سياست و مرگ بيسمارك
مرتضي ميرحسيني
در نيمه قرن نوزدهم مناطق آلمانينشين ميان چند دولت كوچك تقسيم شده بودند و در ميان اين دولتها، پروس كوچكترين و بيثباتترين محسوب ميشد تا اينكه پادشاه آن در سال 1862 مردي به نام اتو ادوارد لئوپولد را كه اغلب فون بيسمارك خوانده ميشد به عنوان صدراعظم خود انتخاب كرد. بيسمارك مردي بود سرد و گرم چشيده و دلبسته آيين پروتستان، با طبعي خشن و البته بسيار باهوش و راسخ. به عقايد و افكار ديگران كمترين اهميتي نميداد و از انتقاد و حتي توهين هم آشفته نميشد. اعضاي پارلمان را مشتي جاهل بيمسووليت ميديد، از دموكراسي نفرت داشت و ليبراليسم را آفت مخربي براي اداره جامعه و در ضديت با وظيفهشناسي و نظم ميشناخت. خودش اصول قطعي و ثابتي نداشت و هيچ عقيده و مسلكي را به خودي خود غايت و آرمان نميديد. تشكيلات حكومت پروس را درهم كوبيد و دوباره از نو به روش ديگري آن را بازسازي كرد. اوج اصلاحاتش در ارتش بود، زيرا اعتقاد داشت و به صراحت ميگفت: «مشكلات زمانه را نميتوان با ايراد نطق و آراي اكثريت حل و فصل كرد و حل چنين معضلاتي فقط و فقط با خون و آهن ميسر است و بس.» او با جنگ و به زور مناطق آلمانينشين را يكي پس از ديگري به اطاعت كشيد و اتحاديه تازهاي از اين دولتها شكل داد كه رياست آن به دولت پروس رسيد. چندي بعد اين اتحاديه را امپراتوري آلمان خواند و حكومت آن را در خاندان سلطنتي پروس موروثي كرد. بيسمارك حتي با فرانسه هم گلاويز شد و ارتش عقبمانده و ضعيف امپراتور لويي بناپارت (ناپلئون سوم) را مغلوب و منهزم كرد و حتي خود او را هم به اسارت گرفت. پاريس را هم كه جمهوريخواهان فرانسوي در آن دولت تازهاي برپا كرده بودند محاصره كرد، اما موفق به اشغال شهر نشد. هرچند معاهده صلحي كه در پايان جنگ به فرانسويها تحميل كرد، به اندازه اشغال پايتختشان ننگين و خفتبار بود. بيسمارك تا 1890 در قدرت باقي ماند و پروس كوچك را به امپراتوري آلمان، يعني به يكي از قدرتهاي بزرگ زمانه تبديل كرد. در گامهاي بعدي اصلاحاتش، حكومت را بيشتر از قبل در انحصار گروهي از نخبگان درآورد و اثرگذاري مردم عادي را كمتر كرد. حتي راه فعاليت سوسياليستهاي آلمان را -كه او بسيار از آنان ميترسيد- بست و تا جايي كه برايش ممكن و شدني بود مانع نقشآفرينيشان شد. دولت او براي مهارت تبعات اين سختگيري، نظام تامين اجتماعي پيشرفتهاي ايجاد كرد، بيمه بيكاري و سوانح و بازنشستگي كارگران را بهعهده گرفت و دستمزدهاي آنان را هم افزايش داد. بيسمارك به ويلهلم اول خدمت كرد و بعد از او، در دوره سه ماهه حكومت پسرش فردريك سوم هم مقام صدارت را براي خودش نگه داشت. اما با شروع فرمانروايي ويلهلم دوم دوره يكهتازي بيسمارك به پايان رسيد. گويا صدراعظم 75 ساله به وزيران كابينهاش دستور داده بود در غياب او درباره مسائل مهم كشور با امپراتور 30 ساله صحبت نكنند. ويلهلم هم كه نميخواست مثل شخصيتي حاشيهاي زير سايه صدراعظم باقي بماند دستور به كنارهگيري بيسمارك و انحلال دولت او داد و بنا به قولي مشهور «ناخدا را از در براند.» بيسمارك بعد از كنارهگيري
8 سال ديگر زندگي كرد و تابستان سال 1898 در چنين روزي از دنيا رفت.