تولد جمهوري فرانسه
مرتضي ميرحسيني
يك: دهم آگوست 1792 چند هزار نفر از اهالي محلات كارگري پاريس به كاخ تويلري كه اعضاي خانواده سلطنتي فرانسه آنجا اقامت داشتند هجوم بردند، بيشتر نگهبانان كاخ را كشتند و لويي شانزدهم و اطرافيانش را به اسارت گرفتند. آنان كه شب پيش تالار شهر را اشغال كرده و با تشكيل يك كمون جديد، حكومت را به دست گرفته بودند مجلس را هم با خود همراه يا در واقع مطيع كردند و بركناري لويي شانزدهم از سلطنت و سرنگوني نظام پادشاهي را اعلام داشتند. خود لويي و اعضاي خانوادهاش را هم براي محاكمه و مجازات به حبس انداختند و چون مانعي سد راه تحقق خواستههاي آنان نميشد، قانون اساسي را نيز باطل كردند و تصميم به برگزاري انتخابات تازهاي گرفتند؛ انتخاباتي براي تشكيل كنوانسيوني كه حكومت فرانسه را به دست بگيرد و قانون اساسي تازهاي كه به قول رابرت پالمر «بيشتر موافق با موازين دموكراسي باشد» تدوين كند. چون در اين انتخابات به همه مردان حق راي داده شده بود، حكومت انقلابي جديد را به درستي جمهوري خواندند.
دو: انقلاب فرانسه در همان گام نخست، پادشاهي اين كشور را سرنگون نكرد و نظام سلطنتي براي حدود سه سال ديگر، البته به شكل مشروطه ادامه يافت. اما در اين دوره مشكلات اقتصادي فرانسه شدت گرفت، اين كشور درگير جنگ خارجي شد و كنش و واكنشهاي لويي شانزدهم هم اندك اعتبار باقي مانده سلطنت را مخدوش كرد. تلاش ناموفق او براي فرار از پاريس و حمايت رسمي دشمنان فرانسه از او به اين بيآبرويي افزود و اثرگذاري جريانها و محافلي را كه از همان آغاز كار خواهان عزل شاه بودند، بيشتر كرد. پيشروترين نيروهاي انقلاب به اين جمعبندي رسيدند كه براي عبور از بحرانها و مشكلات و نجات كشور فرانسه برداشتن چند گام ضروري است و يكي از اين گامها، سرنگوني سلطنت و بركناري لويي شانزدهم است. معتقد بودند دلبستگان به نظام قديم و دشمنان انقلاب پشت تاج و تخت پناه گرفتهاند و به پشتوانه حكومت سلطنتي، مانع پيشروي انقلاب و تحقق خواستههاي مردم ميشوند. جبهه متحدي كه تابستان 1792 شكل گرفت و حمله به كاخ تويلري را رهبري كرد، تقريبا همه اين نيروها را در خود جاي ميداد و در واقع همين ضديت با اصل سلطنت، محور اتحادشان بود.
سه: جي بوشر در كتاب انقلاب فرانسه مينويسد قيام دهم آگوست پاريس كه سلطنت مشروطه را ساقط كرد، نه يك گام رو به جلو در مسير انقلاب فرانسه كه تحولي انقلابي در دل انقلاب بود. گروههاي كوچك تندرو به هدف تشكيل يك جمهوري واقعا دموكراتيك، عامه مردم دنبال خود كشيدند؛ يك جمهوري كه بتواند هم اهداف اصيل انقلاب، يعني آزادي و برابري و برادري را محقق كند و هم مردم را براي جنگ با دشمنان داخلي و خارجي، سازماندهي و بسيج كند. آنان نظام مشروطه را نابود كردند، زيرا هم از احتمال خيانت لويي شانزدهم و تباني او با دشمنان فرانسه نگران بودند و هم ميديدند كه سلطنت او به جاي وفاداري به منافع و خواستههاي ملت، فقط برخي طبقات خاص جامعه را نمايندگي ميكند. رابرت پالمر مينويسد: «جمهوريخواهي در فرانسه تا اندازهاي يك تصادف تاريخي بيمقدمه بود، از آن جهت كه فرانسه هنگام جنگ سلطاني داشت كه به شخص او اعتماد نميكرد و تا اندازهاي يك نوع نهضت طبقات پايينتر اجتماع يا شبهپرولتاريا بود كه به هر حال در آن بسياري از انقلابيون بورژوا سهيم بودند.»