• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4708 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۲ مرداد

سينايي و تراژدي دردناك

محمدرضا اصلاني

دوست خوبم، خسرو سينايي ساعتي پيش از دنيا رفته و من از شنيدن اين خبر منقلبم. من او را از سال‌هاي دهه 40 كه در فرهنگ و هنر بود، مي‌شناسم. جوان زيباروي خوش‌رفتاري كه در عين حال خيلي هم مغرور بود.  سينايي از همان فيلم‌هاي اوليه و دانشجويي خود نشان داد كه فيلمساز مهمي است. توجهي كه او به كشف چهره‌ها نشان مي‌داد، خيلي اهميت دارد. او مانند هر هنرمند جدي ديگري با كشف آن چهره‌ها و در آينه آنها، چهره خود را كشف مي‌كرد. سينايي از معدود فيلمسازاني بود كه فقط فيلمساز نبود. موسيقي مي‌شناخت. نقاشي مي‌شناخت. مجسمه مي‌شناخت. او رفيق ژازه تباتبايي بود نه اينكه فقط او را بشناسد و فيلمي درباره او ساخته باشد. مستندي هم كه از زندگي ژازه ساخت، بخش‌هاي خوب و مهمي از زندگي ژازه را در فضايي متناسب دارد. در توجهي كه سينايي به مهاجران لهستاني و اروپاي شرقي به ايران نشان مي‌دهد، اگرچه نقش گيزلا خانم مشهود است اما مكثي كه روي آنها مي‌كند و تحقيقات مفصلي كه در اين زمينه دارد فقط به اين خاطر نيست؛ توجهي كه او به تاريخ و جريان‌هاي تاريخي دارد، بسيار مهم است. خسرو سينايي پركار بود و در زمينه‌هاي مختلف كار مي‌كرد. براي من كه سينما را برآيند هنرها و فرهنگ مي‌دانم و نه ملغمه‌اي از فرهنگ، او نمونه يك فيلمساز واقعي بود. اين برآيند را كساني مانند سينايي كه با همه اين هنرها زندگي كرده‌اند، مي‌توانند درك كنند. با همه اين ويژگي‌ها، سينايي اصلا دنبال مطرح كردن خود يا –آنچنان كه در ايران معمول است- گرفتن جاي ديگران نبود. هرگز تمايلي به اين خواست‌هاي كوچك در او نديدم، بلكه بر عكس، همواره سعي در پشتيباني ديگران خصوصا نسل‌هاي بعد از خود داشت. گشاده‌رو بود و اين خصلتش از فهم فرهنگي او مي‌آمد. اين گشاده‌رويي خسرو سينايي در جامعه‌اي كه آدم‌هايش كمتر به هم گشاده‌رويي نشان مي‌دهند، براي من بسيار قابل احترام و ارزشمند است.

ديروز با گريلا خانم صحبت مي‌كردم و اگرچه ايشان هم نااميد بودند اما اصلا فكر نمي‌كردم كه امروز خبر درگذشت او را بشنوم. سينايي وقت رفتنش نبود و خيلي جا براي كار داشت. حالاحالاها مي‌توانست كار كند و حتي آثار بهتري از آنچه تاكنون ساخته بود، بسازد. به ياد دارم وقتي اولين فيلمش را كه يك فيلم دانشجويي بود، ديدم، شگفت‌زده شدم. چيزي از فيلم‌هاي شانتال آكرمن كم نداشت. از او پرسيدم چرا آن سبك و نگاه قوي را در فيلم‌هاي بعدي‌ات ادامه ندادي؟ گفت: «ايران است ديگر! كسي اينجا اين نوع كارها را نمي‌پسندد.» من امروز بابت اين فراهم نبودن زمينه‌ها كه فرصت‌هاي زيادي را از هنر و فرهنگ ما گرفته، افسوس مي‌خورم. اين افسوس فقط به حال كسي مانند خسرو سينايي نيست، بلكه افسوس به حال همه ماست. همه «ما»يي كه همه ‌چيز براي پرواز كردن داريم اما فضايش را نه!  هنرمند ما طرح و ايده براي ساخت يك اثر جدي هنري دارد اما سرمايه نيست، فضاي مساعد نيست، همكاري و... نيست. بعد مي‌بينيم سي برابر آن سرمايه براي فيلم موهني كه اصلا معلوم نيست چرا بايد ساخته شود، هزينه مي‌شود. هنرمند با مشكل كمبود سرمايه روبه‌رو مي‌شود و مي‌بينيم كه سرمايه‌هاي هنگفتي به نام هنر از بين مي‌رود و گم مي‌شود و به كارهاي مجهول‌الهويه نسبت داده مي‌شود. اينها سرمايه‌هاي خلاقيت اين مملكت است كه به باد مي‌رود.  پدر خسرو سينايي پزشك بود و او هم مي‌توانست به جاي فرهنگ و هنر راه پدر را در پيش بگيرد تا زندگي راحت و آسوده‌اي داشته باشد و ثروت‌اندوزي كند. مي‌توانست در مطبش بنشيند و به بيمارش بگويد اول هزينه عمل جراحي را پرداخت كن و بعد بيا عملت كنم تا اگر بيمارش نتوانست پول جور كند، فوت كند و او هم عين خيالش نباشد! اما سينايي از اين جنس نبود. امروز دردناك‌ترين چيز براي من اين است كه همه ما داريم از رسيدن به آن چيزي كه در فرهنگ و هنر مي‌خواهيم، باز مي‌مانيم و تنها خودمان را با چيزهايي سرگرم مي‌كنيم كه واسطي است بين ما و آن چيز تا فقط كاري كرده باشيم. كاش مي‌دانستيم تراژدي دردناك وضعيت ما تا كي قرار است ادامه پيدا كند. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون