بهنام ناصري
بعضي نويسندگان و شاعران خصلتهايي دارند كه هر بار ميخواهي از آنها بگويي يا بنويسي، گزيري جز گفتن از آن خصلتها نداري. در مورد شمس آقاجاني چنان كه پيش از اين هم در نقد مجموعه شعري از او و باز پيشتر از آن - دقيقا 10 سال قبل- در فتح باب گفتوگويي با او نوشتم، اين خصلت برخورداري توامان از آوانگارديسم و حد قابلاعتنايي از اقبال عمومي در مقام شاعر است. اين در حكم استثنايي است بر اين قاعده نانوشته كه هنر آوانگارد، مهجور زمانه خويش است. شمس چه در بين گروه كثير شاعران منسوب به جريان دهه هفتاد و چه در ميان همدورهايهاي خود در كارگاه شعر و قصه رضا براهني، شاعري است كه براي سلايق بيشتري از خوانندگان، راه به شعر خود باز كرده. اين را مجموعههايي چون «مخاطب اجباري، گزارش ناگزيري، چرا آخرين درنا بازميگردد و راوي دوم شخص» گواهي ميدهند. جداي از شاعري، شمس منتقد و مدرس كارگاه شعر و نظريه ادبي هم هست. كتابهايي چون «شكلهاي ناتمامي، سخن رمز دهان - كه جلد اول آن منتشر شده و جلد دوم در راه است- و درسهاي ادبي» حاصل كار او در حوزه نقد و نظريه ادبي است. او چند سالي است كه در يكي از موسسات تهران مشغول برگزاري كارگاههاي شعر و نظريه ادبي است و كتاب مفصل «درسهاي ادبي» حاصل درسگفتارهاي او در اين كارگاه. كتابي كه به تازگي از سوي انتشارات مانياهنر به كتابفروشيها آمده. با شمس درباره اين كتاب و نيز تجربه تدريس در كارگاه شعر و نظريه ادبي گفتوگو كردم.
انتشار اين كتاب بهانه خوبي است براي ورود به موضوعي كه هميشه محل پرسش بوده. اينكه در كارگاههاي ادبي چه ميگذرد؟ پرسش اولم را اينطور مطرح ميكنم كه آنچه در نهايت صورت مكتوب يافته و سبب انتشار اين كتاب شده، چه فرآيندي را در ذهن و زبان و قلمتان پشت سر گذاشته است؟
اينها بخش كوچكي از مطالبي هستند كه من در طول تقريبا سه سال با دوستانم در بخش نظري كارگاه شعر مطرح كردم. بخش عملي؛ يعني نقد و بررسي شعرهايي كه در كارگاه ارايه ميشد، لزوما ارتباط مستقيمي با اين مباحث نداشت. به عبارتي اينطور نيست كه ما ابتدا مباحثي تئوريك را مطرح و بعد شعرها را براساس آن قضاوت كنيم. خيلي از مطالب اين كتاب و مطالبي كه بعدا در كتابهاي ديگري منتشر خواهدشد؛ غالبا در مورد شعر به آن صورتي كه ديگران تصور ميكنند و مثلا مسائل بديعي و تكنيكي شعر نيست. هر شعري را بايد به صورتي منحصر به فرد بررسي كرد و در حقيقت اين خودِ هر شعر است كه به ما ميگويد چگونه بايد با آن مواجه شد. شعر براساس نظريه نوشته نميشود و بلكه مسير برعكس، يا درواقع بسيار پيچيدهتر است. ارزش هر شعر جدي در بينظيري و يگانهبودن آن است. وقتي در اين كتاب از مثلا هايدگر و «زبان، خانه هستي» صحبت ميشود، ما توجه خود را به آن بخش از ديدگاه هايدگر معطوف ميكنيم كه به كار شعر و تبيين و درك بهتر زبان شاعرانه ميآيد. در اين مبحث نظري، ما با فلسفه زبان و بهطور كلي يك نظرگاه فلسفي درخصوص ارتباط بين زبان و هستي سر و كار داريم؛ زباني كه اتفاقا نزديكي زيادي با زبان شعر دارد. بديهي است كه اينها به ما نميآموزد چگونه شعر بنويسيم، اما مسلما جهانبيني ما را و درك ما را از كيفيات و خصوصيات نگاه و زبان شاعرانه غنيتر ميكند و به همين ترتيب ساير مباحث نظري مطرحشده، هركدام به طريقي، با شعر مرتبط ميشوند و بنيانهاي نظري ما را شكل ميدهند و منسجم ميكنند.
مخاطب اوليه اين كتاب اعضاي كارگاه شما بودهاند. ملاك شما در تعيين سطح مباحث مطروحه چه بوده؟ چون هم براي هنرجويي كه –مثلا- با آراي هايدگر و لاكان و دريدا آشناييهايي دارد، درسگفتار داريد و هم براي آن كه نياز دارد با قوالب مسمط و مستزاد آشنا شود. اساسا مدرس كارگاه براي انتخاب مباحث چطور بايد به برآيندي از سطح هنرجويان برسد؟
بله. حقيقت آن است كه ترتيب مطالب ارايهشده در كلاسها، همان چيزي نيست كه در اين كتاب ميخوانيد. چنانچه گفته شد بخش مهمتري از اين مباحث در مجلد ديگري- «سخنِ رمزِ دهان2»- كه در حال چاپ است، گنجانده شده است. من ابتدا روال ديگري را در نظر داشتم و به تدريج با توجه به بازخوردي كه از كلاس ميگرفتم و ضرورتهايي كه پيش ميآمد، همراه با دوستان روال كار را تغيير ميداديم و اصلاح ميكرديم. از اين جنبه، اين يك تصميم دوطرفه و به اصطلاح كارگاهي بود. در ماههاي اوليه با شعر و نظريات معاصرتر شروع كرده بوديم و طبيعتا در مجموع فضا و رويكرد آوانگاردي در حال شكلگيري بود. اما از آنجايي كه شركتكنندگان خودشان كار شعر ميكردند، بعد از مدتي احساس كردم كه ممكن است اين روال، بدون معرفي زمينهها و پشتوانههاي نظري و عملي لازم، تاثيرات منفي ناخواستهاي را به همراه داشته باشد. يعني احساس كردم كه نياز زيادي هست تا بر تجربيات و سنت شعري خودمان بيشتر از آنچه پرداخته ميشد متمركز شويم. شعر و زندگي نيما بهترين انتخاب براي پرداختن دقيق بود. پس گفتيم برويم و مسير تغيير و تحول شعر فارسي را در دوران معاصر ـ به عنوان يك تجربه عملي كامل ـ دنبال كنيم. اما براي پرداختن به نيما و درك بهتر آنچه با او در شعر ما رخ داد، ناگزير بايد قدري به شعر مشروطه و حال و هواي آن دوره مهم تاريخي، در گذار از سنت به مدرنيته، ميپرداختيم و اين خودش ما را كشاند به اينكه مثلا بدانيم قالبهاي شعري در اين زمانها چه بوده است. مسمط و مستزاد و... پس سعيم بر اين بود كه عناوين و سطح مباحث ـ به قول شما ـ با شرايطي كه پيش ميآمد هماهنگ شود و منعطف باشد و اين البته در حد دانش و توانايي و بضاعت اندك من بود.
طبعا تفاوتي كه ميان سيستم - به اصطلاح- وُركشاپ با آنچه از كلاس درس در نظام آموزشي خودمان در مدارس و دانشگاهها وجود دارد، بيش از هر چيز ناظر بر فاصله ميان مدرس و هنرجوست؛ به اين معنا كه مدرس صداي يكه و سلطهگر كارگاه نيست و از اشراف و دانشش براي رسيدن به موقعيتي بهره ميبرد كه در آن مشاركتها در كارگاه جلب شود. اين تلقي از كار كارگاهي مورد تاكيد استادتان آقاي دكتر براهني هم بوده. در اين زمينه كارگاه چگونه تجربهاي براي شما بود؟ چطور ميتوان كارگاه را به عاملي براي سليقهسازي هنرجو و جهتدادن به پسند ادبي و نظري او تبديل كرد؟
يكي از اشكالات كارگاههايي از اين دست نه فقط در خصوص شعر، بلكه مثلا كلاسهاي سينما و نقاشي و...، اتفاقا همين مساله هست كه به خوبي به آن اشاره كرديد. خواهي نخواهي اين اتفاق به نسبتهايي در چنين جمعهايي رخ خواهد داد. من به اتفاق دوستانم در كلاس نهايت سعيمان را ميكنيم كه آن را به حداقل ممكن برسانيم. اعتقاد قلبيام اين است كه ما همواره باهم و از هم ميآموزيم. و فكر ميكنم نتيجه ـ به قول زندهياد اخوان ـ پر بدك هم نبوده است تاكنون. از قول خود شما ميگويم كه: دكتر براهني در مورد اعضاي كارگاهش ميگفت من و اين بچهها باهم رشد كرديم. خوشبختانه شعرهاي دوستان شركتكننده در اين كلاسهايي كه داشتهام تفاوتهاي قابل ملاحظهاي باهم دارند و من از اين استقلال و صداهاي متفاوت نهايت لذت و استفاده را ميبرم. البته قضات نهايي را بايد ديگران انجام دهند.
براي كساني كه با ديدگاهها و سلايق شما آشنا هستند، آغاز شدن كتاب با فصل «هايدگر/ زبان، خانه هستي» و ادامه پيدا كردن با آراي لاكان، بارت، ريكور و ... روالي طبيعي است. هنرجويان كارگاه چقدر نسبت به اين آرا و ديدگاهها سابقه ذهني داشتهاند؟ براي آن دسته از هنرجوياني كه در كارگاه شما با اين مقولات آشنا شدند، چقدر اين ترمها جذابيت داشته؟ ديگر آنكه بين اين نوع نگاه به زبان و ادبيات -كه زبان را به تعبير هايدگر خانه هستي ميداند و نه وسيله بيان آن- با تجربه زيستي هنرجويان جوانتان چقدر قرابت ميبينيد؟ آيا نسل آينده به اين باور خواهد رسيد كه زبان منزل و مقصود شعر و هنر است و نه وسيله بيان و بازنمايي جهان؟
مساله اين است كه خيلي وقتها ما اگر به دانش كافي مجهز شويم و باهم به صورت اصولي به گفتوگو بنشينيم و به حرفهاي هم گوش دهيم، خيلي چيزها عوض خواهد شد. هايدگر نميگويد كه بعضي از ما بر اين سليقهايم كه زبان خانه هستي است و بعضيهاي ديگر سليقه ديگري دارند، يا همينطور آنچه را كه مثلا سوسور در مورد نظام زبان ميگويد، يا بارت در مورد اسطورههاي امروزي ميگويد و... ما موضوعات را طرح و سعي ميكنيم به آن فصل مشتركي برسيم كه ديگر امري شخصي نيست. هر فرد البته با خلاقيت كاملا منحصر به فرد خود از اين فصول مشترك بهرهبرداري خواهد كرد. گرايشها البته مسالهاش جداست و ممكن است افراد و گروههاي مختلف را در دستههاي متفاوتي قرار دهد. ما بايد خيلي از مسائل و موضوعات را درست براي يكديگر تبيين كنيم. شايد آنوقت همه به اين نتيجه برسيم كه مثلا بازنمايي صرف از طريق زبان اشتباه يا توهمي بيش نيست و از آن طرف، تلقي از زبان به عنوان منزل و مقصود شعر نيز تعبيرهاي خاص خودش را دارد كه ممكن است با برداشت خيليها از ظاهر عبارت تفاوت اساسي داشته باشد.
گفتوگوي حاضر طبعا فرصت مناسبي براي شرح و بسط مباحث نظري جاري در كتاب نيست اما براي روشنتر شدن ديدگاهم به وجود تلقي هنوز رايجي از هنر و ادبيات اشاره ميكنم كه متوجه تمايز بين «واقعيت» و «امر واقع» - كه در تعريض كتاب شما به آراي لاكان هم آمده - نيست و بيان «واقعيت» را كه امري ممكن است به مثابه هنر ميگيرد و به اثبات وجود «امر واقع» - كه بيانش امري ناممكن است يعني فينفسه بيانناپذير است - نميرسد. با قائلين به اين تلقي رايج از هنر و ادبيات به چه روشهايي به توافق و اشتراك نظر ميرسيد؟
اتفاقا همين قضيه هم يكي از چالشهايي بود كه هر بار براي همسو شدن با بعضي دوستاني كه به جمع ما ميپيوستند داشتيم و همين هم باعث شد كه بحث واقعيت در شعر و هنر و موضوعاتي چون امر واقع و نمادين و... را به شكلي كه در كتاب آمده و بر آن تاكيد هم شده است طرح كنيم. من پيشاپيش انتظار چنين مواجههاي را داشتم. چون اينها به عنوان تلقي مسلط از شعر و هنر، در طول ساليان زيادي بر ذهن خوانندگان و شاعران زيادي حك شده است و گشودن چشماندازي تازه نياز به بحث و جدلهاي زمانبري دارد. ما بيشتر در وجه عملي سعي كرديم جريان واقعيت و نحوه ورود آن به شعر را عملا در آثار مطرح و شعرهاي خود اعضا بررسي كنيم و ببينيم كه واقعيتگرايي تصوري چقدر انتخابي، غيرممكن و با فاصله پرنشدني است. شعرهاي موفق خيلي چيزها را به ما ميگويند. از طرفي ديگر، با پرداختن به خودِ زبان و نشانهها و ذات نمادين آنها، بسياري از اشتباهات رايج بهراحتي قابل تصحيح است. شعر، هنر زبان است و ارتباط ريشهاي آن با زبان و بنيادهاي زباني هيچ منافاتي با دغدغهمندي ما در خصوص واقعيتهاي جاري و تعهدات اجتماعي و انساني ما ندارد. اين دغدغه را شعر به شيوه خودش به درون خود ميكشاند و اين قطعا با جامعهشناسيگري عاميانه و گزارش صوري واقعيت به كلي متفاوت است. تقويت بنيانهاي نظري به تلقي و اتخاذ ديدگاه درستتر وكارآمدتر منجر ميشود و اين امر خود تلقي ما را از شعر و زاويه ورود ما را به آن تغيير خواهد داد.
در جايي از كتاب در اشاره به نقد هايدگر به استادش هوسرل، از كتاب «پيشدرآمدي بر نظريه ادبي» تري ايگلتون هم سخن به ميان ميآوريد. ايگلتون در آن كتاب، سرآغاز تحول نظريه ادبي در قرن بيستم را سال ۱۹۱۷ و مقاله «هنر به مثابه تمهيد» شكلوفسكي فرماليست برميشمارد و با ابتنا به آن، مطالعات ادبي بدون نظريه ادبي را در قرن بيستم بيمعنا ميداند. تا اينجا بحثي و نكته مبهمي نيست اما نسبت نظريه و امر خلاقه و در اينجا نوشتن شعر از رهگذر تحولات قرن بيستم چيست؟ با توجه به اينكه اين كتاب محصول درسگفتارهاي كارگاه شعر است كه ماهيتا بايد شاعر تربيت كند، بهطور مشخص ميخواهم بپرسم از طرح مباحث نظري ادبيات در كارگاه شعر، چگونه ميتوان كاربستي براي احضار امر خلاقه ساخت و مرز تئوري و شعر را - بي آنكه خلاقيت شاعر به تسخير نظريه و امر نمادين درآيد- درنورديد؟ آيا اين مساله اصلا در كارگاه موضوعيت دارد يا اينكه تداخل اين دو ساحت را مخلِ رهايي لازم براي نوشتن شعر ميدانيد؟
شعر ـ و هنر بهطور كلي ـ تركيب پيچيدهاي از امر حسي و امر ساختهشدني را در شكلگيري خود از سر ميگذراند. در واقع مرز بين اين دو وجه در يك اثر هنري، با خلاقانهتر و جديترشدن اثر، مبهمتر و نامرئيتر ميشود تا جاييكه تشخيص مرز و حدفاصل بين اين دو تقريبا ناممكن، يا غيرقابل توضيح ميشود. بديهي است ساختن شعر مثل هر چيز ساختهشدني ديگر، احتياج به دانش و تكنيك و تمرين و ممارست و تسلط بر ابزار و... دارد. از آن طرف مساله جهانبيني و بنيانهاي انديشگي و... هم كه به طريق اولي مطرح است. فرق بين حافظ و عطار و مولوي و ديگران فقط در صنايع بديعي به كار رفته در آثار آنان نيست، آنها آدمهاي متفاوتي هستند با افكار و انديشههاي متفاوت كه هركدام رابطه منحصر به فردي را با جهان پيرامون خود برقرار كردهاند. اغلب شاعران گذشته ما برترين حكماي دوران خود بودهاند. در شعر حافظ به عنوان نمونه ردپاي بخش اعظم تمام شعرها و آثار مشهور و مهجور قرنها قبل از او ـ هم به لحاظ مضموني و هم به لحاظ فني ـ قابل رديابي است. يعني او به صورت مداوم در حال تحقيق و بررسي و مطالعه و افزودن بر هم دانش و هم تواناييهاي خود بوده است. اينطور نيست كه يك شاعر و هنرمند منتظر بنشيند تا حس و شهود و الهام و از اين قبيل سر برسند و بعد ديگر كار تمام است. كار، تازه بعد از اين شروع ميشود و با تمام اندوختههايي كه قبلا به دست آمده است. اما مهمتر از آن، وقوف و توجه به اين نكته است كه اغلبِ مرزبنديهاي بين نظريه و عمل و تكنيك و شهود و خلاقيت و... كاذب است و بهراحتي قابل مشاهده است كه در دوران مدرن -و مدرنيسم هنري- مخدوششدن مرزبنديهاي سابق و تداخل و درهمفرورفتگي ژانرهاي مختلف بسيار برجسته شده است. خود نيما درواقع شاعر نظريهپردازي است كه منفككردن اين دو بخش از شخصيت و كار او غيرممكن و گمراهكننده است. اتفاقا در همين كتاب و بخش اصلي آن يعني «نيما و تحول در شعر فارسي» همين موضوع مورد توجه ويژه قرار گرفته است كه بد نيست نقل قولي از كتاب «مكتبهاي ادبي» رضا سيدحسيني را ـ در خصوص دوران مدرن ـ در كتاب آمده است، اينجا مجددا نقل كنيم: «...نهضتهايي چون سمبوليسم - اواخر قرن نوزدهم- قبل از اينكه خلاقيت شاعرانه باشد، نوعي آگاهي و عمل آگاهانه است. اين شعر، شعري است كه انديشيده، نقادانه، فرهنگي و وابسته به انديشه و مطالعه آثار گذشته و فاصلهاي هم كه از نمونههاي برجسته پيش از خود گرفته است، ناشي از همين خصوصيت است. دوران مقدم بر بيداري همگاني شعر اروپايي در پايان قرن نوزدهم، درواقع دوران ظهور شاعران بزرگي -بودلر، مالارمه، رمبو، والري و...- است كه خود در عين حال جويندگان راه تازه و نظريهپردازان شعر نو بودند كه هم شعرشان و هم آنچه در مورد شعر انديشيدهاند، سرآغازي است بر تغيير اساسي شعر در آينده و پيدايش شعر نو در قرن بيستم.»
شعر -و هنر به طور كلي- تركيب پيچيدهاي از امر حسي و امر ساختهشدني را در شكلگيري خود از سر ميگذراند. در واقع مرز بين اين دو وجه در يك اثر هنري، هر قدر كه اثر خلاقانهتر و جديتر ميگردد مبهمتر و نامرئيتر ميشود