انتخابات ايران وامريكا
محمود محمدي
اظهارات دونالد ترامپ، رييسجمهور ايالات متحده كه گفته «ايران منتظر جو بايدن است تا در صورت پيروزي او امريكا و غرب را تصاحب كند» حتي به عنوان اتهام به رقيب انتخاباتي نيز جاي تعمق دارد. او با چه معياري ايران را اين گونه تاثيرگذار ميبيند؟ روي ديگر سكه اينكه آيا سخنان ترامپ و موضع جو بايدن و دموكراتها در صورت پيروزي آنها بر انتخابات سال آينده رياستجمهوري در ايران اثر خواهد داشت؟تجربه انتخابات در ايران و امريكا از زمان پيروزي انقلاب اسلامي نشان داده است كه سياستهاي هر كشور در قبال يكديگر بر انتخابات روساي جمهوري كم و بيش اثر داشته است. ليكن اين اثر غالبا از طرف امريكا بر انتخابات ايران بوده تا ايران بر امريكا. اكنون بايد ديد با توجه به افول محبوبيت و افزايش نفرت عليه ترامپ در امريكا و جهان، آيا ايران از اين فرصت براي كشيدن فرش از زير پاي ترامپ استفاده ميكند؟از طرفي افزايش نقش و نفوذ ايران در منطقه، نسبت به ٤٠ سال گذشته ايران را در جايگاه برتري حتي نسبت به اسراييل، متحد اصلي امريكا در خاورميانه قرار داده است. جايگاهي كه امريكا و اروپا چارهاي جز به رسميت شناختن آن ندارند. در اين شرايط طرفهاي غربي نهايتا ناگزيرند به تنش و تقابل با ايران خاتمه دهند و هم با به رسميت شناختن سرزمين مستقل فلسطين، نظريه امنيت در برابر زمين را كه مورد حمايت اعراب و فلسطينيان است، تثبيت كنند. اگر چه افراطيون صهيونيستي و حاميان جهاني آنان هنوز تن به آزمايش اين پيشنهاد ندادهاند. بعد از ٤٠ سال عمر انقلاب اسلامي ترديدي وجود ندارد كه هم جمهوريخواهان و هم دموكراتها در امريكا و هم اصلاحطلبان و اصولگرايان در ايران هدفي جز تامين منافع ملي خود و به چشمه بردن طرف مقابل و كم وبيش تشنه نگهداشتنش ندارند؛
اما نابرابري در مهارت بازيگران است كه براي برنده شدن يا مساوي كردن بازي، ديپلماسي را با هدف برد - برد شروع ميكنند اما عاقبت يكي ميبازد. براي عوض كردن اين رويه لازم است، نقص خود را برطرف و دانش و مهارت ديپلماتيك خود را افزايش دهيم والا هر جا تعامل نباشد تقابل اجتنابناپذير خواهد شد. مثلا اشغال سفارت امريكا و نحوه حل و فصل آن به لحاظ سياسي ميتوانست، روابط نوين ايران با جهان به ويژه امريكا را به گونهاي متفاوت از آنچه رخ داد، ورق بزند و به يك بازي «برد - برد» ختم كند. زيرا تلاشهاي جيمي كارتر از حزب دموكرات و ميانجيگريهاي بينالمللي حتي پاپ ژان پل دوم نشانگر يك راهحل آني و سياسي بود. وزارت خارجه ايران به جاي تمركز بر استرداد شاه، ميتوانست داراييهاي ايران را آزاد كندكه به دلايل شرايط و اختلافات سياسي داخلي حيدري- نعمتي (راديكال و ليبرال) سپس دولت و مجلس بعد از ٤٤٤ روز و سقوط دموكراتها و پيروزي جمهوريخواهان به گونهاي ديگر ورق خورد كه نه تنها به آزادي داراييهاي ايران و استرداد شاه نينجاميد بلكه جنگ ٨ ساله و حمايت جهاني از صدام را نيز به دنبال داشت!
در حالي كه تصميم به موقع براي آزادي گروگانها درقبال آزادي داراييهاي ايران به ويژه هنگامي كه بعد از سقوط دولت مرحوم بازرگان، امام راحل، سرنوشت گروگانها را از دانشجويان به دولت و از دولت به مجلس به عنوان نمايندگان مردم احاله دادند، ميتوانست نتايج متفاوتي به دنبال داشته باشد از آن جمله شكستن ابهت امپرياليسم امريكا، آزادي داراييهاي ايران و مراوده و مذاكره و نمكگير كردن دموكراتها بود؛ نظير آنچه ٣٨ سال بعد با اوباما دموكرات اتفاق افتاد.اشغال سفارت و گروگانگيري در سرنوشت انتخابات امريكا به زيان دموكراتها و به نفع جمهوريخواهان تاثيرگذار بود. اما نه تنها ما منتفع نشديم بلكه از پيروزي انقلاب به بعد، آسيب ديدن ما از هر دو حزب شروع شد و بدتر آنكه از آن به بعد امريكا و انگليس با دامن زدن به دعواي حيدري- نعمتي در سياست ايران در وحدت ملي ما شكاف ايجاد كردند. آنها با سياستهاي اقتصادي و تبليغاتي بر انتخابات ما تاثيرگذار شدند؛ بهگونهاي كه نخستين و سختترين تحريمهاي ملي و بينالمللي را دموكراتها با طرح داماتو و منع سرمايهگذاري خارجي در صنعت نفت و گاز ما به عنوان رگ حياتي اقتصاد ايران در زمان رياستجمهوري كلينتون اعمال كردند. مضافا اينكه وصول داراييهاي ما نيز بنا به توافق الجزاير ١٩٨١ مشمول ساز وكار حقوقي لاهه شد كه بعد از يك دهه هزينه نيز چيزي از آن عايدمان نشد. علاوه بر اينها در همين فرآيند بدبيني و سوءتفاهم روزافزون بين حكمرانان دركشور ايجاد كردند و روز به روز به آن دامن زدند.درسي كه از علم سياست ميتوان آموخت اين است كه ارضاي خشم و نفرت و اقدامات تلافيجويانه سياسي در سياست داخلي و خارجي نبايد به وفاق، منافع و منابع ملي لطمه بزند بلكه از اين عناصر بايد براي تامين بيشتر انسجام ملي استفاده شود. عجيب اينكه ماجراي مك فارلين در دوران جمهوريخواهان(رونالد ريگان) با در اختيار ايران قرار دادن موشكهاي دوربرد و شليك آن به بغداد كه بر معادلات تسليحاتي، نظامي و حتي جنگ شهرها تاثير داشت؛ اما آن ماجراي مشهور فرصتي براي تدبير سياسي وزارت خارجه و بهرهبرداري از رويكرد جمهوريخواهان براي دموكراتيزه كردن منطقه بعد از اشغال كويت و عمليات توفان صحرا عليه صدام نشد؛ تعلل ما فرصت تغيير و تحول در آن سوي خليج فارس و منطقه را از بين برد و صدام نيز بيش از يك دهه ديگر بر قدرت ماند.اشغال عراق در سال ٢۰٠٣ ميلادي و سقوط صدام اين فرصت را ايجاد كرد تا خطاي سياست خارجي دهه قبل ايران را جبران كند. در آن دوران در كنفرانس شرمالشيخ مصر ١٣٨٣ اينجانب در مقام نماينده مجلس در معيت دكتر كمال خرازي، وزير خارجه وقت و دكتر آصفي بودم. در آن روزگار صدام و اراده مشترك ايران، اروپا و امريكا براي كليد زدن انتخابات آزاد در عراق آغار دموكراتيزه و نوسازي سياسي در منطقه گرفته بود. بهرغم موافقت امريكا، اروپا، ايران و اتحاديه عرب حتي فاروق الشرع وزير خارجه وقت سوريه، متحد نزديك ما نيز با انتخابات در عراق مخالف بودند. اعراب بيم داشتند انتخابات در عراق هم قدرت شيعيان و ايران را افزايش دهد هم مناسبات ايران، اروپا و امريكا را عادي كند و بدتر اينكه موجب تغيير و دموكراسي شود. نظير رويدادهايي كه يك دهه بعد با عنوان بهار عربي در بسياري از كشورهاي عربي رخ داد. آنها نگران بودند، دموكراسي در عراق بنيان حكومتهاي موروثي و شيخنشين را متزلزل كند. اين هراس البته بيم بجايي نيز بود.شايد اين فرصتهاي از دست رفته و ادامه سياست خصمانه ميان تهران و واشنگتن (بيش از 3 دهه) كه تا دور دوم رياستجمهوري اوباما ادامه يافت، موجب شد نظام تصميم بگيرد با اوباما وارد مذاكره شود. معادله تاثيرگذاري متقابل توسط دموكراتها و اصلاحطلبان در دولت روحاني فعال شد. نتيجه نهايي اما برعكس شد. به جاي ادامه تاثير ايران بر انتخابات در امريكا (در آغاز انقلاب) تاثير امريكا بر پرونده هستهاي تا ٢٥ سال آينده و نگراني از اثرگذاري سياستهاي واشنگتن بر انتخابات آينده ايران آغاز شد! در انتخابات اخير رياست جمهوري در امريكا موضعگيريها و تبليغات جو بايدن و دموكراتها نشان ميدهد كه علاقه دارند اين فرصت تاثيرگذاري بر انتخابات در ايران را همچنان حفظ كنند.اگر بعد از ٤ دهه، ما به تغيير اين معادله در جهت منافع و امنيت ملي خود تمايل داريم و اراده كردهايم كه اثر عملكرد دو حزب در امريكا نسبت به خودمان را از بين ببريم بايد به پشتوانه وفاق ملي بپذيريم كه بهرغم خطاهاي هر دو جريان در گذشته، منافع و امنيت ملي در پرتو وفاق ملي تامين ميشود.
لازم است ما نيز سيستم دوحزبي برنامهاي با كاركرد فراگير حزبي ايجاد كنيم كه اطاعت از رهبر، پيروي از قانون اساسي و مصالح ملي ملاك مقبوليت آنان باشد. در اين شرايط هر يك بر اساس استراتژي و تاكتيك نظام، سياست و مناسبات خود را با حفظ انسجام و مصالح كشور، ملت و حكومت با سياست بينالملل و طرفهاي خارجي تنظيم كنند. البته سيستم و كاركرد دوحزبي(باي پولاريتي) در امريكا با چند حزبي در ايران(مولتي پولاريتي) متفاوت است. دو حزب در امريكا كاملا كاركرد حزبي دارند. در حالي كه برخي احزاب برآمده از قدرت و فاميل در ايران كاركرد حزبي ندارند و در صورت پيروزي در انتخابات، برنامهاي براي اداره مملكت ندارند. اين نقصي بزرگ در اداره كشور است كه موجب بياعتمادي مردم ميشود و لازم است برطرف شود. به گمان من اگر ايران نيز سيستم دوحزبي با كاركرد مبتني بر تئوري حزبي و سياسي(بي پولاريتي) يا حتي 3 حزب واقعي داشته باشد كه مرام و برنامه و چهرههاي آنها براي ملت مشخص و مسووليت عواقب عملكرد آنان مستقيما بر خودشان(و نه بر كل نظام سياسي و اجتماعي) تاثير بگذارد در اين صورت ميتواند با اصل قرار دادن اين واقعيت كه در هر مقطع زماني منافع، مقاصد و امنيت كشور توسط كداميك از دو جريان سياسي تامين ميشود با سياستهاي بينالمللي و منطقهاي يا امنيتسازي و مبارزه با تروريسم و غيره همراه و از مزيت اين همراهي منتفع شوند. ايران به لحاظ ژئوپليتيك يك موقعيت برجسته بينالمللي دارد و ديگر مولفههاي قدرت آن نظير انرژي، تكنولوژي و ايدئولوژي نيز نظير اقتصاد تحت تاثير مناسبات سياسي- امنيتي بينالمللي هستند بنابراين اگر نياموزيم اين مولفههاي قدرت را تثبيت كرده و به ايفاي نقش و جايگاه تبديل كنيم، فرسوده خواهيم شد و با تنگناهاي تحريم و تهديد و فشار ما را آسيبپذير ميكند و سرعت تثبيت جايگاه منطقهاي و بينالمللي اين مولفههاي ٤ گانه قدرت را كند خواهند كرد. بنا بر اين هر يك از دو حزب فرضي يا 3 حزب با هر نام در ايران بتواند به حفظ و ارتقاي اين نقش و جايگاه منطقهاي و بينالمللي، منافع و رفاه ملت ايران را تامين و امنيت ما را تضمين كند از مقبوليت مردمي برخوردار خواهد شد. مضافا اينكه تجربه ٤٠ سال گذشته و آينده متفاوت جهان پساكرونا به ما ميآموزد كه فزوني نقش ملتها مانع بازگشت دولتها به دوره جنگ سرد در نظام دوقطبي جهان و جنگ ميان ملتها خواهد شد. نياز به وفاق ملي در همه كشورها و تعامل ميان دولتها در عين رقابتهاي شكننده در نظام مشاركتي آينده جهان درسي است كه آموختن آن براي اداره بهتر خود و جهان الزامآور است.