنامهنگاران ادبي و هنري با خود ميآورد. تولدها و سالمرگهايي كه هر كدام مربوط به يك نام بلند هنر و ادبيات و فرهنگ اين سرزمينند.
از آنها يكي سالمرگ هولانگيز ميرزاده عشقي است.
96 سال ميگذرد از آن زماني كه اين شاعر، روزنامهنگار، نويسنده، نمايشنامهنويس و مشروطهخواه را مقابل خانهاش به حكم خودكامگي و به ضرب گلوله كشتند. او در آن زمان تنها 30 سال داشت و اين براي يك نويسنده و شاعر و روزنامهنگار، بالطبع ابتداي راه است.
با جميع شرايط و با وجود اختلافنظرهاي طبيعي كه در مورد ميرزاده عشقي وجود دارد، او به زعم قاطبه كساني كه درموردش نظر كارشناسي دادهاند، واجد چند صفت بود از اين قرار: نوآور، نوجو، معترض، احساساتي و... اينها را تقريبا هر كسي كه در مورد او گفته يا نوشته، دربارهاش ميگويد.
عشقي را به دلايل سياسي كشتند.گر چه او نويسنده بود و شاعر و به همين دليل دريچه نگاهش به مسائل سياسي روز هم حدي از هنري و ادبي بودن را با خود داشت. با اين حال آنها كه به خوبي زيست هنري و ادبي و بهطور كلي فرهنگي را رصد كردهاند، ميدانند كه اهميتي اگر در اين زيست فرهنگي هست، ريشه در غريزه هنري عشقي دارد و نه در استدلالها و قدرت تجزيه و تحليل يا دانش او؛ چندان كه در مورد بعضي از همدورههايش و فيالمثل شاعران مشروطه سراغ داريم.
عشقي را غريزه و خلاقيت او در بيان هنري در كانون توجه قرار داد كه امروز از پس قريب به يكصد سال، در سالمرگش از او ميگوييم و مينويسيم؛ و الا كيست كه نداند، او در موضعگيريهاي سياسياش بيشتر تابع احساسات خود بود تا آنچه بتوان خرد سياسي يا حتي هدف مشخص سياسي ناميد.
در سرتاسر نوشتههايي كه عشقي در مقام روزنامهنگار پيرامون اوضاع سياسي عصر خود نوشته و غالبا هم با لحني رنجور و اعتراضي و مهاجم، كمتر كسي است كه اهل تحليل سياسي باشد و افق سياسي ممكني در آنها ببيند. ممكن از اين حيث كه آنچه عشقي از كنشگري و موضعگيري سياسي مراد ميكند، معطوف به خواستههاي روشني نيست كه بتوان مابهازايي ممكن و اجراپذير براي آن در جامعه ايران آن روزگار يا هر روزگار ديگري يا هر جاي ديگري از تاريخ سياسي دنيا قائل بود. او جوان بود و خوشقريحه و صاحبِ قلمي اگرچه در ابتداي راه اما شورمند و نترس
و تاثيرگذار.
عشقي شهيد دوره استبداد صغير بود و به اعتباري، اولين جانباخته خودكامگي آن دوره. ايران در آن زمان دورهاي خاص را از سر ميگذراند. تحولات بيسابقهاي در ايران در جريان بود. تحولاتي از مبداء زماني انقلاب مشروطه كه در قالب آن، انسان ايراني خود را صاحب نگاهي جديد به هستي پيرامون خود يافته بود. ايراني عصر مشروطه به بعد، از اين حيث با قبل از آن متفاوت بود كه به سبب گسترش ارتباطات نسبت به دورههاي قبل از آن و نيز آشنايي با صورتهاي ديگري از حكمراني و بالطبع زيست انساني در دنيا به دريافت نويي از نسبت دولت و ملت رسيده بود. كاستن از قدرت پادشاه به مثابه صدايي يكه و سلطهگر در نظام پادشاهي در افقي بود كه مشروطهخواه يك و نيمدهه پاياني سده گذشته خورشيدي آن را پيشاروي خود قرار داده و هم از آن رهگذر، امكان و فضايي را براي ايفاي نقش مردم در حاكميت ميجست. در روزگاري با اين مختصات، مفاهيم تازهاي براي ايراني آن عصر موضوعيت يافته بود. بهتر است بنويسم كه برخي مفاهيم در تحولات مشروطه، نوعا دستخوش بازخواني و قرائتهاي تازه قرار گرفتند و صورت پيشين خود را به نفع معناي جديدشان وانهادند. از آن ميان دو مفهوم كلان عدالت و آزادي از سرفصلهاي مهم مشروطهخواهي و طبعا آثار ميرزاده هم بود؛ با اين تفاوت كه اگر پيش از آن اين دو مفهوم مرزهاي مشخصي داشتند و معمولا برسازنده نوعي تقابل بودند ناظر بر اين پرسش كه كداميك بر ديگري اولويت و ارجحيت دارد، اينبار طوري در هم تنيده بودند كه نميشد تفكيكشان كني. در صورت جديد اين دو مفهوم، مشروطهخواهان آزادي را به مثابه حق خود ميپنداشتند و البته كه حق در ذات خود مفهومي عدالتطلبانه است.
فرهنگ و روزنامهنگاري و ادبيات و هنر هم قدر مسلم از اين تحولات بر كنار نماندند و دست به كار بيان ايدهها و انديشههاي نوظهور شدند. بياني كه به تناسب موضوعي كه ميخواست منتقل كند، حدي از هيجان را همواره با خود داشت. هيجاني كه در ميان شاعران و هنرمندان و روزنامهنگاران عصر مشروطه، در آثار عشقي نمود پررنگتري داشت. نگاهي به نوشتههاي عشقي اعم از شعر، نمايشنامه و ديگر گونههاي نوشتاري، اين جنبه هيجاني را به خوبي نشانمان ميدهد.
اگر بخواهيم نگاهي به سياق آثار او بيندازيم و نسبت آن را با مكاتب متداول ادبي و هنري بكاويم، بايد بنويسم عشقي نويسنده و شاعر آثاري بود كه نوعا پيوند ميان رمانتيسم و سمبوليسم بودند و از اين تلفيق ويژگيهاي سبكي البته كاركردي اجتماعي، سياسي بروز ميدادند. آثاري كه خالي از لحظات درخشان نيستند و هم البته عاري از شعارهاي سطحي نيز.
در مجموع گونهاي طغيانگري شبهآنارشيستي را هم نبايد در آثار عشقي از نظر دور داشت. خصلتي كه اقتضاي جوانسري او هم بود و سرآخر سبب جانباختگي او شد و در نيمروزي از تير 1303 او را هدف گلوله سلطهگران عصر استبداد صغير كرد. شاعري كه پيشتر اين لحظه را پيشگويانه در سطرهايي از شعرش به خود بشارت داده بود: «من آن نيم كه به مرگ طبيعي شوم هلاك/ وين كاسه خون به بستر راحت هدر كنم.»