در برابر تخفيف روزنامهنگاري
محسن آزموده
روزنامهنگاري در جوامع در حال توسعه كار آساني نيست، نميگويم كه سختترين كار است. قطعا كار كارگران معدني كه صدها متر زيرزمين با لايههاي نامطمئن و خطرناك و بدبوي زغالسنگ كلنجار ميروند، وظيفهاي به مراتب دشوارتر است، يا تلاش بيشائبه زحمتكشاني كه در غسالخانهها و گورستانها، اجساد بيجان عزيزان مردم را شستوشو و كفن و دفن ميكنند يا كوشش بيدريغ پاكبانهاي شريفي كه شبانهروز، كوچهها و خيابانهاي شهر را از آلودگيها ميپيرايند يا ايثار پرسنل كادر درمان كه به ويژه در اين روزهاي نفسگير كرونايي، بدون اغراق جان بر كف در بيمارستانها و درمانگاهها، به مبارزه با ويروسي موذي مشغولند و از بذل سلامتي و تندرستي خويش نيز امساك نميورزند. روزنامهنگاري سخت است، اما قطعا نه به سختي اين مشاغل و حرفههاي شريف مشابه، اما ترديدي نيست كه دشواريها و مصائب روزنامهنگاري در جوامع در حال توسعه از جنس و لوني ديگر است.
كسي كه روزنامهنگار ميشود، پيشاپيش ميداند كه قدم در راهي پرسنگلاخ و سراسر فراز و نشيب گذاشته و مثل هر مشغله ديگري اگر بخواهد به آرمان و هدف خودش كه حقيقتگويي است، پايبند بماند، موانع فراواني پيشرو دارد. بارها از دوستان و آشنايان شنيدهام كه كار و بار خودشان را با رسانههاي بزرگ در جوامع توسعهيافته مقايسه ميكنند و بعضا با حسرت و دريغ ميگويند مثلا ما كه واشنگتنپست نيستيم يا اينجا كه نيويوركتايمز نيست! مساله فقط ساختمان و تشكيلات و دفاتر عريض و طويل و امكانات گسترده نيست، موضوع تنها ثبات حرفهاي و ارج و قرب بالاي كار ژورناليستي هم از حيث مادي و هم از نظر معنوي در آن جوامع نيست، بحث به قدرت بلامنازع روزنامهنگار در برابر ارباب قدرت هم بازميگردد، اينكه روزنامهنگار به پشتوانه قانوني لازمالاجرا و اسباب و لوازم حقوقي لازم ميتواند لرزه بر اندام قدرتسالاران سياسي، اقتصادي و اجتماعي بيندازد، بدون اينكه نگران آن باشد كه نه فقط شغل و اعتبارش را از دست بدهد، بلكه شب را به جاي خانه جاي ديگري سر كند. فراوان از همكارانم شنيدهام كه با نوعي حس دريغ و خودكمبيني خود يا ساير دوستان و همكارانشان را تحقير ميكنند و ميگويند، ما كه روزنامهنگار نيستيم! روزنامهنگار كسي است كه در ينگه دنيا يا در فرانسه يا... يك رييسجمهوري را كلهپا ميكند يا فلان نماينده كنگره يا بيسار خرپول را از تخت قدرت به زير ميكشاند.
قصدم تخفيف ارزش كار آن روزنامهنگار ساكن جامعه توسعهيافته يا انكار مهارتها و تواناييهاي او نيست، اما ميخواهم تاكيد كنم كه به راستي در مقايسه با كسي كه در جامعهاي با سابقه ديرين استبدادي قلم ميزند، آن ژورناليست فوق حرفهاي، كار چندان مهمي نميكند. او پشتوانهها و امكانات و لوازمي در اختيار دارد كه روزنامهنگاري كه در افغانستان يا جايي مشابه آن قلم ميزند، عمرا در اختيار ندارد. مورد جمال خاشقجي را به ياد آوريم؛ روزنامهنگاري در جوامع نيمه بسته، مثل قدم زدن آدمي جلنبر و فقير روي پل صراط است با پاهاي برهنه. او بايد مواظب هر كلمه و هر لغتي كه در جمله مينويسد، باشد. اي بسا اين واژه با صد تاويل و تفسير مستمسكي در اختيار فلان صاحب نفوذ دهد تا با بهانهاي شبهقانوني، يقه آن روزنامهنگار را بگيرد و برايش دردسر درست كند. تازه اين يكسوم قضيه است، يكسوم ديگر به همكاران به ظاهر رفيقش باز ميگردد كه با هزاران چشم مترصد آن هستند كه از او آتو بگيرند و او را رسواي عام و خاص كنند. سوي سوم هم مردم هستند، آنها كه در پيامد تاريخي ناپايدار و بيثبات، به همه چيز به ديده شك و ترديد نگاه و به زحمت به هر كسي از جمله روزنامهنگاران اعتماد ميكنند. مطمئن هستم كه تقريبا تمام دوستان و همكاران تجربه مشابهي از واكنش مردم كوچه و بازار داشتهاند، وقتي به آنها گفتهاند كه روزنامهنگارند! عموما پاسخ چيزي مشابه اين است: «مگر هنوز روزنامه هست؟ اصلا شما چي مينويسيد؟ چي ميتوانيد بنويسيد؟ درد دل مردم را مينويسيد؟ و ...»
خلاصه آنكه روزنامهنگاري در جوامعي چون ما، فقط يك كار بيثبات و كم ارج و قرب به لحاظ مادي و حتي معنوي نيست. شاهد اين سخن دهها دوست و همكار پيشين است كه در طول سالهايي كه در اين كار بودهام، عطاي آن را به لقايش بخشيدهاند و به شغل و حرفه ديگري روي آوردهاند. با اين همه درست است كه امكانات و تجهيزات و تشكيلات مطبوعاتي ما قابل مقايسه با واشنگتنپست، گاردين و لوموند نيست، اما قطعا روزنامهنگاران ما در همين محيطهاي كوچك و با همين امكانات حداقلي، بارها سختتر و صد البته موثرتر كار ميكنند، البته در حد و اندازهاي كه در توانشان هست. دليل اين مدعا نيز حساسيتي است كه نسبت به كار مطبوعاتي در اينجاست كه اگر مطبوعات ما اثرگذار نبودند، اين همه نگاه هر گام آنها را چارچشمي نميپاييدند.