ادامه از صفحه اول
زمين لرزه گلباف و سيرچ كرمان در سال بحراني 1360
به سوي كارگري كه مشغول كندن زمين كف حسينيه در حدود 5-4 متري او بود، اشاره كرد و گفت:...«بله! و... اين هم جنازههاي دخترم و دامادم هست كه تا صبح زنده بودند(... و ناگهان به شدت زد زير گريه... و همان طور كه زار زار ميگريست، ادامه داد:...) تا صبح با بچهام صحبت ميكردم... ولي صبح هر دو كه مجروح بودند، كشته شدند... حالا هم مشغول تدفين هر دو هستيم» و ما هم به شدت متاثر شديم. من شوكه شده بودم كه اين بنده خدا كه ابتدا ظاهرا خيلي مسلط و سر حال از سوابق كاري خود در زلزلههاي گلباف و سيرچ سخن ميگفت حال ناگهان از نظر عاطفي و رواني فروريخت. و اين تراژدي مردمان كرمان همچنان با زمينلرزهها ادامه دارد.
دريغا بدرالزمان قريب
به ويژه آنچه او در آن ژرفكاوانه، باريكبين، به شيوهاي گرانمايه كاويده است و پژوهيده است، زبان و فرهنگ سُغدي است كه يكي از كهنترين و فرهنگيترين و مايهورترين زبانهاي ايراني است كه هم در فرهنگ سپسين ايران، هم در زبان پارسي بازتابهايي گونهگون يافته است. از همين روست كه درگذشت بانويي چنين، مايه درد و دريغ هر ايراني فرهيخته دلبسته ايرانزمين است. زنان و مرداني را ميشناسيم كه ارج و ارزشان بيشتر زماني به روشني آشكار ميشود كه از ميان ما ميروند. جايشان همواره تهي ميماند. آن استاد روانشاد، هر آينه از اين كسان است. روانش در مينوي برين شاد باد.