• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4706 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۹ مرداد

اگر اين آخري همين يك ذره جان بانو را هم بي‌جان كند چه؟

هفت بند جفتي

ايرج بلوچي

 

بند اول
مرد كمكش مي‌كند تا بتواند ليوان آب را توي دستان استخواني‌اش بگيرد و قرص‌هايش را بخورد. دست زن مي‌لرزد.  دستي ظريف با انگشتاني بلند و پوستي سفيد پر از لك‌هاي قهوه‌اي. مرد همان‌طور كه با يك دست ليوان آب را گرفته، نگاهش به عقربه‌هاي ساعت ديواري است كه از هشت رد نشود. دست ديگرش را جلدي توي جيب شلوارش مي‌برد و دستمالش را بيرون مي‌كشد و گوشه لب زن را كه رگه آب از آن بيرون زده خشك مي‌كند. زن چشمان زردش را روي هم مي‌گذارد، دستش را بالا مي‌آورد و مي‌گويد: ديگه بسه محض رضاي خدا، مي‌خوام بالا بيارم. حالا يه كم صبر كن.
دستاني سياه بالش سفيد را زير سر خالي از موي زن مرتب مي‌كند.
يك ساعت ديگر بايد برود. بايد برود و كار را يك‌سره كند. دكتر گفته پرتودرماني ان‌شاءالله جواب مي‌ده.
نگاهي به افتخارات قاب گرفته روي ديوار نمناك اتاق مي‌اندازد. مي‌خواهد مثل زن بالا بياورد. مقام اول جشنواره فلان، تقديرنامه از بهمان وزير و جايزه ويژه از دستان آن يكي وكيل. حالا بايد همه اينها را بگذارد دم كوزه كه هيچ‌ كدام دستش را نگرفته‌اند.
زن مي‌گويد: يه پنجه بزن اثر ئي دواهاي كوفتي از بين بره.
مرد دستش مي‌لرزد و مي‌گويد:‌ اي جان، به شرطي كه همراهي بكني.
پنجه بر سوراخ‌هاي جفتي (1) مي‌گذارد و زن با صدايي كه به زحمت شنيده مي‌شود، مي‌خواند:
خدايا هر چه دردن وا مه بودن
رخم زردن مث ديريا كبودن
سرم سنگين مث كوه سياهن
دلم نازك مث يك كال مودن
بند دوم
اي جان...
رويش به بانو است و دستش بر بدن نحيف و زيباي من. معلوم نيست ‌اي جانش را به كدام‌مان نثار مي‌كند. درست است كه بانو خان و خونش را ول كرد و در پي او از همه بريد. ولي آخر انصاف هم خوب چيزي است كه بانو اگر دلباخته او شد، دلباخته روي سياه و دندان‌هاي سفيدش كه نشد، بانو دل به من داد و حالا خودش بهتر مي‌داند كه بين من و او، من را انتخاب مي‌كند. ولي نه، اگر قرار است با فروش من بانو خوب بشود، خب بايد هم او بانو را انتخاب كند. ولي دل كندن از دست و دهان عالي، آه خدا آن روز را نياورد. ماندن پيش كسي كه تو را نه براي نواي خوشت كه براي اينكه چيزي بشوي مثل يك انگشتر بي‌خاصيت كنج صندوق. ‌هاي هرگز نباشد آن روز.
پنجه‌ات طلا عالي جان. كوكم كن. گرمم كن و نازم كن با پنجه‌هاي قشنگ سياهت. شادت بگردم عالي جان، بنواز بر جلويل‌هاي خوسي دختران شرجي و باد و بلرزان دوش دختركان سياه را در رقص سركنگي. داغت نبينم عالي جان، اين يك دم آخر شيوني منواز كه خون‌جگرم مي‌كني. شمالي بنواز رفيقم. نواي دريا را بنواز و بخوان برايم از باغ و بستان‌هاي ميناب، از كندوره‌هاي سرخ  وز رد زنان كرگان.
مينو گلستونن بستونن مينو / همون فصلي كه گرما ايشن زمستونن مينو.
بند سوم
دست مرد مي‌لرزد. جفتي را در غلاف پارچه‌اي سبز جا مي‌دهد. آهسته از جا بلند مي‌شود. چشمش به بانو است كه چشم باز نكند و صدايش كند كه كاش اينچنين بود. عمرش را به پايش گذاشته بود دخت ميرهاشم شهواري كه دل از مال دنيا كنده بود و دل سپرده او و جفتي‌اش شده بود. خودش بهتر مي‌دانست كه با رفتن بانو او هم مي‌رفت. در اين يك ساله او بيشتر از بانو زجر كشيده بود و شايد زجرآورتر از همه هم اين بود كه نمي‌توانست درد بانو را با خودش قسمت كند. كاش مي‌شد يك شب در ميان او تب و ناله مي‌كرد و بانو مي‌خوابيد.
دستش عرق كرده است. از روي غلاف پارچه‌اي انگشت مي‌گذارد بر سوراخ‌هاي جفتي و نوازش‌شان مي‌كند. شصت سال رفاقت. شصت سال پاره تن بودن و حالا جدايي.
 سر راهم دوتا شد واي بر من / رفيق از من جدا شد واي بر من
رفيق از من جدا شد رفت به غربت / به غربت آشنا شد واي بر من
بند چهارم
آيا اين خيال بود؟
نگاهي به چشمان بسته بانو   مي‌اندازد. چشماني كه خيال مي‌كرد خاطرخواهش شده و اين بود كه با خيالي راه مي‌گرفت و هر شب از تياب تا شهوار مي‌دويد و صدابرس منزل ميرهاشم شهواري بر سنگي مي‌نشست و جفتي مي‌نواخت و هفت بند تن از غصه آزاد مي‌كرد و صبح شفق برمي‌گشت تياب و صلات ظهر زير جل ميگي خوابش مي‌برد.
نه اين خيال نبود. اينكه با دست و لنگ پر از گل‌هاي ياسمين و ياس با ديدن غبار قافله از پي اشتري بدوي كه شايد بانو  بر كجاوه‌اش نشسته باشد و آنقدر بر ني‌هاي جفتي بدمي كه اشتران از سوز نواي شيوني زانو بزنند و تكان نخورند و كاروانيان بريزند و كتكت بزنند و دست و سرت را بشكنند و تو هنوز از دست و دهانت گل بريزد و بخواني:
‌اي بونه بار مينو بارن / اشتر جلوي يارم سوارن
محض خاطر دلبر جاني / دستمال پر گل، گلزار بارن
نه اين خيال نبود.
بند پنجم
دلش مي‌لرزد. جفتي را از غلاف در مي‌آورد و به لبانش نزديك مي‌كند.
اگر پرتودرماني هم مثل شيمي‌درماني جواب نداد چه؟ اگر اين آخري همين يك ذره جان بانو را هم بي‌جان كند چه؟ آن وقت هم جفتي رفته و هم بانو. مگر همين دكتر نمي‌گفت شيمي‌درماني حتما جواب مي‌دهد؟ چه شد؟ موهايش ريخت، چشمانش زرد شد و آن يك‌هوا گوشتي هم كه به استخوان داشت، انگار تراشيده شد و حالا مانده اسكلتي بي‌جان.
 نه، نه عالي، مرد باش و بگذر از جفتي. جفت تو بانو است نه جفتي. بعد از بانو كو دلي كه جفتي بنوازد مرد؟ ترديد مكن. برخيز تا دير نشده و مشتري پشيمان نشده سازت را ببر.
بند ششم
آب، عالي جان آب. با ليوان نه. با قاشق عالي جان. سرم. آخ سرم تركيد. ‌اي مادر،‌ اي خدا. آب عالي جان، آب...
بند هفتم
كوكو كو، كوكو كو، كوكو كو (2)
 1- جفتي: سازي بادي با هفت بند كه از قرار گرفتن دو ني در كنار هم ساخته شده است. اين ساز از قديمي‌ترين سازهاي رايج در استان هرمزگان است كه در مجالس رقص و طرب نواخته مي‌شود.
2-كوكو كو: صداي فاخته

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون