• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4688 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۹ تير

نگاهي به رمان «هيچ دوستي به جز كوهستان» نوشته بهروز بوچاني

انسان با نخستين درد آغاز مي‌شود

سامان غزالي

انسان با درد متولد مي‌شود...

انسان با درد زندگي مي‌كند...

انسان با درد مي‌ميرد...

اين جملات آغازين فصلي از رمان هيچ دوستي به جز كوهستان است؛ رماني كه با درد آغاز مي‌شود، با درد ادامه پيدا مي‌كند و با درد به پايان مي‌رسد. دردي كه آميخته با ترس است؛ ترسي درهم تنيده با خشونتي نمادين و خشونتي برخاسته از سلطه‌اي جهانشمول كه با توجه به تجربه زيسته نويسنده به تصوير كشيده مي‌شود.

درد، ترس، خشونت و سلطه‌اي كه در لابه‌لاي صفحات رمان نهيبي به جامعه انساني و بشريت مي‌زند، نه با شروع رمان و مهاجرت مخاطره‌آميزش آغاز مي‌شود و نه با زندان مانوس به پايان مي‌رسد بلكه آغازي است بي‌پايان، آغازي كه بوچاني را در بدو تولد به ميان جنگ پرتاب مي‌كند، او فرزند جنگ است مانند بسياري ديگر، «جنگي بي‌معني و پوچ شبيه همه جنگ‌هاي تاريخ»، فرزند سال‌هاي فرار فرار، فرزند آتش، فرزند خاكستر و فرزند تمام بلوط‌هاي كردستان. او مانند بسياري ديگر ميراث‌بر درد و رنج بلوط‌هاي داغدار است. پس اين نه نقطه آغاز، بلكه ميراثي تاريخي است كه چند دهه بعد در جزيره‌اي تبديل به رمان مي‌شود، رماني برخاسته از درد و رنج‌ بلوط‌هاي داغدار كردستان.

رمان هيچ دوستي به جز كوهستان كوله‌باري از درد را با خود به همراه دارد، كوله‌باري كه از سرزمين مادري‌ بر شانه‌هاي بوچاني سنگيني مي‌كند. كوله‌باري از جنگ، آتش و خاكستر، روايتي از درد و رنج بلو‌ط‌هاي داغدار، دردي كه نمي‌توان آن را به حيطه فردي فرو كاهيد، بلكه روايتِ دردي تاريخي و اجتماعي است كه بسياري از مردم جهان را در خشونت و سلطه غوطه‌ور كرده است.

رمان جدالي بين مرگ و زندگي است، جدالي كه از زايش بوچاني و غلتيدن در پِهِن آغاز مي‌شود و در اقيانوس و جدال با امواج خروشان ادامه پيدا مي‌كند و در زندان مانوس به اوج خودش مي‌رسد. بوچاني زندگي را در لابه‌لاي مرگ مي‌جويد و هرگاه خود را بيشتر و نزديك‌تر به مرگ مي‌يابد، زندگي را نزديك‌تر و معنايش را بيشتر مي‌فهمد. هنگامي كه خود را در «خودِ خودِ مرگ» مي‌بيند، مرگ و زندگي را سبك سنگين مي‌كند و براي زندگي مي‌جنگد. مرگ به بخشي از زندگي او بدل مي‌شود: «عادي، سخت و شگفت‌انگيز.» اما كانون توجه متن در چارچوبي جامعه‌شناسي است، رمان در حوزه جامعه‌شناختي چنان مهارتي دارد كه پا فراتر از امر موجود مي‌نهد و رابطه فرد و ساختارهاي پنهان ولي مسلط را بررسي و به نقد مي‌كشد. پيوند بين فرد و ساختار، اما پيوندي سلطه‌جويانه كه فرد را از درون نوعي از ساختار به درون ساختاري ديگر با شكلي متفاوت پرتاب مي‌كند.

بوچاني جزيره مانوس و زندان آن را به مثابه جامعه‌اي توصيف مي‌كند كه ساختار و سيستم حاكم بر آن فردي‌ترين وجه فرد را كنترل مي‌كنند. اردوگاهي كه با تمام عقلانيتش غيرعقلاني‌ترين وجه مدرنيته را در اين دهه به نمايش مي‌گذارد.

رمان به مثابه شناسا ندن در پي توصيف و شناخت، شناخته‌هاي اجتماعي و ساختاري است كه درصدد سلطه بر فرد و تسخير آن است. سيستم حاكم بر زندان با كنترل كردار و كنش فردي و جمعي و چيدمان دقيق اشيا و كنترل تمام نيازهاي زيستي و تزريق قطره‌اي آن در پي برساخت شخصيت گاو مانند است. هنگامي كه نيازهاي زيستي را كنترل مي‌كنند، فرد كنترل ذهني را از دست مي‌دهد و به منبع امكانات يا سيستم سوق مي‌يابد.

درون سيستم و ساختار سلطه بايد اهلي بود، سيستم مي‌خواهد: «بايد مانند قطعه‌اي فلزي در خط توليد يك كارخانه بود، استاندارد شده درست شبيه جوجه‌هاي ماشيني يا گاو و مرغ‌هاي يك گاوداري و مرغداري مدرن صنعتي.» گاو الگويي است كه بوچاني از خواست سيستم سلطه ارايه مي‌هد: «مي‌خواهيد كمتر رنج بكشيد؟ مانند گاو زندگي كنيد، بخوريد، بخوابيد و هيچ سوالي نكنيد.»

رمان ماهيت سلطه و بيداد را به تصوير مي‌كشد، سلطه عرياني كه هرگاه شرايط از كنترلش خارج شد با توسل به قوه قهريه به سركوب و كشتار روي مي‌آورد. اين سلطه عريان فرد را مثل خمير له مي‌كند، مانند نان مي‌پزد، آدامس گونه مي‌جود و قورتش مي‌د‌هد و در عمليات گوارشي هضم مي‌كند و به شكل مدفوع پس مي‌اندازد. آري ساختار سلطه انسان مدفوع شده مي‌خواهد و اين همان چيزي است كه بوچاني به نمايش مي‌گذارد.

بوچاني بدون آنكه سيستم حاكم بر زندان را به مسائل جزيي و خُرد تقليل دهد، با زيركي خاصي از جزييات براي نشان دادن سيستم حاكم بر زندان استفاده مي‌كند، به عبارتي ديگر مداوم از سطح خرد به سطح كلان و از سطح كلان به سطوح خردتر در حركت است تا نشان دهد كه سيستم حاكم بر زندان از كوچك‌ترين و ساده‌ترين چيز مانند سيگار، شير، دارو و... چگونه در راستاي قاعده‌مند شدن، ديسيپلينيزم و نرماليزه كردن زندانيان استفاده مي‌كند.

جان كلام جزيره مانوس كلوني است به مثابه دهكده‌اي جهاني به معني نشان دادن سرمايه‌داري مدرنيته در مقياس يك جزيره؛ تخريب جنگل‌هاي بومي و تبديل آن به سازه‌هاي آهني و سيماني، سر برآوردن زندان‌ها به مثابه كلانشهرهاي كاپيتاليزم، كنترل و استثمار انسان‌ها درون اين سازه‌هاي غول‌پيكر و برساخت جامعه مصرفي و مدفوع شده و عاري از هويت‌هاي تاريخي و اجتماعي.

با اين تفاسير و ضرورت به نقد كشيدن رمان، اكنون درصدد نقدي كلي و ساختاري از منظر مخاطب و ناظر بيروني بر رمان برمي‌آيم.

 

قاعده و استثنا

از روزي كه بوچاني به مدد رمان «هيچ دوستي به جز كوهستان» بر سر زبان‌ها افتاد، پرسشي كه به ذهن متبادر شد اين بود كه چرا بوچاني و چرا اين رمان؟ چه چيزي باعث خاص بودگي رمان در اين بازده زماني شده است و چه چيزي آن را از بقيه جدا مي‌كند؟

متاسفانه چاپ فارسي اين رمان ماه‌ها بعد از چاپ انگليسي آن و بعد از آنكه جايزه‌ها را درو كرد صورت پذيرفت. در چنين شرايطي و در اين وقفه زماني پيش‌فرض‌هاي ذهني همانند موج‌هاي خروشان اقيانوس به مثابه پاسخ به ديواره‌هاي ذهن مي‌كوبيد.

بوچاني اين‌گونه سخن مي‌گويد: «درك مفهوم شجاعت خود نياز دارد به نوعي شجاعت در انديشيدن»... «بارها تا نزديكي انقلاب‌ها و طغيان‌هاي دروني بزرگ به پيش رفتم اما هر بار چيزي از جنس ترس با پوششي از افكار صلح‌طلبانه مانعم شد. بارها تا دامنه كوه‌هاي سر به فلك كشيده كردستان رفتم اما مدام اين انديشه‌هاي مبارزات مدني و فرهنگي به شهرها كشاندم و قلم به دستم داد... هنوز هم كه هنوز است نمي‌دانم كه روحم صلح‌طلب بود يا كه مي‌ترسيدم.»

بوچاني شخصيت خود را به مثابه راوي روايت، شخصيتي صللح‌طلب، ميانه‌رو، قلم به دست و شخصيتي كه به مبارزات مدني و فرهنگي بيشتر باور دارد تا مبارزات راديكال‌تر معرفي مي‌كند. شخصيتي كه در تمام رمان ميانه‌رو و ناظري بر تحولات پيرامون خود باقي مي‌ماند، به‌گونه‌اي كه گويي رسالتش تنها بازگويي و بازنمايي وضعيت است.

او همان‌گونه كه شجاع بودن را در انديشيدن در مفهوم شجاعت مي‌جويد، در انديشه راديكال است اما كردار و پراكتيكي ميانه‌رو و منفعلانه دارد. بايد گفت شخصيت راوي داستان به مثابه قرباني و البته قهرمان (در شرايط كلي، بوچاني مانند قهرماني زجر ديده انگاشته مي‌شود) شخصيتي محافظه‌كارانه دارد، اين كرداري است كه در تمام رمان خودنمايي مي‌كند و به مخاطبش القا مي‌شود.

اين نوع شخصيت و پراكتيك هماني است كه سيستم‌هاي سرمايه‌داري در سطح كلان براي مبارزان در تمام سطوح خواهان آن است و با ارزش‌گذاري بين مبارزي محافظه‌كار و صلح‌طلب و مبارزي راديكال كه خشونت خدايگاني بنياميني را كه به پراكتيك زيستي مبدل كرده است، محافظه‌كاري و صلح‌طلبي را برساخت مي‌دهد و قرباني را در يك چشم به‌هم زدن به قهرمان و انساني شجاع
(فقط در انديشيدن) تبديل مي‌كند.

بوچاني نه اينكه نخواهد بلكه به دليل وجود ترس با لايه‌هايي از محافظه‌كاري و صلح‌طلبي نمي‌تواند نه «قهرمان» درون رمانش باشد و نه «غول مهربان» و نه حتي «ميثم»ي كه با رفتارش نظم حاكم بر زندان را به‌هم مي‌زند.

ادبيات مي‌تواند تغيير دهد و كلمات قدرتمند هستند اما ادبيات و كلمات بدون پيوند با عـمل و پراكتيك، كلماتي بيش نيستند كه در سير تحولات و درون حافظه جمعي درون آپاراتوس‌هاي آلتوسري به فراموشي سپرده خواهند شد. به بياني ديگر مبارزات انتزاعي بدون درآميختن با مبارزات انضمامي تنها به خدمت سيستم سلطه درخواهند آمد.

اين مسائل را هنگامي مي‌توان بهتر درك كرد كه خواست سيستم سلطه را در اين زمينه واكاوي كرد. قاعده‌اي كه سيستم سلطه در بسياري از موارد از آن استفاده كرده است، قاعده جلاد/ قرباني است كه در راستاي قاعده/ استثنا صورت عيني‌تري به خود مي‌گيرد. قاعده‌اي كه نه تنها بوچاني بلكه بسياري را با خود همراه كرده است.

بوچاني در سراسر رمان هيچ دوستي به جز كوهستان فردي را به تصوير مي‌كشد كه يك قرباني است؛ قرباني كه سوژه اصلي قاعده جلاد/ قرباني به مثابه يك ابژه است. چنين به تصوير كشيدن صرف قرباني و زجر و دردي صرف رمان را در دوگانگي‌هاي اخلاقي اسير خود مي‌كند. اين دوگانگي اخلاقياتي باب طبع و مضمون مورد علاقه ژورنال‌هاي سيستم همانند گاردين و نيويورك‌تايمز و همچنين تحليلگران و فعالان ادبي و سياسي است.

نكته اصلي و كانوني در زمينه اخلاقي و قاعده جلاد/ قرباني، قاعده‌زدايي از قاعده و قاعده را
به صورت استثنا درآوردن است. مساله اين است؛ استثنا پنداشتن سلطه عريان در نقطه‌اي از جهان (جزيره مانوس) به‌گونه‌اي كه گويي امري خلاف قاعده درون نظم نوين و امپراتوري سرمايه‌داري روي داده است.

امپراتورياي حاكم بر جهان با سلبريتي كردن قرباني و قهرمان‌سازي از شخصيت محافظه‌كارانه و آشتي‌جويانه، درصدد فروكاست قاعده خشونت اسطوره‌اي و نمادين حاكم به كل امپراتوريايي سرمايه‌داري به امري استثنا است؛ استثنايي كه در جزيره مانوس روي مي‌دهد و استراليا و حتي در سطحي خُردتر يعني حزب حاكم به مثابه جلاد معرفي مي‌شود و زندان مانوس و باز هم جزيي‌تر بوچاني به مثابه قرباني شناخته مي‌شوند. به عبارتي ديگر سيستم امپراتوريايي عامل و ناقل خشونت اسطوره‌اي و نمادين و سلطه عريان خود به مبارزي در راستاي برچيدن خشونت مبدل مي‌شود. اين همان تبديل قاعده به استثنايي است كه در مورد شنگال و ناديا موراد هم روي مي‌دهد.

چنين منطق اخلاقياتي كه مساله را در نبرد بين خير و شر مي‌جويد، سلطه عريان، خشونت و دردي جهانشمول و فراگير را به درد، خشونت و سلطه عريانِ استثنايي فرو مي‌كاهد كه مقصر يا استراليا و دولت حاكم است كه چنين خشونتي را اعمال مي‌كند يا مهاجراني كه همانند شورشي به استراليا هجوم آورده‌اند.

اين قاعده‌زدايي از قاعده است، قاعده‌اي جهانشمول يا بهتر بگويم خشونت و سلطه‌اي جهانشمول كه در تمام سيستم سرمايه‌داري در جاي جاي اين امپراتوريايي و از جزيي‌ترين تا كلي‌ترين اجزاي تشكيل‌دهنده اين سيستم وجود دارد كه در راستاي نشان دادن و فروكاهيدن آن به سلطه‌اي جزيي در نقطه‌اي از جهان (زندان مانوس) است.

سيستم حاكم بر امپراتورياي جهاني اين قاعده را به وسيله قرباني/ قهرمان به گونه وارونه و به مثابه استثنا در آورده و از طريق همان قاعده به خورد جوامع مي‌هد. اين نكته‌اي اساسي است كه
در رابطه بين رمان- سيستم-مخاطب نهفته است كه سيستم به عنوان حلقه واسط رمان و مخاطب عمل مي‌كند و مخاطب از طريق ابزارهاي اين امپراتوري جهاني رمان را فهم كرده و نهادينه مي‌كند.

 


   رمان جدالي بين مرگ و زندگي است، جدالي كه از زايش بوچاني و غلتيدن در پِهِن آغاز مي‌شود و در اقيانوس و جدال با امواج خروشان ادامه پيدا مي‌كند و در زندان مانوس به اوج خودش مي‌رسد. بوچاني زندگي را در لابه‌لاي مرگ مي‌جويد و هرگاه خود را بيشتر و نزديك‌تر به مرگ مي‌يابد، زندگي را نزديك‌تر و معنايش را بيشتر مي‌فهمد. هنگامي كه خود را در «خودِ خودِ مرگ» مي‌بيند، مرگ و زندگي را سبك سنگين مي‌كند و براي زندگي مي‌جنگد. مرگ به بخشي از زندگي او بدل مي‌شود: «عادي، سخت و شگفت‌انگيز.»
  رمان به مثابه شناسا در پي توصيف و شناخت، شناخته‌هاي اجتماعي و ساختاري است كه درصدد سلطه بر فرد و تسخير آن است. سيستم حاكم بر زندان با كنترل كردار و كنش فردي و جمعي و چيدمان دقيق اشيا و كنترل تمام نيازهاي زيستي و تزريق قطره‌اي آن در پي برساخت شخصيت گاو مانند است.
  نكته اصلي و كانوني در زمينه اخلاقي و قاعده جلاد/قرباني، قاعده‌زدايي از قاعده و قاعده را 
به صورت استثنا درآوردن است. مساله اين است؛ استثنا پنداشتن سلطه عريان در نقطه‌اي از جهان (جزيره مانوس) به‌گونه‌اي كه گويي امري خلاف قاعده درون نظم نوين و امپراتوري سرمايه‌داري روي داده است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون