مشكلي كه گويي «خاوري» و «باختري» نميشناسد
فريدون مجلسي
قرار بود مطلبي درباره يكي از وقايع مهم تاريخي در روزي مانند امروز بنويسم، باتوجه به مطالبي كه اين روزها در روزنامهها درباره ارتشا و اختلاس ميخوانيم و در تلويزيون ميبينيم كه چه دوستاني پيدا ميشوند كه به رفقايشان مثلا هداياي هشتصد ميليارد توماني ميدهند و چه مديراني كه سكه چمداني ميگيرند، به ياد طنزي از گوگول افتادم كه در ساليان پيش ترجمه كرده بودم. نيكلاي گوگول در اثر جاودانياش مردگان زرخريد، از روي الگوهاي انساني موجود در جامعه خود شخصيتهايي ميآفريند كه در زندگي روزمره حضور دارند. شخصيت اصلي او چيچيكف است كه با ظاهري مردم فريب به انواع رذائل اخلاقي آراسته است. گوگول در پايان كتاب به شرح زندگي قهرمانش ميپردازد و اينكه مثلا چگونه در آغاز زندگي اداري خود با انواع خوشخدمتيها موفق به جلبتوجه رييس نشده بود، سرانجام پي ميبرد كه رييسش دختر زشت آبلهروي در خانه ماندهاي دارد و آگاه ميشود كه دختر يكشنبهها به كدام كليسا ميرود. سپس خودش را مرتب ميكند و روزهاي يكشنبه به آن كليسا ميرود و نگاه پرمهر خودش را به دختر ميدوزد. اين رفتار دل رييس اخمو را نرم ميكند. چيچيكف به زودي به خانه پيرمرد راه مييابد، او را پاپا خطاب ميكند و اصلا مانند يك نامزد ساكن خانه رييس ميشود! سپس با تشبث پيرمرد رييس دايره اداره مجاور ميشود. چيچيكف همان شب چمدانش را ميبندد و به خانه قديمي خودش ميفرستد و از فردا هم بي آنكه ديگر او را پاپا بنامد و انگار نه انگار كه قرار و مداري با دختر داشته است، به رفتار محترمانه و دست دادن با پيرمرد و دعوت او به چاي ادامه ميدهد. گوگول در ادامه ميگويد پيرمرد عبوس هر بار او را ميديد زير لب ميگفت «به من رودست زد، فلان فلان شده به من رودست زد!»
منظور از اين مقدمه معرفي اجمالي اين شخصيت بود كه چگونه به مدارج بالاتر راه مييابد تا... در آن مدارج يا ارباب رجوع با مهرباني رفتار ميكند، بهطوري كه هر وقت مراجعي براي انجام كاري دست در جيب ميكرد كه اسكناسي يا به قول گوگول از آن توصيه نامههاي داراي مهر و امضاي خزانهدار كل به او بدهد چيچيكف با لبخند ميگفت: «نه، نه، ... خيال كردهايد كه من ... اوه، نه، نه، اين وظيفه ماست. ملاحظه ميفرماييد، كار ما اين است كه بدون هيچ چشمداشتي به شما خدمت كنيم! خيالتان راحت باشد. چرا نشاني و شماره منزلتان را به من نميدهيد، لزومي ندارد خودتان را به زحمت بيندازيد من خودم ترتيب ارسالش را ميدهم.» البته روز بعد اسناد از سوي «آن جواهر قيمتي» ارسال نميشود و مراجعات و قول و قرارهاي بعدي هم بينتيجه ميماند. مراجع مشكوك ميشود و تحقيق ميكند و ميگويند بايد به ماموران رونوشتنويس يك چيزي بدهد. چقدر؟ يكچهارم روبل و او با خودش ميگويد، البته چراكه نه. حاضرم به هركدام يكچهارم روبل بدهم.»
«نه يكچهارم روبل نه. به هر كدام 25 روبل بدهيد.»
«چي؟ 25 روبل براي هركدوم از ميرزابنويسها؟»
«چرا اينقدر هيجانزده شديد؟ نگران نباشيد، به ميرزابنويسها هركدام بيشتر از يكچهارم روبل نميرسد، بقيه ميره براي روساشون.» مراجع ساده با كف دست به پيشاني ميكوبد و از نهضت مبارزه با ارتشا با كلماتي ناخوشايند نام ميبرد.... . باري چيچيكف پس از چندين تجربه و بالا و پايين به خدمت اداره گمرك و رسومات
در ميآيد و با پشتكار و سختگيري و دقت و شكيبايي و خونسردي و ادبِ تحسينانگيز و فوقالعادهاي مشغول كار ميشود ... . «لطفا اجازه بدين با اين چاقوي كوچك پشت آستر كتتان را بازرسي كنم.» و بعد شالها و دستمالهايي را با چنان خونسردي از زير آن در ميآورد كه گويي از چمدان خودش در ميآورد. حتي مافوقهايش باور كرده بودند كه او بيش از آنكه يك آدم باشد يك ابليس است. اشيايي را از داخل چرخها، از داخل محورها، داخل گوشهاي اسبها و جاهاي ديگر ... كه كسي جز يك مامور گمرك مجاز به جستوجوي آن نيست پيدا ميكرد... گويي قصد داشت قاچاقچيها را ورشكسته كند... درستكاري و فسادناپذيري او خدشهناپذير و تقريبا غيرطبيعي بود. حتي سهم خودش را از كالاهاي مصادره شده و چيزهايي كه از مسافران گرفته ميشد... بر نميداشت... به مقامات بالاتر ارتقا يافت... تنها چيزي كه ميخواست اختيارات لازم بود. اختيارات نامحدود بازرسي به او تفويض شد كه درست همان چيزي بود كه ميخواست. در آن هنگام گروه بزرگي از قاچاقچيان سازمانيافته تشكيل شده بود كه شهرت داشت چند ميليون روبل هم به جيب زده بودند. مدتي بود چيچيكف از وجود آن گروه آگاه شده بود و حتي از مذاكره با نمايندگاني كه گروه مزبور فرستاده بودند تا بكوشند او را بخرند سر باز زده و با لحني خشك به آنها گفته بود: «هنوز موقع مناسب نيست.» ولي هنگامي كه اختيارات تازه به او تفويض شد بلافاصله با گروه پيغام داد كه: «وقتش فرا رسيده است!!» و بقيه ماجراها.
مردگان زرخريد يا نفوس مرده گوگول كه 170 سال پيش منتشر شده هنوز تازگي دارد. شايد در آن زمان موجب كاهش فساد نشد، اما مزاحمتهايي را براي او فراهم كرد. گويي اين مساله «خاوري» و «باختري» نيست و تاريخ آن نيز سپري نشده است.