سي و يكم تير ماه سالروز درگذشت محمدعلي مرادي
متفكري براي تاريخ جبران
سارا كريمي
«مهمترين جنگ آخرين جنگ است. امروز در جنگي درگيريم و دست پايين را داريم اما براي دستورهاي فردا امروز نميتوان تصميم گرفت. ميدانيم كه فردا شكست از آن ماست اما پس فردا... .
بعد از هر جنگي، صلحي خواهد بود و آنگاه جنگ ديگري به آرامي شروع خواهد شد، ما جنگجويان آن مبارزه خواهيم بود و عقبنشيني امروز مقدمهاي براي پيروزي در جنگ نهايي خواهد بود.» (لئو تولستوي، جنگ و صلح)
اواسط دهه 80 بود كه مردي به نام «محمدعلي مرادي» از آلمان به ايران بازگشت. بهزعم خودش با مسالهاي كه برخاسته از تجربه زيستهاش بود به آلمان رفت تا فلسفه بخواند و پاسخي براي پرسشهايش بيابد. تجربه زيسته او، تجربه بخشي از تاريخ ايران بود كه مبارزه براي تحول و پيروزي، شكست و طرد را توامان در درون خود داشت. آنگاه كه بازگشت در انبانش ايده پاسخي براي جبران اين تاريخ را آورد. مرادي در قامت مبارزي كه براي برابري به ميدان انقلاب آمده بود
در پي پاسخ به اين پرسش بود كه چرا تاريخ مبارزه براي جامعه مطلوب مملو از شكست است و چگونه ميتوان از تاريخ اين شكستها سر بلند كرد؟
مرادي بر آن بود كه تاريخ فلسفه را به مثابه اولين شاخه از علوم انساني جديد مورد واكاوي قرار دهد تا بتواند نقدهاي خود را بر تسلط تاريخ برندگان طرح كند. پروژه اجتماعي او برساختن نيرويي تئوريك از دل جامعه بود كه با اتكا به مهارت استدلال منطقي، توان حل مساله و بازانديشي سرنوشت مشترك را داشته باشند. محل منازعهاي كه براي اين پروژه تعيين شده بود، نقد فلسفه روشنگري بود. به عقيده او، مساله هر جامعهاي كه خود را مدرن ميداند و تجربهاي در جهان مدرن كسب كرده با نقد فلسفه روشنگري آغاز ميشود؛ فلسفهاي كه تاكنون برخورد فكري با آن صورت نگرفته است. از منظر مرادي، چرخش كپرنيكي كانت كه معرفتشناسي را به جاي هستيشناسي نشاند و در درون آن سوژه مدرن متولد شد، زمينه را براي برآمدن علوم انساني جديدي آماده كرد كه فلسفه تاريخ را در مركز خود قرار داد. اين علوم انساني جديد با تبعيت از منطق فيزيك و رياضي نيوتني دنبالهرو علوم طبيعي بودند اما در محور آن مفهوم اراده با طبيعت تمايزيابي ميكرد. درست در زماني كه فيزيك و رياضي جديد، علت غايي را به كناري نهاده و ديگر به آن نميپرداختند، سوژه هگلي به ميدان آمد. اراده اين سوژه بود كه طبيعت را به تسخير درميآورد، جامعه را به پيش ميبرد و غايت تاريخ را تعيين ميكرد.
بهزعم مرادي بادهاي تحول از غرب تنها تصويري ايدئولوژيك از اين سوژه را براي ما آورد؛ تصويري كه با چرخش كپرنيكي رهايي از دگماتيسم را تجربه نكرده بود و با تعيين اراده در تاريخ، ضرورت مستدل كردن عمل خود به استدلال مفهومي را درنيافته بود. سوژه انقلابي كه مرادي در آينه گذشته خود نقد ميكرد، برآشفتهاي شتابزده بود كه بر جايگاه خطابه ايستاده و از پشت پرده ايمان نفي هر آنچه هست را فرياد ميزند. سوژهاي كه نه به تاريخ پاسخگو است نه جامعه و نه نقد. او معيارش را ايدهاي گذارده كه راهنماي عملش باشد بيآنكه در واسطه ميان ايده و عمل، تعاريف و مفاهيمش را روشن كند، برنامهاي براي آينده بنويسد و مسووليت عمل خود را بپذيرد. كنشگر ايدئولوژيكي كه بنا بر حسهاي پرشورش دست به عمل ميزند و با شكست ايده، اميد را در جامعه به محاق ميبرد. اينگونه بود كه جبران تاريخ براي مرادي، پيش از نقد فلسفه اروپامحور هگل، بلند كردن بيرق به خاك افتاده اميد و عزت نفس در انديشيدن بود. مرادي در كوچه و خيابان، دانشگاه و خانه و فضاهاي حرفهاي و صميمي مانند سقراط به جان سوفسطاييهاي درون ما ميافتاد و آنگاه كه از او خواهان راهحل ميشدي، راهي پيش پايت ميگذاشت. راه او آشنا كردن فضاي فكري ايران با خوانش متنهاي كلاسيك روشنگري بود. او زميني را شخم ميزد كه از پس لگدكوب حوادث، سخت و نفوذناپذير شده بود. مرادي شيار ميكشيد و بذر تفكر انتقادي ميكاشت.
آنچه او ميكرد نه فقط گزارش يك انديشه يا توضيحي از تاريخ انديشه بلكه توانمند كردن جوانان به فلسفيدن مسائل و نقد مستدل و منطقي بود. هدفش نه فقط جبران تاريخي پر از شورهاي خفته در گور بلكه قدرتبخشي به شورهاي تازه بود. طرح مساله تاريخ در چنين پروژهاي با اين پرسش آغاز ميشد كه «تاريخ ايران به چند صورت ميتواند نوشته شود؟»
مرادي از خلل و فرجها و حافظه دستكاري شده تاريخي آگاهي داشت و زخمهاي كشنده تاريخي را با نشتر فرمهاي روايت باز ميكرد. نوشتن، به تصوير كشيدن و بهصدا درآوردن صداهاي گمشده را پيشنهاد ميكرد و آنگاه 4 روش اصلي را نام ميبرد؛ آنالتيك، ديالكتيك، هرمنوتيك و فنومنولوژيك. روشهاي منطقي كه دوتاي اول آن به سوژه روشنگري برميگشت و
دو تاي بعدي حاصل نقد اين فلسفه بود، منطق روايت و پديدارشناسي نسل سوم. چنانكه مرادي تشريح ميكرد هر يك از اين فرمهاي منطقي به بخشهاي متفاوتي از حافظه جمعي ما رجوع ميكند، براي مثال تاريخ ديالكتيكي كه غايتگرايانه و كلي نگاشته شود، شرح پيروزيها را در سير تاريخ پيشرفت ايران بازگو خواهد كرد. اما تاريخ روايي از رنجها و ترسها و قصههاي گمشدهاي خبر خواهد آورد كه در لايههاي زندگي روزمره ساكنان اين سرزمين اتفاق افتاده است. تاريخ آنالتيكي در پي فهم عناصر موثر بر وقايع و دستهبندي نيروهاست در حالي كه تاريخ پديدارشناسانه نه فقط به تاريخ وقايع بلكه به تاريخ پديدارهايي كه تمدن را ممكن كردند خواهد پرداخت. از منظر تاريخ تكوين مجازات، دلايل انتخابهاي ما را براي طراحي زندانها به اينگونه كه هست، توضيح خواهد داد و آنگاه ما را با اعمال ضدانساني كه براساس مشروعيت مجازات ميكنيم، روبهرو خواهد كرد.
براي پژوهيدن آنچه از سرگذشت اين سرزمين به جاي مانده، نيروهاي تاريخي ابتدا بايد مجهز به تفكر انتقادي باشند تا بتوانند روايت منصفانه خود را از آنچه با عنوان تجربه تاريخي به دوش ميكشد، بازگو كند. براي آنكه نيروي محافظهكار بداند كه از كدام روش ميتواند تاريخ خود را بنگارد، نخست بايد نقادانه پايههاي انديشه خود را توضيح دهند و نسبت خود را با خاستگاه منطقي كه براي روايت تاريخ برميگزينند، مشخص كنند. همه نيروهايي كه ميخواهند سهمي در تاريخ داشته باشند بايد با مساله سوژه، تكليف خود را روشن كند. نيروهاي اصلاحطلب بايد بگويند كه كجاي نظم جهاني كه اين فلسفه آن را توضيح ميدهد، قرار ميگيرند؟ آيا ميخواهند بخشي از نظم جهاني باشند؟ يا در حاشيه آن جهانهاي تازهاي را پيشنهاد دهند؟ نيروي انقلابي چطور؟ چگونه در برابر هويتي كه در بستر تاريخ هگلي براي ايران ترسيم شده، موضع ميگيرند؟ آيا نسبت به آن نقد دارند؟ آيا انقلاب عليه نظم سوژهمحور است يا خير، انقلاب براي اين است كه به نظم سوژهمحور بپيونديم؟ نسبت سوژه و دازاين يك بحث جدي در مباحث انقلابيگري است كه در زبان انديشه ما مغفول مانده است.
مرادي دامنه اين بحث را به مكتبهاي فكري ميكشاند و از طيف انديشمندان اسلامي، متفكران ليبرال و نظريهپردازان چپ ميخواست تا در توضيح مساله اينجا و اكنون از دعواهاي هويتي فاصله بگيرند و پاي ميز جدلهاي برهاني بنشينند. او در مقالههاي خود بارها پرسيده است كه يك مهندس مسلمان چگونه ممكن است؟ يك ليبرال استقلالطلب يعني چه؟ يا امنيت ملي از منظر يك گرايش چپ چگونه مفهومي است؟ اگر نتوانيم به چنين پرسشهاي بنياديني با تكيه بر 100 سال تجربه زيسته در جهان مدرن پاسخ دهيم به ناگزير به ورطه عملي شتابزده و توضيحاتي ضعيف و غيرمستدل خواهيم افتاد، آنگاه هر كنش ما - همچون تاريخي كه از سر گذرانديم- عملي خواهد بود، نيازمند جبران.
از منظر مرادي جبران شكستهاي 100 سال اخير در برساختن جامعهاي كه سهمي از خيرعمومي، آزادي و برابري داشته باشد جز از طريق مواجهه جدي با مساله رنسانس، روشنگري و مدرنيته ممكن نميشود. نقد يا دفاع از يك عمل تاريخي كه بارها تكرار شده جز با توضيح موضعگيري ما در نسبت با سوژگي و مساله اراده آزاد ميسر نخواهد بود. اگر اين سوژه بر بستر ايدئولوژيك بنشيند، آنچه بكند متفاوت است با آن زماني كه خود را به عنوان سوژهاي تئولوژيك توضيح دهد يا از اينها گذر كرده و قصد كند كه شاخصهاي خود را نه از ايدئولوژي با تئولوژي بلكه از خرد جمعي بگيرد يا اصلا به عنوان دازاين از ايده پيشرفت، توسعه تكنولوژيك و رفاه بشري دست بشورد و در پي ساماندهي زندگي خود در كرانه طبيعت برآيد.
او معتقد بود كه با مشي فيلسوفان يوناني يعني به بحث كشيدن جامعه ميتوان مهارتهاي منطقي را به نيروهاي اجتماعي آموزش داد و آنگاه آنها را به توانايي حل مساله مجهز كرد. آگاهي براي او از خودآگاهي ميگذشت و خودآگاهي جز با نقد بيمحابا ممكن نميشد.
100 سال زمان كمي نيست. خاطرههاي بسياري فراموش شدند و حافظه اجتماعي بيقرار و كابوسبين است. كسي از ما بخشش نميخواهد و فراموشي نيز ممكن نيست. نسلهاي پي در پي با تكرار سرنوشت، حافظهاي مشترك پيدا كردند و خشم و درد به جاي افتخار و لذت، مايه همبستگي اجتماعي ميشود. شايد زمان آن فرارسيده به جاي آنكه براي يافتن تريبوني بلندتر بكوشيم تا از آنجا بتوانيم تاريخ را به مصادره روايت تك صداي خويش درآوريم به پيشنهاد مرادي بينديشيم و براي تجهيز به تفكر انتقادي در روايت تاريخ همت كنيم. به قول تولستوي اين عقبنشيني، مقدمهاي براي پيروزي در جنگ نهايي خواهد بود.
دانشآموخته علوم اجتماعي